کتاب دادگاه نویسنده
معرفی کتاب دادگاه نویسنده
کتاب دادگاه نویسنده نمایشنامهای از امین سرلک است و نشر سبزان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دادگاه نویسنده
نمایشنامه «دادگاه نویسنده» در سه پرده نوشته شده است. داستان در پردهٔ اول از دادگاهی آغاز میشود. دادگاهی که با یک پروژکتور، متهمی را از بهشتی فرضی فرا میخواند و مخاطب را وارد نمایش میکند.
«دادگاه نویسنده» پر از رگههای طنز است و طنز گزنده و دهشتناکی خنده را میخشکاند و تعمق میطلبد. در همان دیالوگهای اولیه، متوجه میشویم که دادگاه برای محاکمهکردن نویسنده جوانی تشکیل شده است. نویسندهای که نمایشهایش تبدیل به قتلگاه میشوند، خوی وحشیگری مخاطب را بیدار میکنند و با خونریزی و خونخواهی به پایان میرسند.
خواندن کتاب دادگاه نویسنده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دادگاه نویسنده
«قاضی: (چکش را روی میز میکوبد. اعضای هیئت منصفه سکوت میکنند.) دادستان کیفرخواستو مطرح کنه.
دادستان: جناب قاضی، و هیئت منصفهٔ محترم. ما اینجا جمع شدیم تا دربارهٔ جنایتکاری تصمیم بگیریم که مرتکب قتل و آشوبهای ویرانگر در سالنهای تئاتر شده. آقای تیرزن، در لباس مقدس هنر، دشمنی خودشو با انسان و انسانیت به انتها رسونده. اون هیچ رسالت و تعهدی نسبت به فرهنگ و اخلاقیات نداره، تنها استفادهٔ اون از هنر، مخفی کردن چهرهٔ شیطانیش در زیر کلمههاست.
هیئت منصفه تحت تاثیر سخنان دادستان قرار گرفته. ویدیو پروژکتور به شکل مرموزی روشن میشود، بخاری از پشت آن بیرون میزند. تصویر باغ بزرگ پرجمعیتی را میبینیم. پیرمرد عبوسی (پدر تیرزن) سیگار به دست به دوربین زل زده، پیرمرد نمیداند او را میبینند یا نه.
دادستان: فکر کنم اشتباهی پیش اومده جناب قاضی. ما الان باید خانوم نغمه حبیبی، مقتولو میدیدیم.
کلمهٔ مقتول را با بدذاتی مشخصی بیان میکند. پیرمرد تند و تند حرف میزند، صدای او واضح نمیرسد. تمام صداهایی که تا آخر این پرده از پروژکتور پخش میشوند، مانند صدای بیسیم، بدون کیفیت و یکطرفه هستند.
قاضی: آقای دادستان، هنوز به کسی اثبات نشده که خانوم حبیبی به قتل رسیده. لطفن فقط شواهدو ارائه بدین.
دادستان به نشانهٔ تایید سرش را تکان میدهد. ناگهان صدای پیرمرد وصل میشود.
پدر تیرزن: ... دیگه زرتم دراومده، تا کی باید عذاب بکشم....
هیئت منصفه
(فردی نامشخص از هیئت منصفه) کاش ما هم اونجا عذاب میکشیدیم. (اعضای هیئت منصفه میخندند. قاضی چکش میکوبد.)
قاضی: (با لبخند) ما با چه کسی صحبت میکنیم؟
پدر تیرزن: من پدر نیما تیرزناَم. مگه اونجا دادگاهش نیست؟
قاضی: بله، منتها ما منتظر شخص...
پدر تیرزن: (نمیگذارد قاضی جملهاش را کامل کند.) اون روزگارمو سیاه کرده، از صدقهسر پسرم هر روز دارم عذاب میکشم. (یک نفر با موهای بلند و تنی نورانی از پشت سرش رد میشود و به او پسگردنی میزند. پدر تیرزن از جایش میپرد و ناامید مینشیند.)
دادستان: جناب قاضی، فکر میکنم در امواج اختلالی پیش اومده، اما خب، ممکنه این تصادف به حل پرونده کمک کنه.
پدر تیرزن: اختلال؟! من اومدهَم که حرف بزنم. اونوقت تو میگی اختلال امواج! واقعن که خری.
دادستان: منظوری نداشتم. بفرمایید. ما همگی به حرفهای شما گوش میدیم.
پدر تیرزن: اینجا دارن پوستمو میکَنن. بهشون میگم، اَقلن بفرستینم جهنم تا از این آلاخون والاخونی دربیام، بهشت که جای عذاب نشد. میگن ما میخوایم تو بهشت عذابت بدیم. میدونین پیر بودن تو بهشت یعنی چی؟ یعنی وقتی شراب میخوری دلپیچه پدرتو درمیآره. یه آدم نودساله تو بهشت، مثل یه پولدار نودساله رو زمین میمونه....
قاضی: آقای تیرزن، نمیشه جایی برین که اینهمه آدم برهنه نباشه؟
پدر تیرزن: همچین جایی نیس. من هم اگه جوون بودم، الان شاد و شنگول بودم.
زنی از کنار پدر تیرزن رد میشود. پیرمرد برمیگردد و برای زن سوت میکشد. اعضای هیئت منصفه میخندند. قاضی با چکش روی میز میکوبد.»
حجم
۷۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۷۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه