کتاب تقاص عشق
معرفی کتاب تقاص عشق
کتاب تقاص عشق نوشتهٔ زهرا همتی است و انتشارات ندای الهی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب تقاص عشق
داستان تقاص عشق بر پایهٔ ماجرایی واقعی نوشته شده و زندگی دختری از قوم لر را روایت میکند. افراد قبیلهٔ او از ماجرای عاشقانهاش باخبر میشوند و این دختر جوان به دلیل ترس از پدرش از خانه فرار میکند و راهی تهران میشود.
داستان اینگونه شروع میشود که سیران پسرِ جوان خود، با نام امید را از دست میدهد و او را به خاک میسپارد. سیران زنی رنجکشیده و مظلوم است که اکنون داغ فرزند را هم دیده است. البته این مادر داغ فرزندان دیگری هم دارد اما این اتفاق تأثیر عمیقی بر روی وی گذاشته است و او را به گذشتههای دور میبرد: ««فاتحه مع الصلوات»، این جمله مدام گفته میشد، صدای شیون و زاری تمام فضا را پر کرده بود. نگاهم را از سوی جمعیتی که در حال خاکسپاری عزیزشان بود برداشته، و به قبری انداختم که در کنارش نشسته بودم. سیاهی قبر من را یاد روزهای سیاهی انداخت که چند سال پیش داشتم، زمانی که عزیزترین کسم را در زیر این سنگ سیاه دفن میکردند. درست ۲۲ بهمن بود، که به خاک سپردمش هوا نیز سرد و مه آلود بود، درست زمانی که در اوج بیکسی بودم خدا او را از من گرفت، لحظههای خاکسپاری او مثل غربت و غریبی زمانی بود که به دنیا آمده بود. آن روز من نیز مانند این جمعیت مدام توی سرم میزدم و نمیگذاشتم جنازه را خاک کنند، جنازهای که مال من بود پیکر پسرم، میوهٔ دلم، او همهٔ بود و نبودم بود، نباید زیر خاک میرفت، نمیگذاشتم دفناش کنند.»
پس از مراسم ختم، سیران به یاد گذشتهٔ خود میافتد و ماجرای عشقی قدیمی را تعریف میکند. او در این ماجرا از جوانی خود میگوید، زمانی که عاشق پسری به نام سهراب بود. سیران روزی با سهراب قرار داشت که یکی از آشنایان، او را با سهراب میبیند. در چنین شرایطی، سیران از ترس پدر متعصبِ خود از خانه فرار میکند و به تهران میآید تا زندگی جدیدی بسازد اما... .
زهرا همتی در این رمان عاشقانه با قلمی ساده و جذاب، سرگذشت سیران را روایت میکند و به واسطهٔ شخصیتپردازی قدرتمندِ رمان تقاص عشق، شما بهسادگی با شخصیت اصلی داستان همراه میشوید.
خواندن کتاب تقاص عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تقاص عشق
من با گریه فقط نگاهش میکردم، میدانستم که تمام اینها فیلم است و آنچه که در ظاهرش است در باطنش نیست، او پدر نبود، یک ظالم بیخیال بود، دلم میخواست یک سیلی روی صورتش بزنم و به او بگویم، اینقدر فیلم بازی نکن، تو اگه پدر بودی زیر پر و بال پسرت را میگرفتی، دلم میخواست تُف روی صورتش انداخته و بگویم اینقدر عجز و زاری نکن، موقعی که او را میکشتند تو کجا بودی؟ تو اون موقع مشغول مواد فروختن به کدام بدبخت بودی؟ آنقدر بد کردی که بهت بد کردند؛ اما چه کنم در آن جمعیت هیچ کس غمخوار من نبود حتی کسی مرا آرام نمیکرد، درحالیکه روی جنازهٔ امید خاک میریختند کنار قبرش نشستم و همانند کولیها مرثیهخوانی کردم و زیر لب زمزمه کردم: ای خدا! پسرمو بزرگ کردم تا زیر سایهاش بنشینم، و میوهاش را بخورم؛ امّا خدایا، درخت میوه دارم بیثمر شد، خدایا بدون او چه کنم...ای خدا!... باز صدای هق هق گریهام بلند شد و گفتم: «بگیر بخواب پسرم، جات راحته مگه نه؟... چه لباس قشنگی تنتِ!، آروم بخواب گلم، همه کَسَم، پسرم...» و با هر بیل خاکی که روی سر امید ریخته میشد من هم یک مشت خاک روی سرم میریختم، سردی خاک بدجوری تنم را میلرزاند، سودابه خودش را در آغوش من انداخته بود سپیده [دختر کوچکم] نیز هق هق گریه میکرد. پسرها نیز هر کدام در آغوش یکی بودند. مراسم تشییع جنازهٔ امید به پایان رسید و گُل روی مزارش گذاشتند و هر کس فاتحهای خواند و دور شد؛ اما من هنوز نشسته بودم و درحالیکه هنوز به سختی گریه میکردم سر و دستهایم را رو به آسمان گرفته و گفتم: «ای خدا! این همه رنج کشیدن بسام نبود که حالا کمرم رو شکوندی... خدا دل من آنقدر بزرگ نیست که این همه غصه توش جا بگیره، خدایا این داغ بزرگ تو دل من جا نمیشه آرومم کن، خدایا آرومم کن». هنوز دستانم بالا بود که باز یکی از همسایهها بلندم کرد و گفت:
«خدا خوبها رو میبره، بلند شو! عذابش نده بیا بریم دل بِکَن». سرم را تکان داده و با صدای لرزان از گریه گفتم: «دلم اینجا خاکِ، کجا برم بدون دلم، کجا برم...»
حجم
۱۸۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱۸۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه