کتاب نامه به ژنرال فرانکو
معرفی کتاب نامه به ژنرال فرانکو
کتاب نامه به ژنرال فرانکو؛ به همراه دو نمایشنامه پیک نیک در آوردگاه و گرنیکا نوشتهٔ فرناندو آررابال و ترجمهٔ میرحمید عمرانی و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است. این کتاب یک نامه و دو نمایشنامۀ تکپردهای از فرناندو آرْرابال را در برمیگیرد.
درباره کتاب نامه به ژنرال فرانکو
نامه درددلِ روراست، مهربانانه و بیآلایشِ آدمی است که دیگر خود را از خاموشی گزیدن در قبال بسیاری شنیدهها، دیدهها، چشیدهها و کِشیدهها در زمان فرمانروایی ژنرال فرانکو ناتوان میبیند و زبان میگشاید. آنچه از دل او بیرون میریزد، ازآنجاکه از دل برمیخیزد، نهتنها بر دل مینشیند که دل را به درد میآورد و اندیشه را برمیانگیزد و درمانی بر دردهای سوزان میجوید.
پیکنیک در آوردگاه با سادگی و نمکِ خود چنان پشتوروی جنگ را به نمایش میکشد که آدمی را از زشتیها و پستیها و فرومایگیهای آمیخته به آن میخکوب میکند. نمایشنامه با منطقی همهفهم پوچیِ جنگ را برای همهٔ انسانهای پاکدل نشان میدهد.
گِرنیکا چهرهٔ دیگری است از جنگِ فرانکو به همدستی هیتلر و موسولینی برای سرکوبِ مردمِ شهرک گِرنیکا در دوران جنگ داخلی اسپانیا. فرانکو در پیِ دستیابی به قدرتِ خودکامه است و فاشیستها و نازیهای همدستش در پی تمرینِ هوایی و آزمایشهای بمبهای خود و آماده شدن برای جنگ جهانی دوم. گِرنیکا تکاندهنده است.
نامه به ژنرال فرانکو و دو نمایشنامهٔ تکپردهای پیکنیک در آوردگاه و گِرنیکا نوشتههای فرناندو آرْرابال تِهران (زاده در ۱۹۳۲)، از زمرهٔ برجستهترین نوشتههای ادبیات و روزنامهنگاری نوین دربارهٔ فرانکو، کِردوکار او و پیامدهایش برای مردم کوچه و خیابان اسپانیاست. آرْرابال نمایشنامه و فیلمنامهنویس، کارگردان، داستاننویس و شاعر است. او هفت فیلم کارگردانی کرده، بیش از صد نمایشنامه، چهارده داستان بلند و شمار فراوانی شعر و مقاله نوشته است که اینها، به زبانهای گوناگون، بههرسوی این گوی خاکی رفتهاند و پس از چندی، با جایزههای جهانی بسیار برای او، بازگشتهاند.
نوشتههای این کتاب که در زمانهای گوناگون پدیدار شدهاند، در یکچیزِ مشترکاند: رد آن واقعیت اجتماعی و سیاسی که دمودستگاه فرانکو نمایندگیاش میکرد. دیدگاه آرْرابال به تجربهٔ تاریخی سوگناک اسپانیا در رویدادهای سالهای جنگ داخلی و پیروزی فاشیسم در ۱۹۳۹ شکل گرفته است. او از کودکان نسلی است که در اسپانیای فاشیستی بزرگ شده، در دبستانهای رژیم آموزش دیده، پرورش یافته و مغاک ژرف میان ایدئولوژی و زندگی روزانهٔ پر از درشتی، زشتی و پلشتی را به چشم خود دیده است.
آرْرابال، فزون بر اینها، دوری از میهن را نیز آزموده است. او که خود را «نیمهتبعیدی» میخواند، از سال ۱۹۵۵ در پاریس زندگی میکند و بسیاری او را نویسندهای فرانسوی میدانند.
آرْرابال، در نامه به ژنرال فرانکو (ماه مارس ۱۹۷۱) بافت سیاسی و فرهنگیای را پیش چشم میگشاید که نمایشنامههای خود او هم در آن قرار دارند. نامه سندی است تاریخی علیه فرانکو. آرْرابال بدون آنکه بخواهد دست به یک واکاوی تاریخی بزند، ایدئولوژی فاشیسم اسپانیایی را میشکافد و از فریب و سرکوبگری آن از سویی، و پایداری مردم از سوی دیگر، میگوید. او با این نیت که با تکانی، خواب از سر جامعه بپراند، سخنگوی مردم و سنت فرهنگ دمکراتیکش میشود و نشان میدهد که خشونتِ دستگاه فرمانروایی فرانکو نه استثنا که قاعده بوده و زاییدهٔ نظام اجتماعی نامعاصری که اشکال نهچندان آشکار جور و ستم در آن، گونهای عادت شده بود.
مناسبت این نامه همانا جنبش گستردهٔ اعتراض مردم اسپانیا در پایان سال ۱۹۷۰ به دادگاه پرآوازهٔ بورگُس بود. در آن زمان شانزده نفر از اعضای اِتا، جنبش آزادیبخش باسک، محاکمه شدند. از اینان شش تن به مرگ محکوم شدند که مخالفت جهانی، دستگاه را از انجام حکم باز داشت. این رویداد آغازی بود بر پایان کار ژنرال فرانکو که دربارهٔ خود میگفت: «من نیستم که بر اسپانیا حکومت میکنم، بلکه مشیت الهی است.»
نمایشنامههای آرْرابال چنان سوی تاریک رفتار آدمی را میپژوهد که اغلبِ ارزیابان و بینندگان را تکان میدهد. شخصیتهای او درگیر مناسبات بردهدار ـ برده میشوند و به بدهبستان نقش اعدامکننده و قربانی دست میزنند. او در سال ۱۹۷۵ در دفاع از بنمایهها و شگردهایش و انگیزههای کاربرد آنها نوشت «در مورد خودم، من امیدوارم تن و جانم را آزاد کنم، خودم را بپالایم و زنجیرهای فاشیسم و کاتولیسیسم را بدرم.»
هرچند آرْرابال گفته است که خواسته و دانسته تئاتر سیاسی نمینویسد، نمایشنامههایش اغلب بیننده را ناگزیر به رویارویی با شکنجه و ستم سیاسی میکند. او دربارهٔ یکی از تکاندهندهترین نمایشنامههایش «و آنها به گلها هم دستبند میزنند» میگوید: «نمیتوانیم چون کبک سرمان را زیر برف فروکنیم؛ باید بهعنوان گواه در چهرهٔ واقعیت نگاه کنیم. شاید این تکانتان بدهد. من دوست میداشتم از این هم ژرفتر تکانتان میداد، تا آنجا که به فریاد از این هراس و پیشگیری دگربارهاش وامیداشت.»
خواندن کتاب نامه به ژنرال فرانکو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای تاریخی و سیاسی پیشنهاد میکنیم.
درباره فرناندو آرْرابال
فرناندو آرْرابال در سال ۱۹۳۲ در ملییا (اسپانیا) به دنیا آمده و از سال ۱۹۵۵ در پاریس زندگی و کار میکند. او نمایشنامه و فیلمنامهنویس، کارگردان، داستاننویس و شاعر است. هفت فیلم کارگردانی کرده، بیش از صد نمایشنامه، چهارده داستان بلند و شمار فراوانی شعر و مقاله نوشته است که بسیاری از آنها جوایز بزرگی تصاحب کرده است.
آرْرابال که یکی از چهرههای برجستهٔ «تئاتر پوچی» یا «تئاتر سیاه» فرانسه به شمار میرفت، در سال ۱۹۶۲ همراه با آلهخاندرو خودوروفسکی و رولاند توپور جنبش هراس را پایه گذاشت. تئاتر هراس، از دیدگاهِ اخلاقی، استوار است بر والایشِ اخلاق بهعنوان مفهوم جمعی، و از دیدگاهِ فلسفی بر این پایه که «زندگیْ یاد است و انسانْ رویداد».
بخشی از کتاب نامه به ژنرال فرانکو
«پاریس، ۱۸ ماه مارس ۱۹۷۱
به آقای فرانسیسکو فرانکو
کاخِ آل پرادو
اسپانیا عالیجناب!»
این نامه را از سر دلبستگی به شما مینویسم.
بدون سرسوزنی نفرت یا کینه باید بهِتان بگویم که شما آن کسی هستید که بیشترین آسیب را به من زده است.
الآن که نامه به شما را دست گرفتهام، ترس' سخت دامنگیرم شده است از آن بیم دارم که این نوشتهٔ ساده (که سرتاپای مرا به تکان میاندازد) آنچنان تند که راه به نزدتان باز کند، نباشد، و به دستتان نرسد.
من فکر میکنم شما بیاندازه رنج میبرید، تنها، کسی که اینهمه رنج میبرد، میتواند اینهمه درد به بار آورد.
رنج نهتنها بر زندگیتان بهعنوان دولتمرد و نظامی بلکه بر تفریحتان هم سایه میاندازد شما کشتیهای شکسته نقاشی میکنید و تفریح دلخواهتان کشتن خرگوش، کبوتر یا ماهی است.
چقدر در گذرگاه زندگیتان نعش افتاده است! در آفریقا، آستوریاس، جنگ داخلی، دوران پس از جنگ ...
سراسر زندگیتان را کپکِ غم گرفته است. شما را پیش چشم میبینم در میانِ کبوتران بیپا، نوارهای سیاه سوگواری، رؤیاهای سراسر خون و نالهٔ مردگان.
آرزو میکنم پوست بیندازید، دگرگون شوید، آری، به رستگاری دست یابید، یعنی سرانجام خوشبخت شوید، این دنیای ساخته از ستم، کینه و زندان، خوبی و بدی که دورتان را گرفته، رها کنید.
چهبسا کورسوی امیدی باشد که به حرفهای من گوش کنید: در بچگی مرا به جشن عمومیای بردند که شما در آن حضور داشتید.
آنگاه دخترکی که از پیش آمادهاش کرده بودند، به نزد شما آمد و دستهگلی بهِتان داد. بعد شروع کرد شعری را (که دستکم هزار بار تمرین کرده بود) بخواند ... یکباره از دستپاچگی به گریه افتاد. شما گونههای او را ناز کردید و گفتید «گریه نکن، من هم یه آدمم مثل همهٔ آدمهای دیگه.»
میشود که در حرفتان چیزی بیش از سُخرهگری بوده باشد؟
من از زمرهٔ آن اسپانیاییهایی (مانند دوستم انریکه که آن زمان یازدهماهه بود) نیستم که در پایان جنگ از کوهِ برفپوشِ پیرنه گذر کردند.
آنها با شکمی خالی و لرزان از ترس' رو به قلهها میرفتند و از مغاک جنون میگریختند.
چه بیشمار قهرمانان بینامونشان!
چه بیشمار مادران پیادهٔ بچهبهبر!
چه شماری ازآنپس، در همهٔ این سالها، فرار کردهاند؟
چه شماری مهاجرت کردهاند؟
سدهها پیش، در روزگار تفتیش عقاید، دختر هشتسالهای در آویلا زندگی میکرد.
روزی دست برادر کوچکش را گرفت و از خانه فرار کرد.
از دشتها و کوهها گذشتند.
سرانجام پدرش توانست پیدایش کند. از او پرسید «برای چی فرار کردی؟»
«میخواستم از اسپانیا برم.»
«اما آخه برای چی؟»
«برا اینکه جان به درببرم!»
حجم
۱۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه