کتاب نقص ستاره های ما
معرفی کتاب نقص ستاره های ما
کتاب الکترونیکی «نقص ستاره های ما» نوشتهٔ جان گرین با ترجمهٔ سیدهنسترن پزشکی در انتشارات آزادمهر چاپ شده است. این رمان به چهل و هفت زبان ترجمه شده و فروشی بیش از ده میلیون و هفتصد هزار نسخه در سراسر جهان داشته است. نقص ستاره های ما داستان عشق بین هیزل گریس و آگوستوس واترز را بیان میکند. زوجی که در نبرد با سرطان با یکدیگر آشنا میشوند.
درباره کتاب نقص ستاره های ما
هیزل، شانزده سال دارد و مدتی است که از سرطان رنج میبرد. بنابر توصیه والدین خود جهت جلوگیری از منزوی شدن و گوشهگیری، در جمعی که در آن کودکان سرطانی شرکت دارند حضور پیدا میکند. در طی مدتی که هیزل در جمع کودکان مبتلا به سرطان حضور دارد با پسر جوانی به نام آگوستوس آشنا میشود که به خاطر سرطان استخوان یکی از پاهایش را از دست داده است..
این کتاب جوایز مختلفی دریافت کرده است مانند: رمان شماره یک سال به انتخاب مجلهی نیویورک تایمز، رمان شماره یک سال به انتخاب وال استریت جورنال، رمان شماره یک به انتخاب ایندی باند و بهترین رمان سال از نظر منتقدان نیویرک تایمز
کتاب نقص ستاره های ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این رمان به علاقهمندان به رمانهای عاشقانه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب نقص ستاره های ما
یارو داشت هنوز به من خیره خیره زل میزد. نسبتا احساس میکردم از خجالت سرخ شدهام.
سرانجام، مصمم شدم که راهبرد مناسب خیره شدن متقابل است. هر چه باشد، پسرها درخصوص کار زل زدن یک کنترل انحصاری ندارند. بنابراین، همانگونه که پاتریک برای هزارمین بار از بی بیضه بودنش و غیره سپاسگزاری میکرد من آن پسر را برانداز کردم. خیلی زود این کار یک مسابقهٔ زل زدن بود. پس از چندی، آن پسر لبخندی زد و سپس، عاقبت چشمان آبی اش را با نگاهی گذرا دور کرد. وقتی دوباره نگاهم کرد، ابروانم را به سرعت بالا بردم تا بگویم من برنده هستم.
وی شانههایش را بالا انداخت. پاتریک ادامه داد و سپس، سرانجام وقت معارفه فرار رسید." آیزاک، شاید مایل باشی امروز اول تو شروع کنی. میدانم تو با اوقات سختی مواجه هستی."
آیزاک گفت:"آره. من آیزاکم. هفده سال دارم. و به نظر میرسد ناچار باشم ظرف چند هفتهٔ دیگر جراحی بشوم. که بعد از آن نابینا میشوم. شکایت یا هیچ حرف دیگری نیست. چون من میدانم خیلی از ما بدترش را داریم. ولی، آره، منظورم اینست که کور بودن یک نوع جان کسی را مکیدن است. به هرحال، دوست دخترم کمک میکند. و دوستانی مانند آگوستوس کمک میکنند." او سری به سوی همان پسر تکان داد که اکنون اسمیهم داشت. آیزاک ادامه داد:" بنابراین، آره."او داشت به دست هایش نگاه میکرد که آن ها را مثل یک خیمه توی همدیگر تا کرده بود."دربارهٔ این مسئله کاری نمیتوان کرد."
پاتریک گفت:" آیزاک، ما امروز به خاطر تو اینجا جمع شده ایم. بچه ها، بگذارید آیزاک این را بشنود." و بعد همهٔ ما با یک لحن واحد گفتیم:" آیزاک، ما همه به خاطر تو اینجا هستیم."
نفر بعدی مایکل بود. او دوازده سال داشت. وی سرطان خون داشت. او همیشه سرطان خون داشته است. حالش خوب بود (یا او اینچنین میگفت. وی از آسانسور استفاده میکرد.).
لیدا شانزده ساله و اینقدر زیبا بود تا ابزار چشم آن پسر گرم احوال بشود. وی موردی عادی با بهبودی دراز مدت از بیماری سرطان آپاندیس بود. که من قبلا نمیدانستم چنین مرضی وجود دارد. مثل هر وقت دیگری که در گروه پشتیبانی شرکت میکردم وی گفت که احساس قوی بودن میکند. این احساسی شبیه دمیدن در من بود همان طور که حباب های اکسیژن ریز ریز را به سوراخ های بینی ام غلغلک میدادند.
حجم
۲۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۰۹ صفحه
حجم
۲۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۰۹ صفحه