دانلود و خرید کتاب آوازهایم برای تو نورا حق‌پرست

معرفی کتاب آوازهایم برای تو

کتاب آوازهایم برای تو نوشته نورا حق‌پرست است که توسط کانون پرورش فکر کودکان و نوجوانان منتشر شده است.

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در سال ۱۳۴۴ پایه‌گذاری شد، گسترده ترین شبکه کتابخانه‌های کودکان و نوجوانان را دارد و از برجسته‌ترین تولیدکنندگان کتاب کودک است. این سازمان علاوه بر کتاب، محصولات فرهنگی دیگری مانند فیلم و سرگرمی‌های سازنده و موسیقی نیز برای کودکان تولید می‌کند.

درباره کتاب آوازهایم برای تو

کتاب آوازهایم برای تو، رمانی با موضوع هشت سال دفاع مقدس برای نوجوانان است. مهتاب به همراه همسرش محسن، فرزندانش علی و بهار، نوجوانی به نام حامی و مادربزرگش زندگی می‌کند. محسن پنج سال در اردوگاه موصل اسیر بوده و از یک پا مجروح شده است. علی و بهار و حامی روزهای خوشی را با هم می‌گذرانند و هر یک از اعضای خانواده با اتّفاقات خاص به یاد گذشته، شهادت دایی نادر، کشته شدن مادر و پدر حامی، روزهای جنگ، اشغال خرمشهر و... می‌افتند و ماجراها را برای یکدیگر تعریف می‌کنند.

این کتاب در قالب روایت‌های آدم‌ها به دوران جنگ می‌رود و برای نسل امروز حقیقتی از دوران دفاع مقدس روایت می‌کند.

خواندن کتاب آوازهایم برای تو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب آوازهایم برای تو

علی و حامی و بهارهم با صدای بلند، نذرهای‌شان را گفتند. نگاه مادربزرگ بین تلویزیون و چشم‌های نگران و منتظر بچه‌ها و مهتاب، پرسه می‌زد. تنها او بود که ساکت و آرام به نظر می‌رسید و دانه‌های سبز تسبیح را میان‌انگشت‌های لرزان‌ وچروکش می‌گرداند. برای چند لحظه چشم‌های مادربزرگ آن چنان به صفحه‌ی تلویزیون و زمین سبز فوتبال خیره و عمیق شد که اگر کسی او را می‌دید، خیال می‌کرد با تمام وجودش محو تماشای فوتبال است؛ اما فقط خودش می‌دانست که اصلا توی این خانه حضور ندارد و نگاهش بی‌هدف به تلویزیون خیره‌ شده است. بازی فوتبال، سروصدا و هیجان بچه‌ها، برای او پلی ساخته بودند تا از روی آن بگذرد و به خاطره‌هایی دور و دراز و شیرین برسد. به قول خودش که گاه‌گاهی این شعر را می‌خواند: 

حضورحاضر و غایب شنیده‌ای / که‌ من اینجایم و دل جای دگر

 باز هم‌دل مادربزرگ رفته بود جایی‌دیگر. این را می‌شد از آه آرام ‌و کش‌داری که از ته دلش کشید، فهمید. همان‌ موقع مادربزرگ هم برای پیروزی تیم‌ ایران نذر کرد؛ اما نذرش را با صدای بلند نگفت. توی دلش گفت که فقط خودش بداند و خدا، مثل خیلی از حرفهای دیگرش. بازی هم‌چنان ادامه داشت. استرالیایی‌ها، خوشحال از گلی که زده بودند، باروحیه‌ی قوی‌تری می‌دویدند. بازیکن‌های ایران هم سعی می‌کردند، بی‌وقفه و یک ‌نفس بدوند، راه حریف را ببندند و توپ را از زیر پایشان در آورند. بار دیگر با شوت محکم یکی از استرالیایی‌ها، توپ در هوا چرخید و به دروازه‌ی‌ ایران نزدیک و نزدیک‌ترشد. ناگهان درست در لحظه‌ای که همه انتظار داشتند، توپ وارد دروازه‌ی ایران شود، مهدی پاشازاده چون پرنده‌ای سبک‌بال، بالا پرید و با حرکت سریع سرش، توپ را به طرف دیگری پرتاب کرد. با حرکت به موقع او، نفس عمیق و آسوده‌ای بر سینه‌ی تماشاچی‌های ایران نشست و خطر خوردن یک گل حتمی دیگر از بین رفت. علی و حامی و بهار، با دیدن بازی، واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دادند و گاهی کلمه‌هایی می‌گفتند که مهتاب مجبورمی‌شد، به آن‌ها تذکربدهد؛ اما یک‌ بار خودش آنچنان دچار هیجان شد که از جا پرید و کلمه‌ای را نیمه‌کاره ادا کرد. آن وقت مجبور شد، میان خنده و تذکر بچه‌ها، سر جایش بنشیند و نصفه‌ی دیگر حرفش را قورت بدهد. بالاخره نیمه‌ی اول بازی به نفع‌ استرالیایی‌ها تمام شد.

سنجاق قفلی
۱۴۰۰/۰۸/۰۷

کتابِ قشنگیه هم نوجوان هم بزرگسال میتونه مطالعه اش کنه . فضای داستان کاملا خانوادگیه و تا بخشی از کتاب برخی نسبت ها مبهم میمونن و همین جذاب ترش میکنه .

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۱ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۱ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
۱۱,۱۰۰
۷۰%
تومان