دانلود و خرید کتاب با چشم‌هایم جنگیدم؛ خاطرات دیدبان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند زهرا اسپید
تصویر جلد کتاب با چشم‌هایم جنگیدم؛ خاطرات دیدبان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند

کتاب با چشم‌هایم جنگیدم؛ خاطرات دیدبان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند

نویسنده:زهرا اسپید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب با چشم‌هایم جنگیدم؛ خاطرات دیدبان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند

«با چشم‌هایم جنگیدم» خاطرات دیدبان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شیمیایی مراد هنرمند به قلم زهرا اسپید است. «هر خاطره برگی است از دفتر تاریخ این سرزمین. سرزمینی که مهد مهرورزی ها و انسانیت هاست. سرزمینی که جوانان غیورش، جان و مال خود را برای حفظ ارزش های اسلام عزیز در طبق اخلاص گذاشتند و امروز یادگار آن روزگار، خاطرات هشت سال ایثار و عشق است. در این میان حضور غیرتمندانهٔ جوانانی که از روستا های دورافتادهٔ شرق و غرب هرمزگان از دل محرومیت ها بیرون زدند و دل به میدان عشق سپردند، شاهدی بر این گفته است. کسانی که وجودشان دیوار محکمی شد در برابر متجاوزان. بدون تردید این خاطرهٔ ماندگار فراموش ناشدنی است. کتاب «با چشم هایم جنگیدم» خاطرهٔ یکی از همان جوانانی است که در جایی بین زمین و آسمان با چشم هایش جنگید.»
کاربر 5261453
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

عالی

سید مهدی
۱۴۰۲/۰۱/۰۸

جماعت یه دنیا فَرقِه بین دیدن و شنیدن برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن راز سنگرای عشق باید از ستاره پرسید... کتابی روان که خواننده را به همراه خود به دکل‌های دیده‌بانی جنگ به ویژه عملیات‌های والفجر هشت و کربلای چهار می‌برد. کتابی که به

- بیشتر
کمبود امکانات در حدی بود که مردم نمی توانستند ساده ترین نیازهایشان را که خوراک و پوشاک بود، برطرف کنند. بیشتر افراد در روستا پابرهنه بودند یا کفش هایی داشتند که حسابی وصله خورده بود، طوری که دیگر جایی برای وصله زدن نداشت.
قریشی
بزرگ تر که شدیم، روزبه روز شرایط سخت و سخت تر می شد. درآمد کم حاصل از برداشت خرما و کاشت گندم جوابگوی نیازهای ما نبود؛ هر چند که پدر و مادرم به شدت زحمت می کشیدند و ما بچه ها هم دوشادوششان کار می کردیم. جوری که قسمت قابل توجهی از مایحتاجمان حاصل دسترنج خودمان بود.
قریشی
ما سنگینی واژه ای مثل استبداد را حس می کردیم. جوّ جوری بود که حتی توی سر بچه ها فرومی کردند که «شاه خدای دومه. فقط خدا می تونه جون آدم رو بگیره و شاه.»
قریشی
بی عدالتی را با چشم می دیدیم، در همان کلاس درس و نداشتن میز و نیمکتی که بعضی ها باید رویش می نشستند و ما نه، در جشن های تولد ولیعهد در نهم آبان و در اینکه جرئت نداشتیم به بچهٔ یک ژاندارم بگوییم تو. بچهٔ یک ژاندارم در مدرسه حکم همه کاره را داشت.
قریشی
از بعضی چیزها بی نهایت وحشت داشتیم. یکی اش این بود که اگر عکس شاه، فرح و خواهر شاه که اول کتاب های درسی مان چاپ شده بود، به هر دلیلی پاره می شد و معلممان می فهمید، به سختی تنبیه می شدیم. یک روز در اثر شیطنت یکی از بچه ها عکس اشرف، خواهر شاه، در کتابم پاره شد. آن قدر ترسیده بودم که حد نداشت. آمدم خانه و گریه سر دادم: «من دیگه مدرسه نمی رم. اگه معلممون ببینه عکس خواهر شاه تو کتابم نیست، می گه خودم کندم، منو می کشه!» به شدت گریه می کردم و جرئت نداشتم پایم را در مدرسه بگذارم.
قریشی
سال اول ابتدایی که بودم، در کلاس ما چند تا میز و نیمکت بیشتر نبود. آن هم بچه های خان و بچه ژاندارم ها رویش می نشستند. ما روی حلب های چهارضلعی می نشستیم؛ حلب هایی که بعد از تمام شدن نفتش آن ها را به کلاس می بردیم که روی زمین ننشینیم.
قریشی

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
۳۱,۰۰۰
۵۰%
تومان