کتاب انگشتر فیروزه
معرفی کتاب انگشتر فیروزه
کتاب انگشتر فیروزه نوشتۀ زهرا اخوان پاکدهی است. انتشارات ندای الهی این کتاب را منتشر کرده است. این رمان بر اساس واقعیت نوشته شده است.
درباره کتاب انگشتر فیروزه
کتاب انگشتر فیروزه رمانی است که راوی آن (یک زن) در سال ۱۳۱۴ به دنیا آمده است.
داستان، ماجرای دختری است که در یک شب زمستانی تصمیم میگیرد خود را از همۀ قیدها و بندهای روزگار رها کند. او فرار میکند.
خواندن کتاب انگشتر فیروزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران با درونمایههای اجتماعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب انگشتر فیروزه
«با قلقلک دستی از خواب پریدم. نور خورشید در صورت زیبای خواهرم ریحان که پنج سالی از من کوچک تر بود می درخشید... لبخند شیرینی زد و با خنده در حالی که هنوز سر جاش دراز کشیده بود گفت:
ماه صنم آقاجان میگه پسر شیخ عبدالله توی روستا مکتب زده و از این به بعد من و تو هم می تونیم بریم و ازش سواد یاد بگیریم.
لای چشمامو به سختی باز نگه داشتم و با ذوق گفتم:
راست میگی ریحان؟ یعنی ما هم می تونیم بخونیم و بنویسیم؟
ریحان از زیر لحاف خودشو بیرون کشید سر جاش نشست و گفت:
آره ماه صنم. خودم از مارجان شنیدم.
تندی از جام بلند شدم موهای قهوهایم رو زیر روسری سفیدم هول دادم و دوان دوان به سمت ایوان رفتم. مارجان بالای ایوان ایستاده بود و با مهربونی که خاص خودش بود با رعیتها صحبت میکرد و از خدم و هشم میخواست تا با چای داغی از رعیتی که منتظر پدرم بودن پذیرایی کنن.
مارجان با دیدن ما دخترها نگاهشو از رعیت ها گرفت و با لبخندی گفت:
بالاخره دل از لحافتون کندین مارجان؟ دیگه خواب و خوراک بسه که آقاجانتون گفته دخترهای من باید سواد خواندن نوشتن داشته باشن. از این به بعد میرید مکتب پسر شیخ عبدالله.
با کنکاوی پرسیدم: مارجان شیخ عبدالله کیه؟
مارجان همونجا روی صندلی چوبیش نشست و با حوصله برامون گفت:
شیخ عبدالله از روحانیون جوانی بود که سالها پیش رضاخان اونو به مازندران تبعید کرد. در دل جنگل تک و تنها توی کلبهای زهوار در رفته زندگی میکرد تا اینکه یکی از دخترهای روستا به نام طاووس اتفاقی اونو دید و خبرش رو به پدر مادرش داد. مردم روستا برای دیدن این روحانی به دل جنگل رفتن و ازش خواستن تا به روستا بیاد و براشون منبر نشینی کنه و از دین و احکام بگه. شیخ عبدالله که اجازهٔ خروج از اون جنگل رو نداشت قبول نمیکنه تا اینکه پدر طاووس با استفاده از اعتبارش پیش درباریان اونو راضی میکنه و دخترش طاووس رو هم به عنوان همسر به عقدش درمیاره به شرطی که کار سیاسی و سخنرانی خارج از دین و احکام نکنه، به این ترتیب شیخ عبدالله توی این روستا موندگار میشه. صاحب سه پسر شد و دو دختر که دوتای اول عالم و میرزا شدن و موند این سومی که الان به دستور پدرش مکتب زده برای آموزش بچههای روستا به جبران خدمتی که مردم روستا بهش کردن و صاحب مال و اموال و زن و زندگیش کردن، اسم پسر آخر شیخ قاسمه...۱۶ سال بیشتر نداره...حواستون باشه دخترا سنگین میرید و سنگین برمیگردین..."
آب دهانمو قورت دادم. سیزده سال بیشتر نداشتم ولی به شدت از جنس مخالف خجالت می کشیدم. تصور اینکه توی کلاس درس شیخی ۱۶ ساله حاضر بشم استرس عجیبی به دلم انداخته بود.»
حجم
۴۵۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۶۲ صفحه
حجم
۴۵۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۶۲ صفحه
نظرات کاربران
داستان جالبی بود یه داستان پر از اتفاقات تلخ و شیرین. تیکه های غم انگیز زیادی داشت . ولی پیشنهاد میکنم حتما مطالعه کنید .
خیلی دوسش داشتم عاشق کتابای قدیمی ام🥺🥺🥺آدمو میبره ب گذشته ای ک خیلی دوران قشنگ تری بود نسبت ب حال
رما ن زیبایی بود احساسات بخوبی به قلم در آمده بود
داستانش خوب بود،تا آخر خوندم
رمان زیبایی بود چقدر مهمه رفتار و گفتار ما، با یک حرف ساده ما ممکنه زندگی یک نفر و شاید چندین نفر دستخوش تغییر بشه
خیلی غلط املایی داشت
خیلی رمان خوب و زیبایی بود واقعا لذت بردم