دانلود و خرید کتاب شهربانو محمد دلیری‌فر
تصویر جلد کتاب شهربانو

کتاب شهربانو

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شهربانو

کتاب شهربانو نوشته محمد دلیری فر داستانی است پیرامون زنی متولد یک روستای کوچک که زندگی‌اش تحت‌الشعاع باورها و آئین‌های سنتی قرار گرفته‌است.

درباره کتاب شهربانو

در این رمان کوتاه نویسنده فضایی را روایت می‌کند که حق و حقوق ابتدایی زنان به‌راحتی نادیده گرفته‌شده و پایمال می‌شود و سرپیچی کردن از قوانین حاکم بر آنجا بعضاً تبعات ناگواری در پی دارد.

شهربانو زنی است که با توجه به ناکامی‌هایی که خودش در زندگی داشته‌است سعی دارد دخترانش طعم این محرومیت‌ها را نچشند. شوهر شهربانو مرد سخت‌گیر و بداخلاقی است و با توجه به‌همین موضوع شهربانو تمام سعی‌اش را می‌کند تا با رعایت حال شوهر و دست نگذاشتن روی حساسیت‌های او درعین‌حال دخترهایش را با باورهای نادرست بزرگ نکند و طبیعتاً در این راه با مشکلات بسیار زیادی دست به گریبان می‌شود.

در این داستان می‌بینیم تعصبات نابجا که ریشه در فرهنگ غلط دارد چطور مشکلاتی را برای خانواده ایجاد می‌کند. خانواده‌ای که مادر سعی دارد آن را به بهترین شکل اداره کند و مابین شوهر و فرزندانش و خواسته‌های آن‌ها موازنه ایجاد کند.

خواندن کتاب شهربانو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شهربانو

مرتضی در حالیکه دستپاچه شده بود و از در بیرون می‌رفت رو به دخترها گفت: " آهای حواستون باشه چند تا قابلمه آب بذارید گرم شه " و بعد زیپ کاپشنش را بالا کشید و بیرون زد.

زمان زیادی نگذشته بود که صدای مرتضی از حیاط شنیده می‌شد که نفس نفس زنان می‌گفت: " شما برو تو من می‌رم نه نه رو بیارم"

هاجر خانم زن میانسال و ریز جثه ای بود، اطراف چشمانش را چروک‌های پنجه کلاغی پر کرده بود، صورتش ریز و پوستش سبزه بود و با موهای یکدست سفیدش کمی ترسناک به نظر می‌رسید، اما بسیار تر و فرز بود.

وارد اتاق شد و با صدای نازک و گوش خراشش که به جیغ بچه گربه می‌مانست شروع به دستور دادن کرد: " آهای بچه ها آب گرم کردین؟ ملافه تمیزم بیارین، زود باشین کمک کنین مادرتون رو ببرین اون اتاق تا من وسایلم رو آماده کنم بعد برید بیرون ولی به گوش باشید شاید باهاتون کار داشته باشم"

عینک شیشه کلفتش را به چشم گذاشت و دست هایش را با روغن بادام چرب کرد و شروع به مالش شکم شهربانو کرد. در این فاصله مرتضی و مادرش رسیدند. ننه پتویی روی سرش کشیده بود و لنگ لنگان وارد اتاق شد، دخترها به سمتش دویدند: " ننجون داداشی داره میاد "

ننه که آرام آرام صلوات می‌فرستاد خنده بلندی کرد و دو دندان طلایش برقی زد: " از کجا معلوم داداش باشه شاید آبجی باشه ننه "

زینب طرهٔ موهایش را که روی پیشانی اش ریخته بود کنار زد، آب دهانش را قورت داد و گفت: " آخه بابا میگه "

هاجر خانم ملافه گرم را روی پهلوهای شهربانو می‌گذاشت و آرام ماساژ می‌داد. زن جوان با وجود سن کم، برای سومین بار مادر می‌شد اما اینبار نسبت به دو دفعه قبل اضطراب بیشتری داشت چون می‌دانست اگر بچه دختر باشد اوقات مرتضی تلخ می‌شود. ننه داخل اتاق شده بود، دست های شهربانو را گرفته بود و آیت الکرسی می‌خواند. شهربانو جیغ می‌زد و عرق می‌ریخت. دخترها و مرتضی با بی قراری پشت در اتاق ایستاده بودند. ننه در حالیکه خودش را تکان می‌داد گفت: " زور بزن ننه، زور بزن تو که دو تا شکم زاییدی"

قاصدک
۱۴۰۲/۰۸/۰۹

خیلی معمولی

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان