کتاب چهل سالگی
معرفی کتاب چهل سالگی
کتاب چهل سالگی نوشته صفورا لواسانی است. این کتاب داستانی عاشقانه است که شما را با خود همراه میکند.
درباره کتاب چهل سالگی
چهل سالگی، کتابی جذاب و متفاوت است، داستانی که از زبان مرد داستان روایت میشود و جذابیتهای متفاوتی از نگاه عاشقانه است. این کتاب داستان امیر است، مرد جوانی که عاشق شده است اما نمیداند زندگی قرار است چندین و چندبار مشکلات سختی را پیش روی او بگذارد.
خواندن کتاب چهل سالگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چهل سالگی
سرشو پایین انداخت و جواب سلاممرو داد.
نونهارو گرفتم و از مغازه خارج شدم، نگاهی به محمد که هنوز خیره به نونوایی بود کردم، تعجب کردم، من که از صف خارج شده بودم پس محمد به چی زُل زده بود؟ دلم بد جوری قارو قور میکرد، پیش خودم گفتم: «خوب شد نون خریدم وگرنه از گشنگی میمردم.» تو همین فکرا بودم که دیدم محمد ویراژ داد و پیچید تو کوچه دقت که کردم دیدم ای دل غافل چشاش دنبال فیروزه است.
خودمرو سر پیچ کوچه مخفی کردم خداروشکر انقدر حواسش پی عوضی بازیش بود که منرو ندید. فیروزه بیچاره سرعتشرو زیاد کرده بود انگار که دفعه اولش نبود که دور و برش میپلکید. اما سرعتش هرچقدر هم زیاد میشد به اندازه سرعت موتور نمیشد. پیچید جلوی فیروزه، دختر بیچاره از فاصله زیاد هم رنگ پریدهاش پیدا بود چند کلمهای حرف زدند و بعد فیروزه خواست بره که سد راهش شد. خونم به جوش اومد وقتی که دیدم دستشرو برای لمس صورت فیروزه دراز کرد. نفهمیدم چهطوری جست زدم و خودمرو بهشون رسوندم. مچ دستشرو توی دستم گرفتم و فشار دادم و گفتم:
ـ داری چه غلطی میکنی؟
فیروزه از فرصت استفاده کرد و خودشرو به خونهشون رسوند.
معلوم بود که از فشار دستم بیتاب شده، شانس آورده بود که یک دستم بند نونها بود.
سرش که به وسطهای سینهام میرسید رو بالا آورد و گفت:
ـ ول کن دستمو.
فشار بیشتری به دستش آوردم و چنبره زدم روی سرش و گفتم:
ـ نبینم دوباره از این غلطها بکنی به خدا میذارم کف دست بابات.
ازاینکه جلوی فیروزه ضایع شده بود حرصی بود با تقلا دستشرو از تو دستم بیرون کشید و سوار موتورش شد و پدالشرو فشار داد و گفت:
ـ خدارو شکر من یه بابا دارم که ادبم کنه ولی موندم توی بیپدر و مادررو کی میخواد ادب کنه.
با سرعت دور شد. حرفش انقدر برام سنگین بود که قلدری یادم رفت. بیشرف انگار نقطه ضعفمرو میدونست. بغض گلومرو فشار میداد اما من پرروتر از آن بودم که چشمامو تسلیم اشک کنم. خدارو شکر کردم که امیر توی کوچه نبود تا شاهد ماجرا باشه.
فرشته با دو تا زنبیل توی دستش توی کوچه پیچید. نفس عمیقی کشیدم، دویدم جلو و یکی از زنبیلهارو گرفتم و سلام کردم.
ـ سلام داداش کجا بودی؟ باریکلا... نون گرفتی؟
با دست تکهای نون کند و گذاشت گوشه لپای گوشتیشو گفت:
ـ قرارِ برای خانگلی مهمون بیاد خبر داری که؟
ـ نه والله خانگلی که منو آدم حساب نمیکنه، چیو به من میگه که اینو بگه؟
ـ نه به خدا یه دفعهای شد، عمو حسن زنگ زده گفته میان یه چند روزی اینجا میمونن.
ـ یا خدا حتما ده شبم میمونن.
ـ نه برای عروسی رضا میان، پس فرداست، تموم بشه برمیگردن قزوین. حالا هم انقدر یکی به دو نکن زنبیلهارو بیار هزار تا کار داریم.
بعد نونهارو از من گرفت و با چشم به زنبیلها اشاره کرد و گفت:
ـ الهی فدات بشم... بدو دیگه.
همونطور که چند قدم جلوتر میرفت ادامه داد:
ـ نگفتی؟ چهطور بعد از قَرنی رفتی نون گرفتی؟
مِنمِن کنان گفتم:
ـ از دست خانگلی، راه فرار بهتری سراغ داری!... وقتی گیر بده که دیگه وِل کن نیست، زدم بیرون بلکه بیخیال بشه.
ـ بله... دیدم با عرق گیر و شلوار گرمکن اومدی، نمیگی تو محل زشته. ما آبرو داریم؟
بعد هم اخمی به چشم و ابروی مشکیش که خانگلی همیشه میگفت عینِ چشمهای مامانت میمونه داد و گفت:
حجم
۲۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۰ صفحه
حجم
۲۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب از زاویه دید یک مرد روایت شده و واقعا ارزش خوندن داره
زندگی واقعا آدم ها رو غافلگیر میکنه ،این قصه هم همین طور بود .زیبا وروان وجذاب یکروزه تمومش کردم ولذت بردم ،وکتاب دیگه این نویسنده روهم خوندم از این هم قشنگتره ،عالی پیشنهاد میکنم اون روهم بخونید
خیلی خیلی قشنگ بود ممنونم از نویسنده عزیز و همچنین طاقچه که این رمان زیبا رو در دسترسمون گذاشتن 😍رمان دیگه هم اگه هست با قلم همین نویسنده محترم لطفا بزارین مرسی🌹
اولش فکر می کردم دارم خاطره میخونم. وسطاش خیلی خوب بود. آخرش رو خیلی کشدار و طولانی کرده بودن، همونجایی که نمیتونستن با خودشون کنار بیان به نظرم داستان خیلی پَرِش داشت مخصوصا آخرش خیلی یهویی همه چی تموم شد. خیلی آخرش آبکی بود. برای اینکه
کل کتاب از زاویه دید مرد داستان گفته میشه فراز و فرود خاصی نداره و روند داستان روی خط مستقیم طی میشه .قلم نویسنده خیلی پرکشش نیست ولی در مجموع قابل قبول بود .بهتر بود پایان بندی بهتری داشته باشه
شروع خوبی داشت متن روان و برای زمانی که خسته ای و کتاب خوندن روان و سرگرم کننده ای رو لازم داشته باشی خوب بود ولی به نظر من اصلا پایان جذابی نداشت
خوب بود ممنون از نویسنده
قشنگ بود
داستان قشنگیه
تا نیمه های کتاب خواندم و رها کردم ، اول داستان خوب بود ولی هرچه جلوتر رفت کلیشه ای و بی معنا شد ، جایی که گفت دختر فرانسوی با پسرخاله اش میخواد ازدواج کنه دیگه رها کردم نویسنده عزیز