دانلود و خرید کتاب دست نوشته تقدیر مهدیه سعدی
تصویر جلد کتاب دست نوشته تقدیر

کتاب دست نوشته تقدیر

نویسنده:مهدیه سعدی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۴از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دست نوشته تقدیر

کتاب دست نوشته تقدیر نوشتهٔ مهدیه سعدی است و نشر آترینا آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان زندگی و رنج‌های دختری به نام رهاست.

درباره کتاب دست نوشته تقدیر

دوست داشتن صدای مبهم فریادی است که درست کنار گوشت بنای گریه می‌گذارد و تو یا باید آغوشش بکشی، یا این صدای مبهم را در انتهایی‌ترین قسمت قلبت خفه‌اش کنی، یا او پیروز میدان می‌شود یا تو !

رها قهرمان داستان دست نوشته تقدیر است. او با یک خانوادهٔ مشکل‌دار زندگی می‌گند؛ خانواده‌ای که زیر خط فقر هستند. مادر رها برای‌ زندگی دخترش تلاش می‌کند؛ اما ناملایمات زندگی مانع آن‌ها می‌شود.

درست از وقتی که رها چشم باز کرده، پدرش را در کنار بساط لهو و لعب دیده است... پدری که تا درد خماری به جانش می‌افتد حاضر است حتی برای به‌دست آوردن مواد، دخترش را هم ساقی کند.

رها سعی می‌کند به گفته مادرش عمل کند و به سمت خلاف کشیده نشود؛ اما برای یک دختر جوان و زیبا مگر کاری شرافتمندانه هم پیدا می‌شود؟!

خواندن کتاب دست نوشته تقدیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دست نوشته تقدیر

غروب غم‌انگیزی بود. اواخر شهریورماه. خیابان شلوغ شهر، او را میان انبوهی از دلتنگی محصور می‌کرد. به فصل سرد انتظار نزدیک می‌شد. خزان بی‌رحم!

برای خیلی‌ها فصل عاشقی و برای خیلی‌ها داماد مرگ!

دود و آلودگی شهر، خود را میان رنگ سرخ غروب پنهان کرده بود. عابران بی‌توجه می‌گذشتند و او بی‌توجه‌تر گوشه‌ای از آن خیابان شلوغ، روی پله‌های مسجدی پاتوق کرده بود و ساعت‌ها به انتظار می‌نشست.

پنج سالی می‌شد کار پسرک عاشق‌پیشه همان بود! زمان‌هایی مشخص عزم دل جزم می‌شد و به کوچه‌های دلتنگی رجوع می‌کرد. پاهایش دیگر به ارادهٔ خود حرکت نمی‌کردند. او خیلی وقت پیش عقلش را در راه دل ایثار کرده بود و دل را فدایی سیه چشمی که بی‌خبر رفته بود.

همهٔ آن سال‌های چشم انتظاری با بی‌خبری می‌گذشت و فقط خدا می‌دانست عابری دل‌خسته در کنج‌ترین محوطهٔ شهر آشوب منتظرش بود.

چشم‌هایش به هر سو دنبال مسافرش می‌گشت، اما نمی‌دید دخترکی خسته‌دل، آن سوی خیابان پشت دیواری سنگی لحظه به لحظهٔ دوری او را به جان می‌خرید تا فقط نگاهش کند. حتی اگر قرار بود تصویر چشم‌هایش را در ذهن ترسیم کند.

هوا که رو به تاریکی می‌رفت، باز هم ناامید می‌شد. نمی‌دانست چشم به راه بودن را تا کی تحمل کند. گاهی می‌شد که به سرش می‌زد، از خاکی که بوی او را می‌دهد بگذارد برود. برود سرزمینی که می‌شد غربت را به انتظار ترجیح داد، اما دلتنگی چه؟ آن سر دنیا هم می‌رفت باز دلتنگی گریبان‌گیرش می‌شد.

تاریکی که بر آسمان شهر سایه انداخت، قصد رفتن کرد.

خیابان شلوغ‌تر از ساعات قبل شده بود. حال نور چراغ ماشین‌ها و مغازه‌ها تاریکی شب را با نور اندک از هم می‌شکافت و راهی برای دیدن و دیده شدن باز می‌کرد. از جای بلند شد و با خط تیز نگاهش بار دیگر جمعیت را از نظر گذراند. طوری به گوشه‌گوشهٔ شهر نگاه می‌کرد که گویی مسافرش در کنجی پنهان شده بود. به‌راستی او هم حس می‌کرد حضور خستهٔ رهگذرش را!

همان‌که پشت ماشین سیاه رنگش نشست، غم عالم روی دل دختر سنگینی کرد. حال دیگر نیازی به پشت دیوار ماندن و نگاه کردن‌های دزدکی به شخصیت تمام خاطرات بارانی‌اش، نبود! جلو آمد و به ماشینی که دور و دورتر می‌شد چشم دوخت. از فردا روز از نو، روزی از نو! چه می‌کرد با سرنوشتی که تقدیر برایش رقم زده بود؟

بی‌هیچ هدفی پایش به حرکت درآمد. قدم می‌زد در شهری که نیاز به همراه داشت. آن خیابان او را به یاد خاطرات گذشته می‌انداخت. اما آن روز کجا و پنج سال در تعقیب معشوق بودن کجا!؟

به ساعت مچی‌اش خیره شد. آن شب وقت بی‌خوابی بود. وقت تا سحر چشم نبستن و در خیالات غرق شدن. گاهی دلش می‌خواست زمان را به عقب بازگرداند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۲۶۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان