کتاب هفت بند
معرفی کتاب هفت بند
کتاب هفت بند نوشته راضیه تجار است این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. این کتاب روایت زندگی افرادی است که به نوعی با جنگ در ارتباط بودند و زندگیشان تغییر کرده است.
درباره کتاب هفت بند
کتاب هفت بند مجموعه داستانهایی با نام های تصویرهاى شکسته، قاب انتظار، هفت بند، هود ج.، از ستاره تا ستارگان، عروج، نگهدارى لاله در بادسخت است، طلوع و سفر به ریشهها است. این کتاب درباره تنهاییها، نگرانیها و مشکلات همسران رزمندگان، اسیران و مجروحین ایرانى جنگ تحمیلی است که با استفاده از نمادهایى مانند نى، ستاره، طلوع، لاله و... نوشته شده است. راضیه تجار نویسنده زن برگزیده ادبیات دفاع مقدس از طرف حوزه هنری است. او در آثارش به بخشهای کمتر توجه شده جنگ میپردازد و روایتهای جذابی را بازگو میکند.
خواندن کتاب هفت بند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره راضیه تجار
راضیه تجار در سال ۱۳۴۳ در تهران متولد شد. او فارغ التحصیل در رشته روانشناسی، محقق، نویسنده و از اعضای هیئت مؤسس انجمن قلم ایران است. راضیه تجار فعالیتهای ادبی بسیاری مانند تدریس داستاننویسی (دانشگاه صدا و سیما)، مسئولیت جلسات نقد و بررسی داستان حوزه هنری، همکاری با روزنامه جامجم، مجله زن روز، مجله سروش، عضویت در شورای هنر، تدریس در خانه داستان فرهنگسرای انقلاب و هلال احمر، سردبیری ادبیات داستانی و دبیری انجمن قلم ایران از بدو تأسیس را در کارنامه خود دارد. رمانهای کوچه اقاقیا، نرگسها و هفتبند که به عنوان رمان برتر یک دهه در آموزش و پرورش انتخاب شدند نیز از او هستند.
بخشی از کتاب هفت بند
پسر آیینه را روی پنجرهای میزان میکند. در قاب پنجره، کودکی است که با تیر و کمان به طرف گنجشکی نشانه رفته است.
پسر، با پرتاب سنگی، گنجشک را خبر میکند و پروازش را، از داخل آیینه، در دل آسمان دنبال میکند.
آیینه را به سویی دیگر میچرخاند؛ پنجرهای دیگر. دختری طناب به دست دارد و به سر آن، سبدی خالی. پسر پیش میرود. از گلهای کوچکی که بر شانهٔ دیواری ریخته، دستهگلی میسازد و به سبد میسپارد. دختر طناب را بالا میکشد. پسر آیینه را میچرخاند.
کودکی بر فراز بامی بادبادکی هوا کرده. چند کبوتر از عمق آیینه پرواز میکنند و در افق گم میشوند. پسر آیینه را طوری میچرخاند که کودک نیز همراه بادبادکش در فضا پرواز کند.
پسر به طرف خانه میآید، دوچرخهاش را برمیدارد و بعد به راه میافتد.
آیینهاش را روی دوچرخه طوری جاسازی میکند که اطرافش را ببیند. و راه میافتد.
تصویرهایی، بهسرعت و پیاپی، از جلو چشمانش میگریزند: مردی با گاری طوّافی، پر از میوهٔ تابستانی؛ پرندهای که در قفس به اینسو و آنسو میپرد؛ گدایی کور، که چون خود را تنها دیده، بینا شده است؛ پدربزرگی که با نوهاش فوتبال بازی میکند؛ رفتگری که در آشغالهای کنار جوی به دنبال ثروتی ناموجود میگردد؛ زن و مرد جوانی که کالسکهٔ کودکی را با لبخند جلو میرانند؛ پیرزنی که در کنار در حیاطی نشسته، بافتنی میبافد؛ چند بچه که در حال لیلی کردن هستند و فارغ از خواب ظهر...
پسر، برای گذر از خیابان، دوچرخه را متوقف میکند. حالا چشم از آیینه برداشته، به انتهای خیابان نگاه میکند. چند ماشین ارتشی از راه میرسند. چراغهای ماشینها روشن است و سربازها نوار بر سر بستهاند و بیرقی در دست دارند. یکی از سربازها خم شده، بیرقی را به سویش پرتاب میکند. روی آن، با خطی خوش، نوشته شده: «پیروزی نزدیک است».
سرباز دیگر پیشانیبند را از سر باز میکند و به سویش پرتاب میکند. روی آن نوشته شده: «یا الله».
ماشینها از او دور میشوند.
پسر، بیرق بر دوش، پیشانیبند را به پیشانی میبندد و دور میزند. در باد پیش میتازد و با لبخندْ عکس خود را در آیینه نگاه میکند. آیینه، بار دیگر، راهِ رفته را نشان میدهد. پنجرهها همه بازند و آشنایان قدیم به رویش لبخند میزنند.
لحظهای بعد، پسرک، پرچم بر دوش و پیشانیبند به پیشانی، در نهایت راه، از چشم آنها گم میشود.
صفی از دهها جوان دوازدهساله، پا بر رکاب، تا بینهایت آیینه، چشم پسرک را به نوازش مینشیند.
حجم
۵۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۵۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
نظرات کاربران
بسیار زیبا و عالی . پر از حس های خوب و جملات زیبا .