دانلود و خرید کتاب کوازار (جلد اول، فرشتگان و شیاطین) پونه سعیدی
تصویر جلد کتاب کوازار (جلد اول، فرشتگان و شیاطین)

کتاب کوازار (جلد اول، فرشتگان و شیاطین)

نویسنده:پونه سعیدی
انتشارات:نشر موج
امتیاز:
۴.۷از ۱۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوازار (جلد اول، فرشتگان و شیاطین)

کتاب کوازار (جلد اول) نوشتهٔ پونه سعیدی در نشر موج منتشر شده است. این مجموعه کتاب رمانی فانتزی و جذاب است که جلد اول آن با نام فرشتگان و شیاطین منتشر شده است. 

درباره کتاب کوازار (جلد اول)

کتاب کوازار داستان ساتی و سارا دو خواهر هستند که با هم در یک خانه زندگی می‌کنند و پدر و مادرشان را طی ۲ سال گذشته ازدست‌داده‌اند. ساتی برنامه‌نویس است و در یک شرکت کار می‌کند. اول از کارش ناراضی است؛ اما وقتی قرار می‌شود دربارهٔ پرونده‌ای خاص کار کنند نظرش تغییر می‌کند. سال‌ها نوسانات برق در قسمت‌های مختلف و عجیب شهر رخ می‌دهد. نوساناتی از انرژی که هیچ توجیه علمی ندارد، اما به هم مربوط است. این نوسانات مسیر نامرئی مشترکی دارد که نقاط خاصی را به هم مربوط می‌کند. ۲ سال کدنویسی و تلاش شبانه‌روزی ساتی جواب داده است و توانسته است یک شبکهٔ کامل درست کند که نوسان انرژی هرجای شهر را ردیابی کند. اما اوضاع ساده نیست. او وارد ماجرایی پیچیده و خطرناک شده است که ممکن است از آن سالم بیرون نیاید.

خواندن کتاب کوازار (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان رمان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب کوازار (جلد اول)

«دیگه جلوی در خونه بودم. ریموت پارکینگ رو زدم و وارد شدم. خونهٔ ما یه ساختمون قدیمی چهارطبقه بود؛ بدون آسانسور، و این عذاب من بود.

برای پایین اومون سُرخوردن از رو نرده‌ها جواب می‌داد، اما برای بالا رفتن هیچ راهی نبود جز استفاده از ماهیچه‌های خستهٔ پام.

خودمو به زور به طبقهٔ چهارم رسوندم؛ کلید انداختم و رفتم داخل که یه کوسن مبل صاف خورد تو صورتم، شوکه برگشتم سمت پرتاب‌کننده! سارا با اخم نگاهش رو از من گرفت و با تأسف برام سر تکون داد. ابروهام بالا پرید؛ اخم کردم و گفتم: «چیه؟ چی شده؟»

سارا چشم چرخوند. اوه خدای من باز چی شده بود؟! در رو بستم و بدون توجه به سارا رفتم سمت اتاقم که پشت سرم داد زد: «کیک که نخریدی؛ امیدوارم کادوم یادت نرفته باشه!»

با این حرف خشک شدم. اَه، لعنتی... تولدش یادم رفته بود. کیف و مانتوم رو روی صندلی اتاقم گذاشتم و شالم رو برداشتم. چرا، چرا یادم رفت؟ لعنتی!

کشوی میزم رو باز کردم. جعبهٔ کوچکی که برای سارا گرفته بودم رو برداشتم و رفتم از اتاق بیرون. سارا تا منو دید به حالت قهر پشت کرد بهم، که گفتم: «تولدت مبارک... رژیم داریم کیک چیه! کادو مهمه!»

مشکوک برگشت سمتم. با دیدن جعبهٔ توی دستم، لبخند رضایتی زد و گفت: «اوممم... امسال زرنگ شدی!»

خندیدم و کنارش نشستم. دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گونه‌اش رو محکم بوسیدم. نیشش کاملاً باز شد و جعبه رو از من گرفت. خودشو از بغلم جدا کرد و گفت: «باشه حالا منو خوردی... برو اونورتر!»

با نیش باز عقب نشستم. سارا در حالی‌که جعبه رو باز می‌کرد، گفت: «خودم کیک خریدم، می‌دونستم از تو بخاری بلند نمی‌شه. برو حالا به مناسبت تولدم حداقل چای بذار و کیک رو بیار.»

پاهامو گذاشتم رو میز و گفتم: «چشم؛ بذار برسم!»

منتظر بودم بازم غر بزنه که چرا انقدر کار می‌کنی اونم وقتی من خونه تنهام؛ اما ساکت بود. برای همین برگشتم سمتش. صورتش از اشک خیس بود و به جعبهٔ بازشدهٔ توی دستش خیره بود؛ سرشو بلند کرد و به من نگاه کرد. چشم‌هاش برق می‌زد و این خوشحالیش برام قد یه دنیا می‌ارزید. آروم گفت: «از کجا فهمیدی؟!»

لبخندم رو کنترل کردم و گفتم: «پسوردِتو هک کردم دیدم درموردش نوشتی!»

ابروهاش بالا پرید. قبل از این‌که بتونم بفهمم چی شد، با کوسنِ روی مبل محکم زد به سرمو گفت: «ساتی تو چرا آدم نمی‌شی؟ چرا پسورد منو هک کردی! نمی‌فهمی خصوصیه؟ شخصیه؟»

با هر کلمه که می‌گفت یه ضربه به من می‌زد. دستم رو بالا بردم تا جلوی ضرباتش رو بگیرم، اما بی‌خیال نمی‌شد. خودمو خم کردم تا سرمو حفظ کنم. سارا با حرص محکم زد به کتفم و با عصبانیت گفت: «دیگه چی خوندی؟ هان؟!»

خودمو از زیر دستش بیرون کشیدم. کوسن رو پرت کرد به طرفم و داد زد: «چرا برام حریم شخصی نمی‌ذاری؟!»

جاخالی دادم و به‌سمت آشپزخونه رفتم. بازم خنده‌ام رو کنترل کردم، گفتم: «اینا جای تشکرته؟ خودت نوشتی آرزو داری یه گردنبند داشته باشی که اسمت روش باشه و بشه داخلش عکس گذاشت!»

برگشتم سمتش و دیدم گردنبند رو انداخته گردنش؛ از حرکتش نتونستم نخندم. سارا از من چهار سال کوچک‌تر بود و امسال به‌خاطر کنکور همش خونه بود؛ برای همین خیلی بی‌حوصله و کم‌تحمل شده بود. سال پیش به‌خاطر فوت مامان کنکور رو از دست داد. سال قبلش هم به‌خاطر فوت بابا... نمی‌خواستم چیزی باعث بشه کنکور امسال رو از دست بده. مخصوصاً اون پسر پررو ساختمون روبه‌رو! برای همین گوشی و لپ‌تاپش رو چک می‌کردم. می‌دونستم کارم درست نیست، اما این تنها راهی بود که بلد بودم.»

maryam.me82
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

این کتاب عالیه اگر ژانر فانتزی دوست دارید حتما بخونید😍 اولین جلد از یه مجموعه سه جلدی که بدون شک شما رو جذب می‌کنه. قلم خانم سعیدی فوق العاده عالیه و همچنان من عقیده دارم یکی از بهترین تخیلی نویس

- بیشتر
rear
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

واقعا اگر به خوندن رمان های فانتری تخیلی علاقه دارید، تک تک رمان های خانم سعیدی رو باید بخونید! واقعا قلم جادویی و ذهن خلاق و بینظیری دارن، که کوازار هم یکی از قدرتمند ترین و بینظیر ترین رمان ایشونه.

- بیشتر
کاربر ۹۲۹۷۹۳
۱۴۰۱/۰۶/۲۲

میشه جلد دومش هم زودتر بذارین چند بار هم تو پیشنهاد کتاب نوشتم 😔

janan
۱۴۰۱/۰۶/۱۷

مثل همیشه خانم سعیدی شاهکار ارائه دادن.. کاش جلد دوم و سوم رو هم در طاقچه قرار بدید.

دنیای رنگی
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

کتاب های خانم سعیدی به شدت توصیه می شه دریچه به روی بینهایت ها

maedeh
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

یک مجموعه ۳ جلدی عالی از رمان های خانم سعیدی مثل رمان های دیگه‌اشون که خودم خیلی طرفدارشون هستم. قبلا ۲ جلد دیگه، نسخه های چاپی رو خوندم و بی صبرانه منتظر جلد سوم هستم که بیاد

گمشده در رویا
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

چرا جلد دومش نمیاد 😭😭😭 خیلی خوب بود. واقعا دوست داشتم و پیشنهاد میکنم . ال آی و توکا پرنده کوچک همین نویسنده رو هم لطفا بیارین. و پرنیان شب راستی 😭😭😭 من خیلی وقته منتظرم

Ruuud
۱۴۰۱/۰۶/۱۶

فوق العاده ترین کتابی که خوندم، من اصلا به داستانهای تخیلی علاقه نداشتم تااینکه این کتاب رو خوندم. انقدر زیبا بود که باوجود تخیلی بودنش واقعا میشد تصورش کرد، ساموئل فرشته ای با دومیلیون سرباز و ساتی یه مغز کامپیوتر.

- بیشتر
cloudesan
۱۴۰۱/۰۷/۲۱

من از نوشته های این نویسنده خیلی خوشم میاد، و از طریق کتاب "توکا پرنده کوچک" با این نویسنده آشنا شدم، و باید بگم با خوندن این کتاب باز هم به این موضوع که نویسنده خیلی خوبیه پی بردم. بنظرم بخونیدش،

- بیشتر
کاربر 5040022
۱۴۰۱/۰۶/۲۳

لطفا جلد دوم رو هم پی دی اف کنید ممنون

آدم‌ها انقدر درگیر زمین هستن که کم پیش می‌آد به آسمون نگاه کنن.
rozhinism
«چون آدم‌ها با نداشتن راحت‌تر کنار می‌آن تا با از دست دادن!»
کاربر ۵۰۵۱۶۷۳
چه تضاد دردناکی. دوستش داری، پس باید کمکش کنی. وقتی کمکش کنی، از دستش می‌دی.
rozhinism
«چون آدم‌ها با نداشتن راحت‌تر کنار می‌آن تا با از دست دادن!»
ᴱⁿˢⁱᵉ✨
"تمام سعی‌تو بکن! همین کافیه." واقعاً همین بود. چه برنده بشی چه بازنده، فقط کافیه تمام سعی‌تو کرده باشی؛ اون‌وقته که دیگه هیچ حسرتی و افسوسی تو وجودت نمی‌مونه. چون، تو تمام سعی‌ات رو کرده بودی!
ᴱⁿˢⁱᵉ✨
عاشق‌ها شکست‌ناپذیرن... البته... در برابر هرکسی جز معشوق.
ᴱⁿˢⁱᵉ✨
خشم همیشه نمایشی از قدرت برپا می‌کنه، اما تو رو از درون تهی می‌کنه. برای همینه که می‌گن خشم یه چاقوی دو لبه است. هم آسیب می‌زنی و هم آسیب می‌بینی.
ᴱⁿˢⁱᵉ✨
بدون نگاه‌کردن بهم، گفت: «بعضی اشتباهات تاوان داره ساتی، با یه ببخشید حل نمی‌شه، مواظب اشتباهاتت باش!»
ᴱⁿˢⁱᵉ✨
ساتی تو گلو خندید. سرشو عقب برد. نگاهم کرد. لبخند زدم به صورتش. این اولین‌بار بود انقدر نزدیک به من بود و ما به هم آگاهانه نگاه کردیم. نگاهم از چشم‌های براق و کنجکاوش سر خورد کمی پاپین... دیگه چی می‌خواد بشه؟ بدتر از سقوط؟ من به‌خاطر اهریمن یک‌بار سقوط کردم. این‌بار به‌خاطر ساتی... حاضر بودم باز هم طرد بشم.
گمشده در رویا
انگار هیچ خوشی‌ای به‌تنهایی این‌جا دووم نداره، مگه این‌که یه ناخوشی خودشو بهش پیوند بزنه، شاید این نفرین زمین باشه، نفرین زمین... جایی که همه چی باید در تعادل باشن. حتی شادی و غم...
rozhinism
قبل از این‌که ابراز احساست، حسرت تمام عمرت بشه، درموردش حرف بزن!
Awolfboy
دیدن آینده، همیشه خوب نیست. چون هیچ‌وقت آینده بدون رنج نمی‌شه!
Awolfboy
مهم نیست بقیه چه رفتاری داشتن! تو درنهایت مسؤول رفتار خودتی! چیزی که حقیقت محض بود! درسی که من تازه گرفته بودم! مهم نیست دنیا با تو چه کرده، اطرافیانت چه رفتاری کردن و چرا تو این تصمیم رو گرفتی! تو درنهایت مسؤول این تصمیمی! تصمیمی که گاهی به خودت یا بقیه آسیب می‌زنه!
ᴱⁿˢⁱᵉ✨
به من نگاه کرد و گفت: «قلبت درد نمی‌گیره انقدر همهٔ احساساتت رو مخفی می‌کنی؟» ناخودآگاه لبخند زدم؛ نه لبخند از رو خوشحالی، یه لبخند از رو درد. حرف سارا خود حقیقت بود. قلبم درد می‌کرد. قلبم، روحم، کل وجودم، اما من این بودم. کسی که خوب می‌تونه منطقی باشه. کسی که خوب می‌تونه احساساتش رو کنترل کنه. خواستم به سارا جواب بدم، اما عطر آشنای سام رو حس کردم. بی‌اراده دوباره لبخند زدم، اما این‌بار از شوق... برگشتم سمت پنجره. شاید بهتره تجدید نظر کنم. من دیگه خیلی هم تو منطقی‌بودن موفق نبودم.
green mind
هربار لمس تو برای من یه اشتباهه، اما هربار که لمست می‌کنم این اشتباه برام بی‌اهمیت‌تر می‌شه.
rozhinism
انگار هیچ خوشی‌ای به‌تنهایی این‌جا دووم نداره، مگه این‌که یه ناخوشی خودشو بهش پیوند بزنه، شاید این نفرین زمین باشه، نفرین زمین... جایی که همه چی باید در تعادل باشن. حتی شادی و غم...
rozhinism
مهم نیست بقیه چه رفتاری داشتن! تو درنهایت مسؤول رفتار خودتی! چیزی که حقیقت محض بود! درسی که من تازه گرفته بودم! مهم نیست دنیا با تو چه کرده، اطرافیانت چه رفتاری کردن و چرا تو این تصمیم رو گرفتی! تو درنهایت مسؤول این تصمیمی! تصمیمی که گاهی به خودت یا بقیه آسیب می‌زنه!
rozhinism
انسان‌ها هر دروغی رو راحت باور می‌کنن فقط اگه به باورهای اونا نزدیک باشه! اما در برابر حقیقت، خیلی مقاومت می‌کنن؛ مخصوصاً اگه باب میل‌شون نباشه!
rozhinism

حجم

۳۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۹ صفحه

حجم

۳۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۹ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۳۷,۵۰۰
۵۰%
تومان