کتاب وقتی جنگ تمام شود
معرفی کتاب وقتی جنگ تمام شود
کتاب وقتی جنگ تمام شود نوشته ساسان ناطق است. این کتاب مجموعه داستانهایی در حال و هوای دوران دفاع مقدس است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب وقتی جنگ تمام شود
نویسنده بدون حضور در جنگ توانسته است اثری بینظیر در حال و هوای جنگ خلق کند. هرکدام از داستانهای کوتاه این کتاب به گوشهای از تصاویر پنهان و حرفهای گفته نشده جنگ میپردازد و مفاهیمی چون مقاومت، ایثار و فداکاری در روزهای سخت جنگ روایت میکند.
داستانهای این کتاب روایت زندگی حقیقی رزمندهها است درفضایی که زندگی تهدید میشود. او در کتابش سراغ نمادپردازی هم رفته است و پرندهها در داستانهایش نمادی از تمام چیزهایی هستند که جنگ و حمله دشمن، حضورشان را کمرنگ کرده است.
سربازان ایرانی، در میدان جنگ و اسارت، تمام وجودشان سرشار از نشانههای معنوی است. در اکثر داستانها راوی اول شخص است و با لحنی عامیانه با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
خواندن کتاب وقتی جنگ تمام شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
درباره ساسان ناطق
ساسان ناطق ۳۰ آذر ۱۳۵۴ در تبریز متولد شد. او در رشته مدیریت دولتی تحصیل کرده و داستان نویسی را از سال ۱۳۷۴ شروع کرده است. ناطق با داستانهای خود در جشنواره های ادبیات داستانی بسیج، شعر و داستان جوان کشور، شبهای شهریور و جایزه ادبی اصفهان خوش درخشید.
اولین مجموعه داستانش با عنوان «وقتی جنگ تمام شود» در سال ۱۳۸۴ از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. این مجموعه، جوایزی همچون رتبه تقدیری دهمین جشنواره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس، رتبه برتر تالیف دومین جشنواره تولیدات و مراکز استانی حوزه هنری و رتبه برگزیده جایزه «گام اول» را نصیب نویسندهاش کرد.
ناطق نویسنده توانایی است که بدون حضور در جنگ، فقط از جنگ می نویسد. او در داستانهایش فضا و موقعیتی متفاوت از جنگ را به تصویر می کشد؛ داستان هایی که خواننده از خواندن آن خسته نمیشود. و با شخصیت داستان همذات پنداری میکند. از دیگر آثار داستانی ناطق میتوان به مجموعه داستان «در آفریقا همه چیز سیاه است» و رمان نوجوان «قوش» نام برد. این آثار را انتشارات شهرستان ادب منتشر کرده است. هر دو اثر نامزد جایزه کتاب سال دفاع مقدس، جایزه هفت اقلیم و قلم زرین بودند.
ناطق خاطره هم مینویسد. کتاب های «سیاه، سفید، خاکستری»(رتبه سوم بخش اسارت سیزدهمین جشنواره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس)، «آوازهای نخوانده»(رتبه سوم بخش اسارت پانزدهمین جشنواره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس)، «آسمان مال من بود»(نامزد شانزدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس)، «هنوز مرا نشناخته ای؟»(نامزد بخش کودک و نوجوان شانزدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس)، «آنها که رفتند»(نامزد بخش مستندنگاری شانزدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع) و «نامه رسان»، «سربازان نیار» و «تشنگان قلههای برفگیر» جزو آثار شاخص او هستند.
ناطق در حال حاضر در تهران و در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، معاونت مرکز آفرینش های ادبی را به عهده دارد. ناطق مسئولیت دبیری کارگروه آفرینشهای ادبی امور استانها و مجلس حوزه هنری و مدیریت دفتر داستان حوزه هنری را هم به عهده دارد.
بخشی از کتاب وقتی جنگ تمام شود
همهچیز از همان لحظه شروع شد. محمود میگفت پشت آسایشگاه که رفته بود سیگار دود کند، دیده کلی پشه و مگس جمع شدند روی خون. ظهر باقری همهمان را پابرهنه ردیف کرد روی آسفالتی جلوی آسایشگاه و بشینپاشو داد. نه یکی ـ دو تا؛ صد تا. تا یکی ـ دو نفر از بچهها از حال نرفتند، ولمان نکرد. کف پایم هنوز هم خوب نشده. آسفالت داغ بود؛ میچسبید و میسوزاند. بچهها هرچه از دهنشان درآمد نثار باقری و شاهمرادی کردند.
وقتی آوردنش، رنگ به رو نداشت. مچ دستش را باندپیچی کرده بودند. باقری که آمد، میخواست بزندش. دستش را برد بالا، پایین نیاورد. نامرد دستش خیلی سنگین بود. سر کلاس چرتم گرفته بود، یکی خواباند بیخ گوشم. هوش از سرم پرید. شبش نگهبان بودم. یک روز تمام گوشم زنگ میزد. خرش خیلی میرفت. همه ازش حرفشنوی داشتند. تا میگفتی باقری، دژبانها میگذاشتند بروی بیرون. برگهٔ مرخصی هم نمیخواست. کافی بود مهرش را بزند کف دستت و نشان دژبانی بدهی. میانهاش با هرکی خوب بود، مرخصیاش به راه بود. پیش سرهنگ هم حرفش ردخور نداشت. هرچی میگفت، همان میشد. من هم جای سرهنگ بودم دستوبالش را آزاد میگذاشتم. خودش پایش تیر خورده بوده، سرهنگ را، آن وقتها سروان بوده و فرمانده گردان نمیدانم کجا، انداخته روی دوشش و با خودش آورده عقب.
یکی ـ دو بار توی حافظیه و دروازهقرآن دیدمش. با یکی از بچهها داشت عکس میانداخت. کجا را داشتیم برویم. پلاس بودیم توی خیابانها. میرفتیم پارک آزادی، خیابان زند. پردهٔ سینماها را نگاه میکردیم. میانداختیم از جلوی علی بن حمزه رد میشدیم میرفتیم پارک حافظیه، شاهچراغ. همین! روزهای آخر بیشتر تو خودش بود. باقری هم به یکی گیر میداد، دیگر واویلا بود. چندبار اسمش را گذاشت توی لوحهٔ گشتی و نگهبانی. آخر سر هم آن بلا را سرش آورد. فکرش را بکن، تمام شب، بسته به پرچم، آن هم زیر باران.
فقط یک بار تلفن داشت. میگفتند دیدهاند پشت تلفن گریه کرده. بعد هم یکی آمده روی خط و گفته «خلاصهش کن، پشت خط داریم»، داد و فریادش رفته بالا و فحش داده که چرا دارند تلفنش را گوش میکنند. خواسته بودند برود بازرسی. بیست روزی گذاشتند توی کاسهاش. شبش که نگهبان بودم، دیدم بیرون دارد قدم میزند. عین اینکه روی آتش راه برود. یکسر آمد گفت: «سیگار داری؟» گفتم: «نه.» گفت: «داری فقط یه نخ، بعداً بهت میدم.» گفتم: «من که دودی نیستم.» دوباره رفت بیرون.
حجم
۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه