کتاب ولادت (کتاب اول)
معرفی کتاب ولادت (کتاب اول)
ولادت (کتاب اول) رمانی تاریخی- مذهبی از سعید تشکری نویسنده صاحب سبک ایرانی خراسانی است. این اثر در خلال داستانی که روایت میکند به هجرت امام هشتم شیعیان (ع) و حضرت معصومه (س) از مدینه به ایران و موضوع ولایتعهدی امام رضا (ع) میپردازد.
درباره کتاب ولادت
دو خراسانی، که یکی صحاف و دیگری کاتب است پس از کشتاری که عباسیان برای قلع و قمع پارسیان راه انداختهاند و پس از دیدار امام موسی کاظم (ع)، فرزندان خود را در شوش دانیال پیدا میکنند. انها تصمیم میگیرند فرزندان خود را از همان کودکی به نام هم کنند. لیلا و هاتف.
لیلا و هاتف حالا بعد از گذشت سالها و درگذشتپدرانشان می خواهند با هم ازدواج کنند اما پرسشی از خود دارند: ما که هستیم؟ و چرا فرزند مولای پدران ما ولیعهد عباسیان شده است؟
آنها برای پیدا کردن پاسخ و ازدواج به مدینه میروند تا حقیقت امام رضا (ع) را دریابند. اما رسیدن انها به مدینه مصادف شده با هجرت ناخواسته امام به مرو.
تشکری در این اثر اندیشه امام هشتم و پذیریش او در میان ایرانیان را به نمایش گذاشته است و محور اصلی رمان دلبستگی کاتبان ایرانی است که نقل قولهایی درباره امام رضا (ع) از امام هفتم شنیده بوند و با هنرهایی مثل نقالی و در دورهمیهای شبانه آن را نقل میکردند.
زبان این اثر فاخر است و سفر امام در آن از زبان شخصیتهای گوناگون نقل میشود. ما در این کتاب با داستانی چندوجهی از زندگی حضرت معصومه (س) و امام رضا (ع) روبه رو هستیم. شهود دراماتيک نويسنده نسبت به برخی موضوعات در بخشهايی از پرداختن به زندگی اين دو بزرگ، از رويكردهای محتوايی آن محسوب میشود.
تاریخ در این اثر بستری برای روایتی واقعی شده و او تاریخ را دستمایه خلق شخصیت هایی کرده که مجازی هستند از از واقعیت شکل گرفتهاند.
زبان داستان نیز در نوع خود بدیع است اين موضوع خود را زمانی بيشتر نشان میدهد كه ببينيم در بین نويسندگان ايرانی، زبان بيان روايتهای تاريخی و لحن حماسی آن با زبان بيان داستانهای دينی و لحن پندآموزانهاش تفاوتهايی اساسی دارد كه تشكری توانسته در اين ميان به تلفيقی قابل توجه درباره آن دست پيدا كند.
خواندن کتاب ولادت را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
دوستداران داستانهای تاریخی و مذهبی مخاطبان این کتاب اند.
درباره سعید تشکری
سعید تشکری متولد سال ۱۳۴۲، نویسنده، کارگردان و داستاننویس ایرانی است. او فارغالتحصیل ادبیات نمایشی و عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بینالمللی کانون جهانی تئاتر ITCA و معلم ادبیات نمایشی و داستاننویسی است او فعالیتهای ادبی و هنری زیادی از جمله چاپ مقالات در مطبوعات در حوزه ادبیات و هنر، چاپ آثار در حوزه رمان -ادبیات نمایشی، ساخت فیلم و نوشتن سریالهای تلویزیونی، نگارش نمایشنامههای رادیویی در اداره کل نمایش رادیو را در کارنامه دارد. تا کنون بیش از چهل کتاب از تشکری به چاپ رسیده است.
بخشی از ولادت (کتاب اول)
جلودی چون امیران در راه مدینه میتاخت.
کنارش زن برادرش جمیله بود. جلودی چون خرمای رطب از وجود او میخورد.
جمیله چون زنی هرزهگرد برایش خوشرقصی میکرد. مرگِ جعدان، خیال هر دو را راحت کرده بود.
اما هرکدام در درون خود کار و باری داشتند. جلودی میخواست آغازِ ستیز با علی بن موسی، با خوشکامی همراه باشد. وجود جمیله راه را سبک کرد. از سناباد تا قم. از قم تا مدینه. راهی طولانی بود. که اکنون طی میشد. جمیله چنان کنار سوار بر اسب جا خوش گرفته بود، که گویی چون دختری تازه سال به حجله رفته است. سیرکامی با او نبود. عیشِ مداوم را میخواست. برای مردی چون جلودی، این خوی زنان، حَظِ کامل بود. راه را نگاه که میکرد، همه جا غبار بود. قافلههایی که به سوی مدینه و مکه روان بودند. با اینکه فرمان بسته بودن راه اعلام شده بود، برایشان هیچ بود. گویی نه کسی جلودی را دیده و نه کسی فرمان او را شنیده است. سواران پشت سر جلودی و جمیله، خسته و مانده، گاهی به تاخت و گاه به یورتمه میتاختند. جمیله گفت:
- چه در سر داری جلودی؟
- آنچه که مرا از سرداری خلیفهیِ به خاک رفته، هارون، به سرداری خلیفهیِ تازه به تخت نشسته، مأمون برساند.
- باز هم سرداری؟
- آری. سرداران خلفایِ در گذشته، چون آنها در یادها میمیرند، فراموش میشوند. عادت به فراموش کردن آنچه آنها دوست دارند را، ندارم.
- مثل من؟
جمیله خندید. کرشمهای و نشمهای! دندانهای سفید او به صورتش زیبایی صد چندان داد.
- اما من یادم رفته بود که تو هستی. عاشقی که با پا، پیش میکشد و بعد میرود دنبال کار و بار خودش! چنین کسی عاشق نیست. کاسب است!
تو چطور مرا به برادرم جعدان ترجیح دادی؟
- او مرا به تو ترجیح داد. مهر برادری را فروخت تا مرا به دست بیاورد.
- پس هنوز به او دل داری؟
- او دیگر مرده است. وقتی هم زنده بود ارواح سادات از او هیچ نگذاشته بودند. پیرم کرد. به قدر عشقش و سهمم کنارش بودم.
- سهم من چقدر است که کنارم باشی؟
- من کنارِ سردارِ خلیفهام. نه کنار جلودی، برادر شویم جعدان!
جلودی از هوشیاری و خیرهگی جمیله هم خوشش می آمد و هم میدانست او جفت خوبی برای هر دو راه زندگی است. کام و نام.
- جلودی!
- ها. کمی بخواب. چشمانت به گودی نشسته است.
- در مدینه چه در سر داری؟
- میخواهم برای مأمونِ تازه به تخت نشسته تحفه ببرم.
- تحفه؟
مرا میخواهی به خلیفه بسپاری؟
چشمان جمیله خندید. نفسِ عمیق کشید. جلودی گفت:
- هزار تا مثل تو، در بارگاه خلیفهیِ تازه بیکار ماندهاند. در سرِ خلیفه پس از مرگ برادرش امین، سودای حکومت است. وقت برای اینگونه بودن با زنی چون تو بسیار است. و کنیزکان بسیارتر.
جمیله اما میدانست که خوب میتواند خود را به یاد مأمون بسپارد. فقط باید با کسی چون جلودی به بارگاه خلیفه راه پیدا میکرد. جمیله و جلودی در خیال خود، سپاه میساختند تا به جنگی بروند و فاتح شوند.
جلودی آرام روی اسب، چشمهایش را بر هم گذاشت تا خستگی و ماندگی راه آمده را، بیرون بریزد. رؤیاها میتاختند و میآمدند. جلوتر از همهیِ سواران، جلوتر از همهٔ افکاری که هر لحظه ممکن بود حادث شود. آیا سلطان و خلیفهیِ تازه، مأمون، او را چون پدرش هارون میخواهد؟ آیا او باز هم سرداری عزیز، برای فتح سلطانی خواهد ماند؟ چه باید میکرد تا باز هم جلودی فاتح بماند؟
تاخت به تاخت! همه در حال تاخت برای روزگار خود بودند.
- اگر عقب بمانی جلودی؟
- اگر تا کنون عقب افتاده باشی؟
- بازی سیاست، بازی آرام، اما پُر مخاطره است!
حجم
۲۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۴۴ صفحه
حجم
۲۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۴۴ صفحه