دانلود و خرید کتاب هتل گمو شهریار عباسی
تصویر جلد کتاب هتل گمو

کتاب هتل گمو

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب هتل گمو

کتاب هتل گمو نوشتهٔ شهریار عباسی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این رمان براساس تجارب نویسنده در جبههٔ جنگ عراق با ایران است.

درباره کتاب هتل گمو

کلاشینکف‌ها را روی دوشمان می‌اندازیم و کلاه‌های کاموایی را تا روی گردن پایین می‌آوریم. حالا فقط چشم‌هایمان بیرون است. وقتی راه می‌رویم، چکمه‌هایمان تا نصفه داخل برف می‌رود. از کنار واحدها و گردان‌ها که رد می‌شویم اسم شب را می‌گوییم.

این رمان حاصل تجارب نویسنده در جبهه‌های جنگ عراق با ایران است. شهریار عباسی، نویسنده‌ٔ رمان حاضر، در سال ۱۳۴۹ در خرم‌آباد به دنیا آمد. در سال ۱۳۶۷ داوطلبانه به جبهه رفت. او اکنون در حوزه‌ٔ آسیب‌های اجتماعی به‌ویژه «اعتیاد» سردبیر نشریهٔ ایران پاک با همین موضوع است. شهریار عباسی چند کتاب دیگر هم دارد؛ از جمله: التهاب، می‌خواهم یک نامه‌ٔ کوتاه بنویسم، پیتزای برشته و رمانی به نام زنی پنهان در میان واژه‌ها که در سال ۱۳۸۸ از طرف جایزه‌ٔ ادبی اصفهان تقدیر شد.

خواندن کتاب هتل گمو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های ایرانی با موضوع دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هتل گمو

«گلناز هیچ‌وقت اعتراض نمی‌کند. حتی امروز صبح که توی آشپزخانه زایید، اعتراض نکرد. وقتِ آمدن بچه که شد، تنش را از روی تخت‌خواب پایین کشید و رفت توی آشپزخانه. فکر کردم رفته آب بخورد. کمی منتظر شدم، نیامد. صدایش کردم. جواب نداد. بی‌حال از روی تخت بلند شدم،‌ رفتم ببینم چرا جواب نمی‌دهد.

نشسته بود روی صندلی و سرش را گذاشته بود روی میز ناهارخوری. وقتی دوباره صدایش کردم، سرش را بلند کرد. صورتش مثل گچ سفید شده بود. لبخند زد و سرش را گذاشت روی میز.

ـ چی شده؟ حالت خوب نیست؟ می‌خوای بریم دکتر؟

دستم را گرفت و فشار داد. دستش یک تکه یخ بود، چنان فشار داد که حس کردم دردش به من منتقل می‌شود. شوق و ترس موهای تنم را سیخ کرد:

ـ وقتشه؟

سرش را تکان داد، یعنی وقتشه.

دستپاچه شدم. نمی‌دانستم باید چکار کنم. خواستم مچ دستم را از دستش دربیاورم که نگذاشت.

ـ باید بریم بیمارستان.

سرش را تکان داد یعنی نه.

ـ این‌جوری که نمی‌شه. باید ببرمت بیمارستان.

سرش را تکان داد، یعنی می‌شه. باورم نمی‌شد به این راحتی زایمان کند. بچه که بودم وقتی مادرم برای سومین بار زایید، خیلی ترسیدم. فاطمه خانم، من و برادرم را برده بود خانهٔ خودش و می‌خواست سرمان را گرم کند، اما همهٔ حواسِ من به خانهٔ خودمان و مادرم بود. آمدن بچه از صبح تا ظهر طول کشید. صدای جیغ‌های مادرم تنم را می‌لرزاند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان