کتاب وقتی سموم بر تن یک ساق می ورزید
معرفی کتاب وقتی سموم بر تن یک ساق می ورزید
کتاب الکترونیکی «وقتی سموم بر تن یک ساق می ورزید» نوشتهٔ خسرو حمزوی در انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است. رمانی در مورد خرافات و جهالت و نادانی، محیطی روستایی و آدمهایی ساده اما فریبکار. مانی شخصیت اول داستان پس از سالها به شهر مادری خود بازمیگردد و با حضور خود داستان را آغاز میکند و به پایان میبرد.
درباره کتاب وقتی سموم بر تن یک ساق می ورزید
پاییز است و مانی مادرمرده پس از سالها به دیدار مادر مادربزرگش راهی بیدگاه شده. در پرند به دایی برزو برمیخورد و، پس از شبی در اتاقک قهوهخانه صابر، با بررزو سوار اسب به بیدگاه میرود. خانواده شبانکاره همه در باغ موقوفه قدیمیشان گردآمدهاند تا به زودی سالگرد تولد پیرزن را جشن بگیرند و شاید بتوانند میراثی یا حقوقی از موقوفه به دست آورند. ایران و خواهرش، رامیان، و شوهر ایران، ارسلان، با مانی بیشتر میجوشند. مانی، که پی پول نیست، محبوب نیایش میشود. پیرزن که عملاً متولی است، علیرغم خواسته زادورودش، میخواهد موقوفه را، هرچند زیانده، حفظ کند و دارایی خود را نیز بر آن بیفزاید. ارسلان در گذشته پیشکار پیرزن شده، ولی کارهای موقوفه را آشفته کرده، تریاکی شده، و رامیان را آبستن کرده. شبانکارهها از مانی میخواهند میانجی شود تا ایشان به حقوقشان دستیابند. ارسلان هم میخواهد مانی بارداری رامیان را گردنبگیرد. ایران هم میخواهد مانی کمک کند تا ارسلان تریاک را کنار بگذارد. پیرزن هم میخواهد مانی جلوی بیآبرویی رامیان را بگیرد. شبانکارههای مهریزی هم شهرت دادهاند که پیرزن مرده و چشم به حقوقی دارند که ازشان در موقوفه فصل شده. مانی استنکاف میکند، ارسلان صبح روز تولد خودش را میکشد و فردا رامیان در حال سقط جنین میمیرد. مانی جسد رامیان را با افسوس رها میکند و بیدگاه را ترک میکند.
کتاب وقتی سموم بر تن یک ساق می ورزید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستان های ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب وقتی سموم بر تن یک ساق می ورزید
چیزی به پرند نمانده بود، پرند شارستان؛ شارستانی که تا چندی پیش فراموشش کرده بود و حالا به آن جا بازمیگشت. سالها به جاها، چیزها و آدمهایی فکر کرده بود که بیشترشان را ندیده و نشناخته بود. هرازگاه مسحور گذشتهای دور میشد؛ گذشتهای که در آن نزیسته بود. گذشتهای که بیشتر آن را شنیده بود و آدمهایی ندیده و نشناخته در آن عجین شده بودند. گهگاه پیش خودش فکر میکرد که گرفتار فکر و خیال شده است. گاه احساس میکرد این فکر و خیالها از آن او نیست که این جور وهمانگیز و گریزپاست. چون موجودی صاحب اراده، سرخود، بیخبر میآید و میرود. این فکر و خیالها از آن او نیست که وقت و بیوقت اینسان به سرش میزند و او را مردد و ناپایدار میکند و با آنکه سالهاست درو میخروشد، اما با او نمیجوشد. اگر چیزی از خود آدم باشد، با آدم خودی است، جزیی از خود آدم میشود. گاه فکر میکرد با موجودی سخت خود رأی، زیرک و مکار سروکار دارد که او را فریب میدهد و او ناگهان در لحظهای از این رو به آن رو میشود. برای همینگاه مانی چون دشمنی کینهتوز در برابر این فکر و خیالها میایستاد. بر آن میشد هر جور هست بر آن فکر و خیالها چیره شود. آن را از خود براند. خود را ازین جوش و خروش موهوم خالی کند. اما این ایستادگی چندان نمیپایید، درهم میشکست.
به کوههای کبود نگریست؛ دامنهها تیره بود و بلندیها برفالود. تمایزشان در چشماندازی دور چشمگیرتر مینمود. زیر دامنهها پاییز مرزی امن و آرام گسترده بود. از بالای دامنههای کبود، دورادور آبشارهای کوتاه و بلند پشتهپشته پایین میخزید و از پیکرههای منجمد و صامتشان اندامهایی تناور سر میگرفت و فوران میکرد، پیچ و تاب میخورد و غران هجوم میآورد و فضایی انبوه از گرداب برپا میکرد و رودی خروشان از کنارشان میگذشت. درختها لخت و عور در اعماق دره در مسیر رود تنههایی منفرد مینمود.
حجم
۳۲۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۳۴۹ صفحه
حجم
۳۲۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۳۴۹ صفحه