کتاب مهریه مهلا
معرفی کتاب مهریه مهلا
کتاب مهریه مهلا نوشتهٔ زهرا اخوان پاکدهی است. انتشارات ندای الهی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان به کمک ماجراهایی از زبان زنی متولد سال ۱۲۹۲ نوشته شده است.
درباره کتاب مهریه مهلا
کتاب مهریه مهلا روایت سرگذشت دختری است که دست تقدیر او را از داشتن نعمت پدر و مادر محروم کرده بود. او در دامان مادربزرگی پرورش یافت که «ننهجان» میخواندش. این رمان نیرنگ ننهجان را که تخم نفاق را در کلبهٔ عشق نوهاش انداخت، روایت میکند. او نوهاش را به انتخاب جدایی وادار کرد و او را محکوم به تنهایی کرد تا بازیچهٔ روزگار شود. این رمان بر اساس واقعیت نوشته شده است.
خواندن کتاب مهریه مهلا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب مهریه مهلا
«کل حسن کلاه نمدیش رو روی سرش فشار داد و گفت: هی شهرناز این خر چوبی از صد تا خر واقعی بهتره، بیا سوار شو ببین چقدر تیز و بزه.
شهرناز کیسهٔ آردو بر زمین گذاشت و اولین سنگی که چشمش خورد را برداشت و سمت کل حسن نشانه گرفت؛ با حرص گفت:
گورتو گم می کنی یا خونتو بریزم؟
کل حسن که از شدت ترس چشمهایش در حال بیرون افتادن بود هیییییییه بلندی گفت و بعد از تازیانه ای که به خرش زد به تاخت از ما دور شد.
چند دقیقه ای همونجا نشستیم تا خستگی در کنیم و من در دلم شهرناز را نفرین می کردم که اگه اینجور رفتار نمیکرد شاید کل حسن در بردن این کیسه ها کمکمان میکرد.
به آرامی گفتم خاله جان این کل حسن رو اینجوری نبین خیلی پسر خوبیه یروز تو بردن شیر به خونهٔ ملا احمد به من کمک کرد، اگه نمیترسوندیش کمکون میکرد آردها رو به خونه ببریم.
شهرناز عرق پشت لبش را با پشت دست پاک کرد و گفت:
لیاقتت همین کل حسنِ، بدبخت. چهار بار که کمکت کنه و مردم ببینن میشی عروس خونهش و من هم از شرّت خلاص می شم.
از حرفش دلم ریخت. ولی من که می خواستم عروس خونهٔ کدخدا بشم نه زن کل حسن.
با تمام دشمنی که شهرناز با من داشت ولی حس کردم این حرفش از روی خیر خواهی بود و تصمیم گرفتم من هم با کل حسن همین رفتاریو بکنم که شهرناز چند دقیقه پیش داشت.
اون روز با هر بدبختی بود به خونه رسیدیم و بعد از شنیدن خیر ببینین ننه از زبان ننهجان و سیراب شدن از آب خنک داخل کوزه و خوردن تکه نانی به خواب رفتیم. با داد و هوار شهرناز از خواب پریدم که می گفت:
این چه زندگی سگیه که ما داریم، همهٔ استخونام درد گرفته، هر روز عین خر داریم کار میکنیم، توی آفتاب جهنمی میسوزیم، باز هشتمون گروعه نهمونه
ننهجان پایین اتاق چهار زانو زده بود و به پشتی تکیه داده بود. با آرامش همیشگیش مشغول بافتن جوراب پشمی بود و گفت:
زندگی همینه دیگه ننه، هر کی زنده است همینجور باید بیگاری بکشه.
شهرناز صداشو بالاتر برد وگفت
کی گفته اینو، از خودت حرف درمیاری، البته تقصیر تو نیست، تو چه میدونی که مردم تو تهران چه راحت زندگی می کنن، مدام در حال بخور و بخواب و رقص و شادین، اونوقت ما باید از خروس خون تا بوق سگ عین خر کار کنیم تا گشنه نمیریم.
ننهجان که دید حرف خوش تو مغز شهرناز نمیره داد زد:
کدوم گور میخوای بری پاشو برو...تهران تهران میکنه برای من، ننت تهرانیه یا آقای گور به گوریت که اینقدر دقیق بلدی اونجا چخبره؟ خدا ذلیل کنه پسر قمار بازه یدالله رو که تهرانو انداخت تو دهن تو.
شهرناز بلند شد و قد الم کرد و گفت: اصلا می خوام برم تهران، می خوام ازین خراب شده خودمو نجات بدم، اینجا بمونم یا باید زن کل حسن بشم یا اون پیرسگ مش...
ننهجان سرشو به حالت تاسف تکون داد و گفت: بدبخت چرا نمیفهمی اون داره خامت میکنه سنگای گلدوزی شدهٔ روی جلیقه تو ازت بگیره، نکنه رضاخان برات فرش قرمز پهن کرده و من نمیذارم بری. کدوم دختری تک و تنها توی تهران تونسته گلیمشو از آب بکشه بیرون که تو دومیش باشی؟ اون دیلاق هم تو رو ببره تهران و خرش از پل بگذره ولت می کنه به امون خدا، اگه راست میگه چرا با ننه اقاش نمیاد نشونت کنه؟
شهرناز سینه سپر کرد و گفت: من خودم نمی خوام زنش بشم وگرنه اون از خداشه، می خوام برم تهران یه نفس راحت بکشم.
ننهجان پوزخندی زد و گفت: هه آره برات ماهی پلو پختن اونجا.
شهرناز که دیگه حرفی برای گفتن نداشت با حرص به طرف در رفت و بعد از خروج چنان درو محکم بهم کوبید که اسفندای اویزان شده به دیوار شروع به لرزیدن کردن.
ننهجان دوباره به پشتی تکیه داد و گفت: بری الهی برنگردی، همهٔ بچه هامو خدا ازم گرفت تو رو گذاشت بشی آیینهٔ دقم...
جوراب پشمی و سیخ های بافندگیشو دست گرفت و چشم دوخت به زنجیرههایی که می زد و همزمان غر می زد؛ خیر ندیده همهٔ گِل مهرهها و پول اشرفیهای یدالله رو برد فروخت الان دیگه می خواد منو به خاک سیاه بنشونه.
ننهجان پاهاشو دراز کرد و با آخ و ناله رو به من گفت:
پاشو ننه پاشو برو یه کوزه آب خنک بیار که زبونم چسبید به فکم، اون گیس بریده که دیگه رفتنش با خودشه برگشتنش با کرام الکاتبین.
چشم ننهجانی گفتم و بعد از کشیدن خمیازهای کوزه رو برداشتم و از خونه خارج شدم.»
حجم
۲۵۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۴ صفحه
حجم
۲۵۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۴ صفحه
نظرات کاربران
عالی