دانلود و خرید کتاب شیشه های دریا ماریا وی. اسنایدر ترجمه زهرا لاری
تصویر جلد کتاب شیشه های دریا

کتاب شیشه های دریا

معرفی کتاب شیشه های دریا

شیشه های دریا،کتاب پنجم از مجموعه حماسه ایژیا نوشته ماریا وی اسنایدر است که در انتشارات طلوع ققنوس به چاپ رسیده است. قهرمان این مجموعه بعد از آن که محکوم به اعدام می شود فرصت فوق‌العاده‌ و هیجان‌انگیزی نصیبش می‌شود.

درباره کتاب شیشه های دریا 

مانند قطعات رنگی شیشه‌های دریا که در ساحل شسته شده‌اند، اپال از آب‌های خشن و جریان‌های پیچشی عبور کرده است. اما به‌جای یافتن یک گردابی آرام، اپال در یک رودخانه گرفتار می‌شود. پیک‌های شیشه‌ای منحصربه‌فرد او که امکان برقراری ارتباط فوری در فواصل طولانی را فراهم کرده است، به بخشی حیاتی از جامعه سیتیا تبدیل شده است.دیگر جناح‌های قدرتمند که زمانی توسط شوراها و جادوگران تحت کنترل بودند، اکنون برای تصاحب این برتری رقابت می‌کنند. تصاحب پیک‌ها مساوی با تصاحب سیتیا است. متأسفانه این به معنی دستاویز شدن اپال هم نیز هست. این مشکل کم نبود که ادعای اپال برای اثبات جادوی خون با مقاومت شورا و حتی استادش مواجه می‌شود. شورا به او شک کرده و استادش به او بی¬محلی می‌کند و حتی خانواده او نگران هستند. حال! دنیای او وارونه شده است! و او نیز شروع به شک کردن به خودش کرده است؟! در پایان، اپال باید تصمیم بگیرد که به چه کسی اعتماد کند، به چه کسی اعتماد نکند و چه کسی قصد خیانت به ملت سیتیا دارد؟ در غیر این صورت او به یک میلیون قطعه تقسیم می‌شود و با جزرومد از بین می‌رود.

ماریا وی. اسنایدر در این کتاب داستان را به اوج خود رسانده است.

 خواندن کتاب شیشه های دریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های تخیلی و فانتزی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب شیشه های دریا

مطمئن از اینکه یک نکته مهم را متوجه نشده‌ام از یِلِنا پرسیدم. «میشه لطفاً دوباره تکرار کنی؟»

یِلِنا بازویم را فشار داد. «من سعی کردم دو تا روح و رو جابه‌جا کنم، اما نشد.»

نتوانستم حرف یِلِنا را درک کنم و مبهوت به او زل زدم.

«منظورت چیه سعی کردی؟»

مرا به سمت یک نیمکت برد و کنارم نشست. «تو خیلی حامی داری اپال. لیف و بِین داوطلب شدن تا تو آزمایش به هم کمک کنند. روح لیف و منتقل کردم به بدن بِین، هر دو روح تو بدن بِین ماندن. اما وقتی روح بِین و به بدن لیف منتقل کردم، روح‌ها به طور خودکار سرجاشون برگشتن.»

حرف‌هایش در ذهنم می‌چرخیدند. نمی‌خواستم آنها را باور کنم. «باید یک راه دیگری باشه.»

«تو کتاب‌های بِین جستجو کردم و هرچی دربارهٔ جادوی خون پیدا کردم خواندم، اما چیزی دربارهٔ جابه‌جا کردن روح ندیدم. مفصل با زیتورا حرف زدم. اولریک حقیقت و میگه.»

«با کِید و جانکو حرف زدی؟»

«البته. هر دوشان حرف‌های تو رو باور دارند و رفتار وحشتناک اولریک و گزارش دادن. اونها نتوانستند مدرکی ارائه بدن و منم نمی‌تونم مدرکی پیدا کنم و می‌دونی که چقدر تو پیداکردن ماهرم.» سعی کرد پوزخند بزند، اما شبیه اخم بود.

بالاخره متوجه شدم. دیگر نه او، و نه لیف و بِین، مرا باور نداشتند. درد سوزانی در قفسهٔ سینه‌ام ایجاد شد. همان عذاب بی‌امان غم و اندوه. کمی زیر لب به یِلِنا غرولند کردم و بعد به‌سرعت از ساختمان بیرون رفتم.

یادم نمی‌آمد کجا رفتم یا چه‌کار کردم. تریکی می‌توانست مرا گیر بیندازد و من خودم مچم را برایش می‌بریدم. از یک قاتل استقبال می‌کردم. پرسه زدم و عذاب کشیدم. گفتگوهایم با اولریک و دِولِن بارها و بارها و بارها در ذهنم تکرار شد. من فریب‌خورده بودم؟ اولریک چطور آن نقطه‌های فشار را می‌دانست؟ چطور توانسته بود از آنها استفاده کند؟ گفتگویم با اولریک در اوگناپ چطور؟

تاریکی آمدورفت. بعد فکری به ذهنم آمد. اتفاقات عجیبی در ارتباط با جادو افتاده بود. یکی از آنها توانایی روح‌یابی یِلِنا بود. تمامی کتاب‌های تاریخ درباره روح‌یابی اشتباه بودند. یِلِنا کشف کرد که آنها روح دزد بودند. به خودش اعتماد کرد و سرانجام آنچه را که بود پذیرفت و دید منفی همه دربارهٔ روح‌یاب‌ها را تغییر داد. من مصمم بودم ثابت کنم دِولِن روحش را با اولریک عوض کرده است. فقط به این دلیل که یِلِنا حرف مرا باور نکرده بود، به این معنا نبود که باید تسلیم شوم. من می‌دانستم روح دِولِن در بدن اولریک است. وقتی تمام جادوی دِولِن را کشیدم، وجودش را در گوی شیشه‌ای حس کردم. من خودم را باور داشتم. برای اینکه عزمم را جزم کنم، خودم را به‌صورت یک‌تکه شیشه دریای ضخیم تصور کردم. توسط آب و ماسه فرسوده شده بودم و دیگر براق و تازه نبودم. بی‌ریایی و ساده‌لوحی زندگی‌ام را گرفته بود. شکسته شده و از بقیه دورافتاده بودم و برای خودم در امواج فرورفته بودم. تمام تردیدها و درد خیانت را از خودم دور کردم و عزمی سرد و سخت را جایگزین آن کردم. پشت در اتاق مشاور مون ایستادم و شیشه دریا را تصور کردم. احساساتم را خنثی کردم و در زدم. یک دستیار در را باز کرد. جنجال به پا کرد که وقت قبلی ندارم.

با اقتدار گفتم: «بهش بگو من اینجا هستم، بزار خودش تصمیم بگیر می‌خواد منو ببین یا نه.»

دستیار از یک در دیگر داخل رفت و من در یک محوطهٔ نشیمن ساده قدم زدم. همهٔ مشاوران یک دفتر در ساختمان شورا و یک اقامتگاه در سیتادل داشتند.

دری باز شد و تاما مون با لبخندی از من استقبال کرد. «خیلی از دیدنت خوشحالم. وقتی کسی تو قلعه پیدایت نکرد، داشتیم نگران می‌شدیم.»

«بعد از جلسهٔ دیروز وقت لازم داشتم تا خوب دربارهٔ جلسهٔ شورا فکر کنم.»

«و؟»

«منتظر پیشنهاد متقابل میمونم.»

تاما مون خندید. «شورا معتقد که فکر خوبی تو عضو کمیتهٔ پیک‌ها باشی. در واقع تقریباً خودمان و متقاعد کردیم که در وهلهٔ اول این ایدهٔ خود ما بود.»

«خوشحالم.»

«پس تو قلعه میمونی؟» لحنش را بی‌تفاوت نگه داشت، اما محاسبه‌گری غیردوستانهٔ چشمانش را پر کرد.

«نه. تصمیم گرفتم برم بیرون قلعه برای خودم زندگی کنم و یک‌بار اختیارم دست خودم باشه.»

«آفرین.»

فاطمه.م
۱۴۰۰/۰۹/۰۹

این کتاب جلد پنجم مجموعه فانتزی حماسه ایژیا و جلد دوم سه گانه بلور است، ماجراهای اپال کوان، جادوگر شیشه در درگیری و تعقیب و گریز با دولن، جادوگر خون و ماجرای عاشقانه با گد، جادوگر طوفان ادامه می یابد،

- بیشتر
niki
۱۴۰۱/۰۷/۲۵

در بی نقص بودن اصل داستان که شکی نیست ولی ترجمه افتضاح بود و این خیلی ناراحت کنندس که بعد از این همه انتظار اینجوری بشه 💔

Sama
۱۴۰۰/۰۹/۰۲

جذاب و عالیییی خیلی دوس دارم ببینم جلد بعد قراره چی بشه😍

رضا
۱۴۰۰/۰۸/۰۴

بالاخره اومد. ما رو جون به لب کردین

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۰۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۹۹ صفحه

حجم

۴۰۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۹۹ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان