کتاب تعطیلات خوش کریسمس
معرفی کتاب تعطیلات خوش کریسمس
کتاب تعطیلات خوش کریسمس نوشتهٔ مگان مکدونالد است و با ترجمهٔ محبوبه نجف خانی در نشر افق منتشر شده است.
درباره کتاب تعطیلات خوش کریسمس
جودی دمدمی و استینک نام یکی از کتابهای مشهور نویسنده است. این کتاب دربارهٔ ماجراهای دختری بهنام جودی است که ماجراهای جالبی را به همراه برادرش استینک پشت سر میگذارد. در این جلد هم داستانهایی برای آنها پیش میآید. اولین اتفاق تغییر پستچی محله است. استینک مرد جدیدی را پشت در میبیند که برای آنها بسته آورده است. این مرد جدید بسیار مشهور است و استینک او را به خوبی میشناسد.
خواندن کتاب تعطیلات خوش کریسمس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
درباره مگان مک دونالد
مگان مکدونالد متولد فوریه ۱۹۵۹ در ایالت ویرجینیا است. او مدرک فوق لیسانس کتابداری از دانشگاه پیتسبورگ دارد و نوشتن را از ۱۰ سالگی در مدرسه شروع کرده است. مشهورترین مجموعه داستان او مجموعه داستان «جودی دمدمی و استینک» است.
بخشی از کتاب تعطیلات خوش کریسمس
«مردی که پستچی نبود، جواب داد: «من پستچی جدیدم. از آشنایی با تو خوشوقتم. اسمم فراست است، بهم بگو جک.» آقای فراست با لبخند چشمک زد و ابروهای پرپشت و سفیدش را بالا برد.
ــ امکان ندارد! یعنی میخواهی بگویی شما خودِ خودِ جک فراسْت هستی؟ همان که بهش میگویند بابابرفی؟ مثل آدمبرفی؟ همان که روی برگها و شیشههای پنجرهها را یخ میزند؟
پستچی گفت: «خودِ خودم هستم. اگر گفتی وقتی ماشینی پنچر بشود، چهکار میکنند؟»
استینک پرسید: «نمیدانم، چهکار میکنند؟»
جک با خنده گفت: «مرا میگذارند زیر ماشین و لاستیک را درمیآورند و پنچریاش را میگیرند.»
استینک غش و ریسه رفت.
جک فراست دوتا جعبه را دست استینک داد و گفت: «امروز پستِ مخصوص است. این جعبهها توی صندوق نامهتان جا نشدند.»
استینک جعبهها را تکان داد و پرسید: «ببینم، هیچکدامشان از قطب شمال نیامدهاند؟» یکی از جعبهها از طرف شرکت ل. ل. دانه بود و بوی قهوه میداد. جعبهٔ دیگر به سنگینی کتاب بود، اما ظاهرش مثل... کیک میوهای بود! اَه، چه حال بههم زن!
استینک گفت: «احتمالاً فقط کیک میوهای است. هر سال نزدیک کریسمس، مامانبزرگ لو برایمان کیک میوهای میفرستد، تنها کسی که آن را میخورد، گربهمان موشی است!»
جک گفت: «شاید دفعهٔ بعد شانس بیاوری.»
استینک گفت: «هی، داشتم فکر میکردم که... اگر شما جک فراست یعنی باباسرما هستی، میتوانی امسال برایمان برف بیاوری؟ من تنها چیزیکه برای کریسمس میخواهم، برف است.»
ــ برف، آره؟ خب، خدا را چه دیدی؟ شاید بتوانم امسال برایت ترتیبش را بدهم.
استینک پرسید: «میتوانی این کار را بکنی؟ راستیراستی میتوانی؟»
جک فراست خندید و ریشهای سفیدش را کشید، بعد چشمکی زد، به آسمان نگاه کرد و گفت: «بنا به پیشبینی من، یک جبهه هوای پرفشار دارد بهطرف این منطقه میآید و تا آخر هفته یک جبهه هوای سرد به اینجا میرسد.»
استینک گفت: «وای! پس شما هم میتوانی وضع هوا را پیشبینی کنی؟»
جک فراست گفت: «من سالهای سال توی این رشته بودهام. میتوانم با اطمینان وضع هوا را بگویم.» و زبانش را درآورد و گفت: «همین الان هم تقریباً میتوانم مزهٔ برف را توی هوا بچشم.»
استینک گفت: «حسِ بویایی من هم خیلی قوی است. شاید بتوانم بوی برف را حس کنم.» و چشمهایش را بست و سرش را بالا گرفت و بو کشید. فینفین. توی ذهنش دانههای برف را دید که روی زبانش نشستند. فینفین. توی ذهنش گولهبرف بازی کرد. فینفین. توی ذهنش برف و بوران و کولاک شدیدی را دید. بعد گفت: «آره، بهنظرم بوی برف را حس میکنم.»
استینک و جک فراست یک دقیقه ساکت شدند و با هم به آسمان گرفتهٔ ابری نگاه کردند و هوای مرطوب و نمناک را بو کشیدند.»
حجم
۵۶۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۶۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود حرف نداشت . اصلا برای خریدش تردید نکنید
◇ عالی بود ◇ (حتما این کتاب و بقیه کتاب های جودی را هم بخوانید)
بانمک ولی از جلدهای اولیه ضعیف تر
خیلی کتاب جالب و خوبی بود 👍👍 کلا مجموعه های جودی و استینک دمدمی بسیار قشنگ است توصیه میکنم که حتما بخونیدش
کتاب خیلی قشنگی بود، حتما بخونیدش