دانلود و خرید کتاب سور و سات در سوراخ موش خوآن پابلو ویالوبوس ترجمه م‍ح‍م‍درض‍ا ف‍رزاد
تصویر جلد کتاب سور و سات در سوراخ موش

کتاب سور و سات در سوراخ موش

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سور و سات در سوراخ موش

سور و سات در سوراخ موش برج بابل-۲؛ رمدیوس اثری از خوآن پابلو ویّالوبوس است که با ترجمه محمدرضا فرزاد در نشر چشمه به چاپ رسیده است.

مجموعه‌کتاب‌های برج بابل شاید تلاش ما در بزرگداشت هم‌دلی از راه هم‌زبانی است: رمانَک‌ها یا داستان‌های بلندی که در غرب به آن‌ها «نوولا» می‌گویند، و از قضا بسیاری از آثار درخشان ادبیات مدرن ایران و جهان در چنین قطع و قالبی نوشته شده‌اند؛ آثاری که هر چند با معیار کمّی تعداد صفحه و لغت دسته‌بندی می‌شوند، در اشکال سنجیده و پروردهٔ خود هیچ کم از رمان ندارند. در طبقه‌بندی این مجموعه، مناطق جغرافیایی را معیار خود قرار داده‌ایم و به شکلی نمادین، نام یکی از شخصیت‌های داستانی به‌یادماندنی آن اقلیم را بر پیشانی هر دسته نهاده‌ایم؛ مانند شوایک برای ادبیات اروپای شرقی و رمدیوس برای ادبیات امریکای لاتین. کتاب‌های برج بابل را می‌توان در مجال یک سفر کوتاه، یک اتراق، یک تعطیلات آخر هفته خواند و به تاریخ و ذهن و زبان مردمان سرزمین‌های دیگر راه برد. در این سفرهای کوتاه به بهشتِ زبان، همراه‌مان شوید.

سوروسات، با آن راوی دلنشین و دوست‌داشتنی‌اش، توچتلی، آغازگر تلاش کتاب‌های «رمِدیوس» از مجموعهٔ برج بابل برای معرفی نویسندگان معاصر ادبیات امریکای لاتین است. سوروسات، تاکنون به زبان‌های پرتغالی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی، رومانیایی، هلندی، و انگلیسی ترجمه شده است.

نویسنده در جایی گفته که کتاب را با الهام از مجموعه‌داستان کارتریج نوشتهٔ نیّی کامپوبِیّو، نویسندهٔ مکزیکی که قصه‌هایش در دوران انقلاب مکزیک می‌گذرد، نوشته است. کُلاً عاشق اسب‌آبی‌ها بوده و اول کار فقط به آن‌ها فکر می‌کرده و پسری بوده که دلش می‌خواسته یکی از آن حیوانات دوست‌داشتنیِ در حال انقراض را در خانه داشته باشد. باقی داستان گویا کُت زیبایی است که برای آن دکمهٔ نه‌چندان کوچک دوخته شده. «خیلی حواسم بود که به دام بازیِ آدم‌بده و آدم‌خوبه نیفتم. از عرفیات اخلاقی فرار کنم و قصه‌ای فاقد ایدئولوژی بنویسم… کاراکتر ماساتسین نسخهٔ کلیشهٔ استاد دانشگاه‌های اواخر دههٔ شصت و دههٔ هفتاد امریکای لاتین است، با آن انقلاب‌های کوبا و نیاکاراگوئه و الهیات رهایی. و البته روحیهٔ ضدامریکایی‌شان. کتاب البته بازتابی از رابطهٔ عشق و نفرت مردم مکزیک با امریکا هم است.»

 خواندن کتاب سور و سات در سوراخ موش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات داستانی آمریکای لاتین مخاطبان این کتاب‌اند.

 درباره خوآن پابلو ویّالوبوس

خوآن پابلو ویّالوبوس در سال ۱۹۷۳ در گوآدالاخارا مکزیک به دنیا آمده، در رشتهٔ بازاریابی و سپس ادبیات اسپانیایی تحصیل کرده، سال‌ها در مکزیک و برزیل زندگی کرده و از سال ۲۰۱۴ با همسر و دو فرزندش در بارسلونای اسپانیا اقامت دارد. در نشریات مختلف، سفرنگاره و نقد ادبی و سینمایی نوشته و پژوهش جامعی هم دربارهٔ تأثیر جنبش ادبی آوانگارد بر آثار سزار آیرا، نویسندهٔ شیلیایی، انجام داده. تاکنون پنج رمان منتشر کرده که از آن میان به‌جز دوتا همگی به زبان انگلیسی ترجمه و با این عناوین به چاپ رسیده‌اند: در قعر لانهٔ خرگوش (۲۰۱۱)، کسادیّا (۲۰۱۳)، به‌ات یک سگ می‌فروشم (۲۰۱۶)، و توقع ندارم حرفم را باور کنی (۲۰۲۰) (برندهٔ جایزهٔ ادبی ارّالده).

 اقبال او در زبان انگلیسی البته مرهون موفقیت کتاب اول اوست، همین کتابی که در دست دارید، کتابی که به محض انتشار در مکزیک به زبان انگلیسی ترجمه و سپس در جهان با استقبال وسیع مخاطبان و منتقدان ادبی روبه‌رو شد و نامش در فهرست جایزهٔ معتبر «بهترین کتاب اول» نشریهٔ گاردین قرار گرفت. ناگفته نماند که نامزدی جایزهٔ معتبر بهترین ترجمهٔ کتاب «آکسفورد ـ وایدنفلد» هم استقبال از این اثر را دوچندان کرد. نام اصلی این کتاب در زبان اسپانیایی ضیافت یا سوروسات در کمینگاه است که در زبان انگلیسی و ناظر به اسم شخصیت اصلی داستان، به در قعر لانهٔ خرگوش برگردانده شده است، عبارت انگلیسی لانهٔ خرگوش در محاورات همان معنای سوراخ موشِ خودمان را می‌دهد که معنای کمینگاه در اصل اسپانیاییِ عنوان را نیز منتقل می‌کند. 

در جهان آلمانی‌زبان، ویّالوبوس را از نمایندگان برجستهٔ ادبیات موسوم به «ادبیات نارکو» یا ادبیات موادمخدر دانسته‌اند. هر چند او در نوشته‌ای با اسم «سه دلیل برای این‌که چرا نباید از لفظ ادبیات مواد استفاده کرد» به این نام‌گذاری تاخته است. نامی که به‌جا و بی‌جا مرتباً به رمان معاصر مکزیکی داده‌اند.

 بخشی از کتاب سوروسات در سوراخ موش

توی هواپیما تو راه پاریس، فرانکلین گومز فرانسوی‌ها را نشان می‌داد. فرانسوی‌ها مثل ما هستند، دوسر و سه‌گوش نیستند. برای این پیشرفته‌اند چون غیر از این‌که مثل ما هستند گیوتین هم اختراع کرده‌اند. درحالی‌که ما برای سر بریدن هنوز از قمه استفاده می‌کنیم. فرق گیوتین و قمه این است که گیوتین مهلک است. با گیوتین می‌شود سر را با یک ضربه قطع کرد، درحالی‌که با قمه باید ضربه‌های بیش‌تری زد، لااقل چهارتا. تازه با گیوتین می‌شود خیلی نظیف سر برید، خونی هم این‌ور و آن‌ور پاشیده نمی‌شود. به‌هرحال، فرانکلین گومز همین دیروز توی فرودگاه فرانکلین گومز شد. پاسپورت هندوراسی‌اش که این را می‌گوید: فرانکلین گومز. یک دعوایی هم سر این اسم بود چون فرانکلین گومز دلش نمی‌خواست فرانکلین گومز باشد. تا این‌که بالاخره وینستون لوپز راضی‌اش کرد. فرانکلین گومز فکر می‌کرد که این اسم مشکوکی است و ممنوع‌الخروجش می‌کنند. بعدش وینستون گومز صفحهٔ ورزشی روزنامه را نشانش داد. روز قبلش، مکزیک و کشور هندوراس با هم مسابقهٔ فوتبال داشتند. وینستون لوپز برای این‌که فرانکلین گومز را به فرانکلین گومز بودن راضی کند، اسم تمام بازیکن‌های تیم هندوراس را برایش بلندبلند خواند: آستور انریکز، ماینور فیگِروآ، ویلسون پالاسیوس، ادی وگا، ویلمر ولاسکز، میلتون نونی‌یز… بااین‌حال فرانکلین گومز هنوز دودل بود، می‌گفت هر جماعت هندوراسیِ مسافرِ مونروویا مشکوک است. وینستون لوپز هم از او می‌پرسید آخر کی به هندوراس و لیبریا محل سگ می‌گذارد و می‌گفت همه‌چیز ردیف است.

وینستون لوپز تقریباً ده‌بار به‌ام گفت که باید اسم‌ها را خوب حفظ کنم و غلط هم نگویم. ما، وینستون لوپز، فرانکلین گومز و جونیور لوپز بودیم. گفت اگر غلط بگویم، نمی‌توانیم برسیم مونروویا. ولی خب من حافظهٔ واقعاً خوبی دارم، حتماً می‌رسیم. من باید جونیور لوپز باشم، هر چند فرانکلین لوپز صدایم می‌کند جِی آر. وینستون لوپز به‌اش گفت این‌قدر اُسکل‌بازی درنیاورد، ولی فرانکلین گومز فکر می‌کند اگر قرار است پای‌مان به مونروویا برسد، باید طبیعی رفتار کنیم. آدم وقتی می‌خواهد خوب دروغ بگوید و فریب بدهد، طبیعی رفتار می‌کند. یولکائوت راه‌وچاه طبیعی رفتار کردن را خوب بلد است: وقتی می‌گوید اتاق تفنگ و اسلحه خالی است، خیلی طبیعی رفتار می‌کند. ولی این بلاها سر توچتلی و اوساگی، که لال‌اند، آمده است، نه سر جونیور لوپز. بعد از پاریس باید دوتا هواپیما سوار شویم تا به مونروویا برسیم. یک هواپیما ما را از اروپا به افریقا می‌برد و یکی هم از افریقا به مونروویا. وینستون لوپز می‌گوید مسافرت به مونروویا به سختیِ کشتی‌سواری تا لاگوس دِ مورنو است. لاگوس دِ مورنو، دهِ میستلی‌این‌ها است و نه دریاچه‌ای دارد نه چارّویی. کُلی کشیش دارد و یک رودخانهٔ بدبوی خیلی کوچولو که قایق‌موتوری هم نمی‌شود در آن انداخت. فرانکلین گومز می‌گوید رسیدن به مونروویا به سختی مسافرت از یک کشور جهان‌سومی به یک کشور جهان‌سومی دیگر است.


mandi
۱۴۰۲/۰۸/۲۳

زنده‌گی در بسیاری مواقع آن چیزی نیست که به چشم می آید. دنیایی که در مغز ما شکل گرفته، آنی نیست که پیرامونمان وجود دارد. اما کدامشان واقعی ا ند؟ بچه ای که می پندارد عضوی اصلی از یک گروه

- بیشتر

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۵۰۰
۲۲,۷۵۰
۵۰%
تومان