کتاب آوازهای دوردست
معرفی کتاب آوازهای دوردست
کتاب آوازهای دوردست نوشته احسان مرزبان یک مجموعه داستان کوتاه است. کلمه بازان، نامها از کجا میآیند، هواپرست، کروکودیل و مرغ باران، ریگ و ریحان، سبکی، زمزم، تاری، روایتهای آقای راوی و خواب نورد داستانهای کتاب آوازهای دور دست است. چیزی که در داستانهای این مجموعه به چشم میآید فضای این کار فضایی عجیب است که لذت تجربههای غیر واقعی را به مخاطب میدهد. این کتاب برای خواننده لذت دنیای عجیب ذهن نویسنده میسازد.
خواندن کتاب آوازهای دور دست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب آوازهای دور دست
از هنگامی که روزها رو به کوتاه شدن رفتند و شبها میرفتند که بلند شوند، پایان قصه نیلو آغاز شده بود. نیلو وقتی این را فهمید که تابستان، دیگر رمقی برای سوزاندن نداشت.
درست دو ساعت پس از بامداد آخرین چهارشنبه شهریور بود که حسین، پیش از آنکه به خواب رود، صدای زنی را شنید؛ صورتی و سرخ، میان مویه و نجوا. پس از آن بود که به نیلو گفت باید برود. او بعدها هم همین کار را کرد و تا جاییکه میتوانست، در جستجوی صدا، همه نامها را گشت.
مادر نیلو یک بار به او گفته بود اسم او را از روی آب برکه و پر پروانه گرفتهاند. پدرش صادق، میخواست اسمش را بگذارد “آبان” چراکه فکر میکرد در خودش وارش و آبهای روان را دارد. مادرش عاطفه، میخواست اسمش را شاپرک صدا کند تا تخم گل از گَرد بالهایش جدا نشود. اسمش را نیلو گذاشتند و دردِ خون، از تخمدانش جدا نشد. چشمهای پشت پنجره تاریک با خودش گفت: “چه کسی میداند اسمها از کجا میآیند؟”
اواخر اولین شب پاییز بود که نیلو با خودش گفت باید آتش سیگار را از چشمش بیرون آورد و برود آشغالها را بگذارد بیرون. چند روز پیش، نیلو پاهای کشیده و سفتش را دراز کرده بود تا حسین لاکپاککن و رایحه لیمو را روی پنبه بریزد و لاک عنابی انگشتهای پاهایش را پاک کند. حسین با چشمهای مهربانش توی چشمهای مات نیلو نگاه کرده بود و گفته بود فقط تا زمانی میتوانند با هم بمانند که روزها به کوتاهترین زمان خود برسند. نیلو فکر کرد شب که به بلندای خود برسد، حسین خواهد رفت و او خواهد مرد.
حسین همیشه رفته بود و هنوز نرفته بود. روی نیمکت نشسته بود و لقاح پاییز را در برگها دید میزد. دو کلاغ از روی افراها پریدند و قارقارشان رگهای درختها را زرد و اخرایی کرد. سمیه رفت تمام روز را کنار حسین نشست و شب که شد همانجا دراز کشید، سرش را روی پایش گذاشت و خوابید. یک نفر در خوابهای حسین خودش را با شلوارک و تیرکمان، دار زد.
حجم
۱۵۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
حجم
۱۵۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه