کتاب عمیق و تاریک و خطرناک
معرفی کتاب عمیق و تاریک و خطرناک
کتاب عمیق و تاریک و خطرناک رمانی برای نوجوانان، نوشتهٔ مری داونینگ هان و ترجمهٔ پریا حسن زاده است که در انتشارات پیدایش منتشر شده است.
درباره کتاب عمیق و تاریک و خطرناک
الی تعطیلات تابستانی به خانهٔ خالهاش آمده و تعطیلات را با خاله «دالسی» و دخترخاله «اما» میگذراند. همه چیز خوب است و به همه خوش میگذرد که دختری بداخلاق به اسم سیسی پیدایش میشود. سیسی رفتارهای نامناسب و زنندهای دارد و تأثیر بدی روی اما کوچولو میگذارد. از همه عجیبتر این که او همیشه دربارهٔ دختری به اسم ترسا حرف میزند. دختری که به شکل مرموزی غرق شده و جسدش هیچوقت پیدا نشده است. آن هم در زمان کودکی مادر و خاله الی.
الی کمکم متوجه میشود که چرا سیسی اینقدر بداخلاق و عصبانی است. او همچنین میفهمد داستانی که سیسیی دربارهٔ آن دختر غرق شده گفته فقط برای ترساندن آنها نبوده و رازی در میان است.
کتاب عمیق و تاریک و خطرناک رمانی جذاب و ترسناک برای نوجوانان است.
خواندن کتاب عمیق و تاریک و خطرناک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاب هستند.
درباره مری داونینگ هان
مری داونینگ هان، نویسندهٔ چند رمان تحسینشده، ازجمله مجموعهٔ محبوب داستانهای ارواحش به نام دختری در اتاق طبقهٔ سوم، عمیق و تاریک و خطرناک، داستان یک روح و شبح شصتوهشتم است. مری که خودش پیشتر کتابدار بوده، تاکنون برای بیش از پنجاه داستان، به انتخاب کودکان، جوایز ایالتی مختلفی را کسب کرده است. او با گربهاش، نیکسی، در شهر کلمبیا از ایالت مریلند اقامت دارد و در مواقعی که داستان جدیدی نمینویسد، به علایقش در جهانگردی و عکاسی میپردازد. سفرش به ایرلند بهگونهای برایش الهامبخش شد که تصمیم گرفت به نگارش داستانی بر اساس افسانهها و اسطورههای قومی آنجا بپردازد.
بخشی از کتاب عمیق و تاریک و خطرناک
«دیگر هیچوقت آن عکس را ندیدم. هیچکس اسمی از دریاچهٔ سیکامور و کلبهٔ گال نیاورد. اما هرچه کمتر از آن حرف میزدیم، فکر من بیشتر به طرفش کشیده میشد. ت که بود؟ چرا مامان او را به یاد نمیآورد؟ اگر مادربزرگ هنوز زنده بود، قسم میخورم به او زنگ میزدم و میپرسیدم ت چه کسی بود.
به این فکر افتادم که به دالسی زنگ بزنم و از او بپرسم، اما اگر مامان شمارهاش را روی قبض تلفن میدید میخواست بداند چرا به خالهام تلفن زدهام و دربارهٔ چهچیزی حرف زدهایم. مامان، آنطور که خودش میگفت «با دالسی مشکلاتی داشت». آنها فقط میتوانستند چند ساعت آرام کنار هم بنشینند پیش از آنکه کارشان به بحث و بگومگو کشیده شود. سیاست، تربیت بچه، ازدواج... آنها سر هیچ مسئلهای همنظر نبودند.
شاید چون هیچکس نبود تا دربارهٔ عکس با او حرف بزنم، خواب دیدنم دربارهٔ ت و دریاچه شروع شد. هر هفته همان رؤیا مدام تکرار میشد.
در ساحل دریاچهٔ سیکامور که مه غلیظی آن را در برگرفته بود در حال قدم زدن بودم. دختری را میدیدم که به سویم میآمد. نمیتوانستم صورتش را تشخیص بدهم، اما به هر حال میدانستم که ت است. او هم انگار من را میشناخت. میگفت: «بهتره یه کاری واسهٔ این اوضاع بکنی.» به سه دختری که در یک قایق بودند و پارو میزدند اشاره میکرد. یکیشان مادرم بود، دیگری خالهام، و فکر میکردم نفر سوم هم ت است. اما چطور ممکن بود؟ مگر ت کنار من نبود؟ نه، رفته بود و قایق هم در مه ناپدید شده بود.
همیشه به اینجا که میرسید بیدار میشدم، وحشتزده و لرزان؛ همان حالتی که وقتی آدمها میگویند «زَهرهتَرک شدم» بهشان دست داده بود.
میخواستم دربارهٔ خوابم به مامان بگویم، اما میدانستم که آزردهخاطرش میکند. با اینکه بابا با این حرف من موافق نبود، به نظرم میآمد از وقتی عکس را نشان مامان داده بودم مضطربتر شده بود. دوباره رفتن پیش مشاورش را از سر گرفت، آن هم نه یک بار، بلکه دو بار در هفته. سردردهایش بیشتر شد، و روزهایش را با دراز کشیدن روی کاناپه و شعر خواندن گذراند، اغلب کارهای امیلی دیکنسون۱۱،. به نظر من که گزینهٔ خوبی برای آدمی که افسردگی داشت نبود. شعرهای دیکنسون پر بودند از چیزهایی که من درست نمیفهمیدم، اما ازشان میترسیدم. به نظرم ذهن او با مرگ و اندوه و شک پر شده بود. گاهی اوقات مشکوک میشدم که چرا مامان دیکنسون را دوست دارد؛ آنها همزاد بودند؟
بهجز خوابهای من و روزهای مامان که روی کاناپه سپری میشد، زندگی تقریباً مثل قبل میگذشت. بابا در کلاسهای دانشگاهش ریاضی درس میداد، برگههای امتحانی را تصحیح میکرد، سخنرانی میکرد، و از دانشجویان تنبل و جلسات خستهکنندهٔ دانشکده شکایت میکرد؛ همان کارهای همیشگی. من هم مشغول نقاشی صحنه برای نمایش مدرسه و وقتگذرانی با دوستانم شدم. هوا که گرمتر شد، مامان کمی سرحالتر شد و کار در باغچهاش را از سر گرفت؛ کوددهی، قلمهزدن، انتخاب گیاههای تازه برای گلخانهاش... به نظرش این روش بهترین شکل روانکاوی بود.
و همان موقع دالسی با سرزده آمدنش همهچیز را به هم ریخت.»
حجم
۱۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۱۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
نظرات کاربران
داستان به شدت خوبی هست ولی ژانر ترسناک نیست میتونید بخرید و بخونید و نهایت لذت رو ببرید بهتون پیشنهاد میکنم 🌷👐🏻 داستان دختری رو روایت میکنه که مادر و خاله اش در یک روستای قدیمی و متروکه زندگی می کردند
🌙 خب،، این شخصیت اصلی ما یه دختر ۱۳ ساله به اسم آلیـه این دختر قصه ی ما🗿 یه زندگی عادی و حوصله سر بر توی خونهشون رو میگذرونه.. تا اینکه چند وقت بعد از فوت مادربزرگش (مادر مادرش)🗿 ، میره توی وسایل
بدک نیست
دوست نداشتم
کتاب های مری داوین، هان همیشه خوبه ولی بهم بگید این یکی با اون عمیق و تاریک خطرناک فرق میکنخه؟
میشه یه سری کتاب جنایی ترسناک معرفی کنید که تو بی نهایت باشن و نخونده باشمش؟:))) ♡
اصلا خوب نبود اوایلش یکم ترسناک بود ولی آخراش چرت بود اگه به ژانر ترسناک علاقه دارید اینو نخونین هی هرچی میری جلوتر از هیجان داستان کاسته میشه چ این اصلا خوب نیست