دانلود و خرید کتاب بخوان به نام گل سرخ غلامعباس امانی (مانی)
تصویر جلد کتاب بخوان به نام گل سرخ

کتاب بخوان به نام گل سرخ

انتشارات:میراث ماندگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بخوان به نام گل سرخ

کتاب بخوان به نام گل سرخ نوشته غلامعباس امانی (مانی) است. این کتاب که داستان‌های زندگانی علامه محقق شیخ شوشتری (ره) است را انشر میراث ماندگار منتشر کرده است.

درباره کتاب بخوان به نام گل سرخ

مجموعه داستان بخوان به نام گل سرخ، آمیزه‌ای است از خاطره و داستان، شرح احوالات مردی که خاتم عارفان شوشتر و گل سرخ بوستان معرفت است. با توجه به این که همه داستان‌های این مجموعه در عالم واقعیت رخ داده است، نویسنده بر آن بوده است تا در این مجموعه فضای داستان و خاطره در هم آمیخته شود. آنچنان که مخاطب در تشخیص این دو در مانَد، چراکه اصالت اثر آن هم زمانی که روایات از زبان عارفی نامدار چون حضرت شیخ محمّد تقی شوشتری-رضوان الله تعالی علیه-باشد، در صداقت و حفظ امانت است نه چیز دیگر و نویسنده هیچگاه از اصالت داستان و اصل ماجرا خارج نشده است.

خواندن کتاب بخوان به نام گل سرخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب راب ه تمام علاقه‌مندان به عرفان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب بخوان به نام گل سرخ

بخوان به نیت باران: به شاعر شکوفه‌‎های دلتنگی هوشنگ بهداروند

هرسال اول مهر که می‌شد، شور و حالی پیدا می‌‎کردم. شور و حالی که به همه‎‌ی بچّه‎‌ها در آغاز سال دست می‎‌دهد.

تازه قدم به دبیرستان گذاشته بودم. جایی که زیباترین دوران زندگی‌‎ام را گذراندم. با تمام خاطرات تلخ و شیرینش. بر بام شادی آهنگ عشق می‌‎نواختم، چون قدم در جایی می‌‎گذاشتم که همیشه آرزویش را داشتم؛ امّا از طرف دیگر طبل غم بر تنم می‌‎کوبید. از اینکه باید آغاز سال جدید را هم مثل سال‎‌های گذشته با همان لباس‌‎های مُندرس و کفش‌‎های بزرگ برادرم در بین هم شاگردی‌‎هایی که خیلی از آن‎ها هم کلاسی‌های سال‎‌های گذشته من بودند، ظاهر شوم. بارها و بارها مرا با این تیپ دیده بودند.

یاد این موضوع خاطرم را مُکدّر می‌‎کرد. هرگاه که غرق در دنیای کلاس و هم‎کلاسی‎‌ها می‌‎شدم با آن لباس‌‎های نو و کفش‌‎های شیک‎شان، آرام‌‎آرام عرق سردی بر پیشانی‎‌ام می‌‎نشست، مثل نشستن شبنم سرد بر پیشانی نیلوفر آبی.

یک ماهی از آغاز مدارس می‎‌گذشت، یک ماهی که به قول هدایت: «همچون خوره روحم را در انزوا می‌‎خورد» و پیش می‌‎رفت. با قرض و قله از یکی از هم‎کلاسی‌‎ها، پول خرید کتاب‌‎های درسی‎‌ام را تهیّه کردم. یک روز وقتی دبیر ادبیاتمان صدایم زد و از من خواست تا درس هفته‌‎ی گذشته را جواب دهم، درست یادم است آن قدر افکارم غرق موضوعات متفرقه بود که نمی‎‌دانم چه جوری بلند شدم و به طرف تخته سیاه حرکت کردم. ناخواسته پایم را از سکوی کلاس بالا بردم. یک دفعه واژگون شدم و یکی از کفش‎‌هایم از پایم پرت شد.

مُچاله‌‎ی کاغذی که در آن تپانده بودم، در مقابل دیدگان سی نفر بیرون افتاد. با شلیک خنده‎ی بچّه‌‎ها، کلاس از جا کنده شد. بغض سرد و سنگینی گلویم را فشرد. شاخه‎‎‌ی بلند غرورم شکست و شکوفه‎‌های عزّتم زیر پای بچّه‌‎ها له شد. معلم خلاف همیشه نگاهی از خشم به بچّه‎‌ها انداخت به طوری که بلور خنده بر امتداد هوا شکست. بعد رو به من کرد، در حالی که انگار غمی از عمق نگاهش می درخشید، گفت: « بفرما بنشین» و در سکوت سنگینی فرو رفت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۱۰۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان