کتاب قرارمان کافه کاپ کیک
معرفی کتاب قرارمان کافه کاپ کیک
کتاب قرارمان کافه کاپ کیک نوشتهٔ جنی کولگان و ترجمهٔ مهسا نظری است. نشر مون این رمان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب قرارمان کافه کاپ کیک
کتاب قرارمان کافه کاپ کیک رمانی نوشتهٔ جنی کولگان است که اولینبار در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شد. در این رمان، «ایسی» دوران کودکی و نوجوانی خود را با کمککردن به پدربزرگش در نانوایی و شیرینیپزیِ او، واقع در شمال انگلیس سپری کرد. پدربزرگ همیشه به او میگفت که «نان، زندگی است» و «پختن نان، عشق است». هر فصل از کتاب نیز با یکی از دستورهای پخت او آغاز میشود. در ابتدای داستان، «ایسی» به ملاقات پدربزرگ در آسایشگاهی در لندن میرود. «ایسی» برای یک شرکت ساختوساز کار میکند و به رئیسش، «گرام»، علاقه دارد. وقتی «گرام» اعلام میکند که شرکت مجبور است بخشی از کارمندان خود را از کار برکنار کند، «ایسی» درمییابد که خودش نیز یکی از همان کارمندان است. او هم شغلش را از دست میدهد و هم مرد موردعلاقهاش را. «ایسی» با آخرین دستمزدی که از شرکت میگیرد و با کمک وامی که بهوسیلهٔ مردی به نام «آستین» تأیید شده، تلاش میکند رؤیایش را محقق سازد؛ افتتاح یک کافه و شیرینیپزی.
خواندن کتاب قرارمان کافه کاپ کیک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قرارمان کافه کاپ کیک
«گریم نگاهی به نامه کرد و آه کشید. دوست نداشت حتی بازش کند. تجربهٔ این نامهها را از قبل داشت؛ پاکتنامهٔ بزرگی بود، پر از برگه و اطلاعیه. در برنامهریزی، پاکت بزرگ خوب بود. پاکت کوچک بد؛ معنایش «نه» بود. پاکت بزرگ معنیاش این بود: «لطفاً برای مراحل بعدی همهٔ این فرمها را پر کنید.» معنایش این بود که باید روی تیرهای چراغ برق اطراف پیرتریکورت تابلوهای چاپی نصب میکردند. حتی لازم نبود بازش کند. فقط باید انجامش میداد. آهی کشید.
مردی با موهای بور سرش را از در اتاق داخل کرد. مارکوس بوکهورن بود، مالک هلندی کالینگا دنیکی و حدود صد شرکت دیگر که مشغول برگزاری تور برای سرکشی به مراکزش در بریتانیا بود.
با گامهای بلند داخل دفتر شد و گفت: «ستارهٔ نوظهور ما.» مارکوس همهٔ کارها را شتابزده انجام میداد. مثل کوسه بود؛ هرگز از حرکت باز نمیایستاد. گریم فوراً از جا پرید.
«بله، آقا.» خوشحال بود که کتشلوار جذب پل اسمیت خود را به تن دارد.
مارکوس خوشهیکل بود و میگفتند دوست دارد مشاورانش لاغر و گرسنه باشند (۳۰).
مارکوس با خودکار مونبلان ضربهای به دندانهایش زد و گفت: «از این پروژههای محلی خوشم میآد. به نظرم کسبوکارمون باید دقیقاً به این سمتوسو بره. کسبوکارهای محلی، مشتریهای محلی، سرمایهٔ محلی، سازندههای محلی. همه راضی میشن. متوجهی؟»
گریم سرش را بهتأیید تکان داد.
«اگه این کار رو درست انجام بدی، فکر میکنم آیندهٔ درخشانی در انتظارت باشه. میتونی هرجایی دوست داری بری. توسعهٔ محلی. این چیز جدیدیه. خیلی راضیام.»
نگاهی به میز گریم انداخت. بااینکه پاکت برعکس بود و به زبان دیگری بود، او هم بلافاصله تشخیصش داد. معمولاً چیزی از چشمش پنهان نمیماند.
باخوشحالی گفت: «گرفتیش؟»
گریم سعی کرد فراموش کند که برای باز کردن پاکت دستدست کرده است. خواست خونسرد و آرام باشد. گفت: «بله ظاهراً.»
مارکوس، دستی به شانهٔ او زد: «کسبوکار همینه، آفرین.»
پس از آنکه رئیس از دفتر خارج شد تا با هلیکوپتر بهسمت بَتِرسی برود، بیلی فروشندهٔ سمج وارد اتاق شد.
با لحن ناخوشایندی گفت: «نورچشمی شدی.» کالینگا دنیکی سازمانی نبود که مهارتهای همکاری خوب را پرورش دهد. همهچیز بازی بردوباخت بود.
وقتی گریم سرش را بلند کرد و دید بیلی با کفشهای چرم براق و انگشتر طلای خاتم آنجا ایستاده و روی فک برجستهاش تهریش درآمده، عصبی شد.»
حجم
۴۱۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۴۱۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
نظرات کاربران
قیمت چاپی اش ۹۸ تومن الکترونیکی اش ۱۱۰ تومن؟ طاقچه کجا داری میری؟
کتاب خیلی خوب و ملایمی بود. شخصیت ایزی خیلی ملموس بود، یکی مثل خود ما، با همون حسهای خوب و بدی که بعضی مواقع سراغمون میاد، با همون ناراحتی و افسردگی از این که در این زمان، در جای درست
کتابی بود که از مشکلات شروع یک کسب و کار بهمون میگفت. از چالش هایی که برای یک خانم جوان وجود داشت. در لابلای داستان اشاره هایی به زندگی اطرافیان هم داشت و به نوعی زندگی دیگر شخصیت ها رو