کتاب پند آموز
معرفی کتاب پند آموز
کتاب پند آموز نوشتهٔ یوسف ناصرزاده در انتشارات نظری چاپ شده است. پند آموز مجموعهای از ۷۰ حکایت عبرتآموز است. در این کتاب سعی شده با استناد به اصول و آموزههای ادبیات تعلیمی، بهترین و آموزندهترین حکایات جمعآوری گردد تا کمکی هر چند کوچک به غنای فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم شود.
درباره کتاب پند آموز
حکایتها معمولاً طوری نوشته میشوند که خواننده به سادگی آنها را درک کند. ادبیاتی که در حکایتها به کار برده میشود را «ادبیات تعلیمی» مینامند. برخی از حکایتها نسل به نسل به افراد منتقل میشوند. برخی دیگر سعی میکند با استعاره از اشیاء و یا حیوانات نابخردی انسان را در رفتار و منش به وی نشان دهند. درواقع حکایت ملموسترین تکه از عادیترین وقایع زندگی ماست که به صورت داستان درآمده است.
کتاب پند آموز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای کوتاه آموزنده پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پند آموز
زک دهقان و یک شکارچی با هم همسایه بودند. شکارچی سگی داشت که همیشه از خانهٔ شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی بهبار میآورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و از خسارتهایی که سگ او به وی وارد آورده شکایت میکرد. هر بار نیز شکارچی با عذرخواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود. مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد؛ دهقان دیگر از تکرار حوادث خسته شده بود و بجای اینکه پیش همسایهاش برود و شکایت کند نزد قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند. برای قاضی ماجرا را تعریف کرد.
قاضی هوشمند به وی گفت: من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم تا تمام خسارت وارد آمده به شما را پرداخت کند. ولی این حکم دو نکته منفی دارد. یکی اینکه احتمالی که باز هم این اتفاق بیفتد هست، دیگر اینکه همسایهات با شما بد شده و برای خودت یک دشمن ساختهای. آیا میخواهی در خانهای زندگی کنی که دشمنت در کنار و همسایهٔ تو باشد؟! راه دیگری هم هست، اگر حرفهایی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در عین حال از همسایهات بجای دشمن، یک دوست و همیار ساختهای.
دهقان گفت: اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم.
ولی هنگامی که قاضی به وی گفت که چه کاری باید انجام دهد عصبانی شد و گفت: من تا حالا این همه ضرر دادهام، میخواهید که من دیگر چکار کنم؟!
قاضی به وی گفت: ولی شما قولدادی به حرف من گوش داده و آنرا اجرا کنی.
ادیسون
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه میکرد...
این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل میگرفت تا آمادهٔ بهینهسازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمههای شب از ادارهٔ آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش میسوزد و حقیقتاً کاری از دست کسی بر نمیآید و تمام تلاش ماموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!
حجم
۱۰۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۰۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه