کتاب محاصره سارایوو
معرفی کتاب محاصره سارایوو
محاصره سارایوو خاطرات کاوه ذاکری از جنگ بوسنی و هرزگوین است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
درباره کتاب محاصره سارایوو
محاصره سارایوو طولانیترین محاصره پایتخت یک کشور در تاریخ مدرن جنگهاست که در جریان جنگ بوسنی اتفاق افتاد و ۱٬۴۲۵ روز بهطول انجامید.
پس از آن که مسلمانان و کروواتهای بوسنی و هرزگوین استقلال خود را از یوگسلاوی اعلام کردند، صربهای بوسنی جمهوری صرب بوسنی با ۱۳٬۰۰۰ نیرو سارایوو را محاصره کردند.از ۲ می ۱۹۹۲ صربها شهر را محاصره کردند.ارتش جمهوری بوسنی و هرزگوین با ۷۰٬۰۰۰ سرباز داخل شهر نمیتوانستند حلقه محاصره را بشکنند. در مجموع ۱۳٬۹۵۲ نفر (شامل ۵٬۴۳۴ غیرنظامی) در جریان محاصره کشته شدند.
کتاب محاصره سارایوو خاطرات یک رزمنده ایرانی از این محاصره طولانی است. ذاکری که مدرس تخریب و انفجار بوده، در بوسنی، نظامیان و داوطلبان مردمی را با شیوه خنثی کردن مینها و تلههای انفجاری آشنا میکرده است. او در کنار این آموزشها به کمک رسانی و توزیع اقلام ضروری زندگی در میان مردم جنگ زده بوسنی هم میپرداخته است. کتاب محاصره سارایوو سرشار از رویدادهای تلخ و شیرین است و صداقت و صمیمیت و مردمی بودن نویسنده باعث میشود کتاب شیرین و لذتبخش و عبرتآموز باشد.
خواندن کتاب محاصره سارایوو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به خواندن خاطرات رزمندگان مخاطبا این کتاباند.
بخشی از کتاب محاصره سارایوو
پس از بازگشت از مأموریت بوسنی، تا سفر بعد در ستاد کمکرسانی بوسنی در تهران مشغول به فعالیت شدم، چون با تسویه حسابم موافقت نشده بود، در همان تشکیلات به کار ادامه دادم. از طرفی حاجی شمس، مسئول وقتمان، در آخرین روزهای حضورم در پازاریچ، از من قول گرفت وقتی برگشتم، در اولین فرصت مقدمات ازدواجم را مهیا کنم و پس از برگزاری مراسم عروسی، به منطقه برگردم.
چند روز پس از آمدن و رتقوفتق امور، همراه خانواده دربارهٔ جشن ازدواج با خانوادهٔ خانمم صحبت کردیم. با برگزاری مراسم سادهای، عقد رسمی کردیم و دو سه ماهی در رفت و آمد بودیم و به قول معروف دوران نامزدی را گذراندیم تا همه فهمیدند قاطی مرغها شدهام. در آخر خرداد همان سال مراسم جشن عروسیمان برگزار شد و زندگی جدیدمان را شروع کردیم. جالب اینجا بود که تا سه روز مانده به عروسی، هنوز خانه نداشتیم. وقتی به بچههای بسیج گفتم، مثل زمان جنگ، همه به همدیگر خبر دادند و تلفن پشت تلفن، نشانی خانهٔ خالی بود که به من میرسید. با زحمات بچهها، بهخصوص آقای مهدی نعمتالله که ایندر و آندر زد، خانهٔ مناسبی پیدا کردیم، اما خانه ظاهر مناسبی نداشت. پسرعمویم حاج رضا چند تا از دوستان بسیجیاش را که رنگکار بودند، به خط کرد و آنها تا عصر روز بعد خانه را کاغذدیواری و آشپزخانه را رنگ کردند و درست یک روز پیش از مراسم عروسی، جهیزیهٔ عروس خانم را به خانه آوردند. اینجا بود که به عینه دیدم و باورم شد خداوند در سه کار، امداد غیبیاش را به کمک افراد میرساند که یکی از آنها ازدواج است. نه خانوادهٔ خودم و نه خانوادهٔ خانمم باورشان نمیشد توی دو روز هم خانه گیر بیاوریم و هم آمادهاش کنیم. خداوند کمک کرد و کارها بهسرعت روبهراه شد. مراسم عروسیمان جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۷۲ که مصادف شده بود با دور دوم ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی برگزار شد و به قول بزرگترها به خانهٔ بخت رفتیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. پس از آن هر بار که موضوع مأموریت را به مسئولمان میگفتم، وعده میداد و میگفت: «باشد. تو حالا تازهدامادی. چند ماهی بالای سر زندگیات باش، سر موقع صدایت میکنم.»
در مجتمع رزمندگان ثبتنام کردم و موفق شدم دیپلم بگیرم، اما فکر رفتن نگذاشت بهطورجدی به فکر دانشگاه باشم و در کنکور شرکت کنم. روزها بهسرعت سپری میشد و حاجی دشتستانی هم در منطقه مستقر بود و فرصتی پیش نمیآمد درباره رفتن به منطقه با ایشان صحبت کنم. با درخواست برگشت از طرف مسئول ردهٔ اصلیام، عملاً تسویه کردم و به ردهٔ قبلی برگشتم. روزها و ماهها میگذشت و همچنان تحولات جنگ بوسنی را از نزدیک دنبال میکردم. یک روز برادر یاسر را در ستاد دیدم. حدود هشت نُه ماه از آخرین دیدارمان میگذشت. پس از احوالپرسی، گفت بهتازگی از مأموریت بوسنی برگشته و با صحبتی که با آقامصطفی کرده، ایشان پیشنهاد داده که چون قبلاً در پازاریچ و سارایوو و مناطق بوسنی مرکزی حضور داشتهام، به آنجا اعزام شوم. یاسر گفت: «من با آقامصطفی صحبت کردم. شما فردا برو و در زمینهٔ کموکیف کار با ایشان صحبت کن.»
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۶۸ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۶۸ صفحه
نظرات کاربران
نماز صبح را خواندیم، بعد دعای کمیل خواندیم. صبحانه خوردیم، دو سه تا کار کردیم، بعد نماز ظهر و عصر خواندیم. بعد چند تا کار کردیم. نماز مغرب و عشا به امامت فلانی خواندیم. شام خوردیم. خدایا ما را شهید