دانلود و خرید کتاب لطفا منتظر بمانید جهانگیر شهلایی
تصویر جلد کتاب لطفا منتظر بمانید

کتاب لطفا منتظر بمانید

انتشارات:نشر صاد
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب لطفا منتظر بمانید

کتاب الکترونیکی «لطفا منتظر بمانید» تلاش جهانگیر شهلایی برای پاسخ به این سوال است که در دنیا و ایران امروزمان قهرمان کیست؟ کجا باید پیدایش کنیم؟ این کتاب در نشر صاد چاپ شده است.

درباره کتاب لطفا منتظر بمانید

 «لطفا منتظر بمانید» یک رمان تماماً اجتماعی‌ست که در آن نویسنده با داستانش در میان مردمان پیرامونمان رفته است. در فاصله‌ٔ شاید کوتاه و شاید بلند یک صبح تا شب، نویسنده راوی اتفاقاتی‌ است که شاید سنگ محکی باشد برای بیرون کشیدن یک قهرمان از دل آدم‌های معمولی؛ آدم‌هایی شبیه خودمان.

در روزگاری زندگی می‌کنیم که قهرمان بودن سخت‌ترین و آسان‌ترین کار است. در این کلنجار با روزگار، آن‌ها که کار درست را در سخت‌ترین شرایط انجام می‌دهند، به نوعی قهرمان‌ هستند. برای ایستادگی در برابر ظلم آشکار و فساد از گردن کسی مدال افتخار آویزان نمی‌کنند. این‌ عدالت‌جویان، قهرمان‌هایی هستند که بازتاب کارهایشان را در درخشش احیای امید و در چشم‌های مردم مظلوم می‌بینند.

انتخاب و انجام کار سخت، بی‌غرولُند ماندن و جنگیدن...

جهانگیر شهلایی در رمان «لطفا منتظر بمانید» راوی فقط یک روز از این عمل قهرمانانه است؛ یک روز پر ماجرا...

کتاب لطفا منتظر بمانید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب لطفا منتظر بمانید

«به ایستگاه امام‌خمینی رسیدم و همراه کلّی آدم دیگر، که معلوم بود مانند من به‌سمت محل کارشان روان‌اند، از قطار پیاده شدم و به‌سمت شمال و ایستگاه طالقانی خط عوض کردم. قطار شمالی اندکی خلوت‌تر بود و می‌شد کمی راحت‌تر ایستاد. این شد که توانستم بیشتر در صورت مردم چشم بدوزم، کاری که عادتم بود، کاری که عاشقش بودم و هستم: اینکه از نگاه یا حالت صورت مردم بفهمی حالشان چطور است. خودت را به چالش بکشی و ببینی می‌توانی حال‌وروز آدم‌ها را از روی صورتشان تشخیص بدهی یا نه؛ اما آن روز روز خاصی برای بقیهٔ مردم نبود. مردم مثل همیشه سرخورده و منگ در خیابان راه می‌رفتند و مانند میلیون‌ها مسیح، صلیبِ گناهان ناکرده‌شان را به دوش می‌کشیدند.

بااینکه هنوز صبح بود، همهٔ آدم‌های آن واگن خسته بودند. ظاهرها خسته بود و باطن‌ها خسته‌تر از آن. انگار از مسابقه با سرنوشت محتومِ تلخ خویش خسته بودند. انگار در خواب هم درحال اندیشیدن به رؤیای آن روزهای خوبی بودند که فقط دور و دورتر می‌شدند. چه آن پسر جوانی که با بی‌خیالی سرش را به شیشهٔ کنار صندلی تکیه داده بود و با دهان باز خوابیده بود و چه آن مرد حدوداً شصت‌ساله که پیراهن چروک قهوه‌ای‌رنگی پوشیده بود و با اخم به هیچِ بزرگ پشت پنجره‌های قطار در تاریکی آن بیرون چشم دوخته بود. همه دچار نوعی خستگی بودند که انگار هیچ امیدی برای دَرکردنش نبود. شاید اگر هنوز خود را عاشق ادبیات می‌پنداشتم و داستان کوتاه می‌نوشتم و ناامیدانه به تمام مجلات ادبی کشور می‌فرستادم که چاپش کنند، می‌توانستم به تمام افراد آن واگن صفت «سرگشته» را بدهم. کلّاً این از آن کلماتی است که جان می‌دهد هرجا که می‌خواهی بقیه را از «نخبه» بودن خودت مطمئن کنی ازش استفاده کنی. فرقی هم ندارد: چه در داستان چه در زندگی روزمرّه چه در بحث‌های متظاهرانه در کافه‌های تاریک. می‌توانی در هرحالت یک «سرگشته» به حرف‌هایت بچسبانی و حرف‌هایت را عمیق‌تر جلوه بدهی. از ابتذال موجود در موقعیتِ پسر جوانی که رفته سربازی و وقتی برگشته نامزدش با یکی دیگر ازدواج کرده تا روزمرگی (با سکون ر) کشندهٔ آن زن خانه‌داری که در چهل‌سالگی نتیجه گرفته اصل زندگی‌اش را پشت‌سرش جا گذاشته بدون‌اینکه دستاورد مشخصی برای شخص خودش داشته باشد. بله، به همهٔ این‌ها می‌توان صفت سرگشته را اضافه کرد و از گفتنش لذّت برد؛ اما آن روز خاص در آن واگن خاص می‌شد بدون هیچ‌کدام از این حقّه‌های ادبی به همهٔ آن آدم‌ها گفت سرگشته.»

مهتاتیرماهی
۱۴۰۰/۱۱/۲۸

کتاب رو تازه شروع کردم ولی از نثر شیوا و روانش حس خوبی دارم که زود تمومش کنم 🌸

حجم

۱۵۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۱۴ صفحه

حجم

۱۵۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۱۴ صفحه

قیمت:
۶۳,۰۰۰
تومان