دانلود و خرید کتاب مطالعه زهر ماریا وی اسنایدر ترجمه علی دهقان

معرفی کتاب مطالعه زهر

«مطالعه زهر» نوشته ماریا وی اسنایدر و جلد اول از مجموعه تخیلی حماسه ایژیا است.

یلنا به جرم قتل عمد در شرف اعدام است اما فرصت فوق العاده‌ای به او پیشنهاد می‌شود. او بهترین غذاها را خواهد خورد، در اتاق‌های قصر زندگی خواهد کرد و باید ریسک کشته شدن به دست هر کسی که سعی دارد فرمانده ایژیا را بکشد، بپذیرد.

و اینگونه یلنا مزه سنج غذا‌های پادشاه می‌شود. اما رییس امنیت که هیچ چیز از دیدش مخفی نمی‌ماند، عمدا گرده پروانه به خورد او می‌دهد، و یلنا تنها با حضور برای دریافت پادزهر روزانه‌اش مرگی دردناک را به تعویق می‌اندازد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

در میان تاریکی‌ای که مانند تابوت احاطه‌ام کرده بود، محبوس بودم. چیزی نداشتم که حواسم را از خاطراتم پرت کند. خاطرات روشن و واضح در انتظار بودند تا هر بار که ذهنم منحرفم می‌شد به من حمله کنند.

محصورشده در سیاهی، شعله‌های داغ و سفیدی که صورتم را می‌سوزاندند را به خاطر آوردم. باوجوداینکه دستانم به شکلی بسته‌شده بود که در کمرم فرورود، حمله را پس زدم. آتش درست قبل از اینکه پوستم تاول بزند کنار رفت، اما ابروها و مژه‌هایم مدت‌ها قبل از آن سوخته بودند.

صدای خشن مردی دستور داد: «شعله‌ها رو خاموش‌کن.» از میان لب‌های ترک برداشته‌ام به آتش دمیدم. رطوبت درون دهانم توسط آتش و ترس خشک‌شده و رفته بود و دندان‌هایم گویی که در اجاق پخته‌شده‌اند از حرارت می‌لرزیدند.

مرد فحش داد: «احمق. نه با دهنت. از ذهنت استفاده کن. شعله‌ها رو با ذهنت خاموش‌کن.»

درحالیکه چشمانم را می‌بستم، سعی کردم افکارم را روی ناپدید کردن جهنم متمرکز کنم. میل داشتم هر کاری انجام دهم، مهم نبود چقدر احمقانه تا مرد را وادار به توقف کنم.

«بیشتر تلاش کن.» یک‌بار دیگر گرما نزدیک صورتم تاب خورد، نور درخشان برای انتقام از پلک‌های بسته‌ام مرا کور کرد.

صدایی متفاوت راهنمایی کرد: «موی دختره رو بذار روی آتیش.» او جوان‌تر و مشتاق‌تر از مرد دیگر به نظر می‌رسید. «این کار باید ترغیبش کنه. حالا، پدر، به هم اجازه بده.»

کتاب باز
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

چرا هیچکی این کتابو نمیخونه و نظر نمیده؟ این کتاب یک چیزی اونور فوق العادس و اونجوری که استحقاقش را دارد ازش استقبال نشده، اینکه طراحی جلدش چندان جذاب نیست دلیل نمیشه نخونیدش. بخونین چون مطمئنم ارزش وقت گذاشتنو دارد.

فاطمه.م
۱۳۹۷/۰۹/۱۶

مطالعه زهر جلد اول حماسه چندجلدی ایژیاست، دختر جوانی گرفتار آدمهای بیرحم و دیکتاتوری نظامیان می کوشد با توسل به هوش، مهارت جنگیدن، جادو و عشق، زنده بماند. فانتزی قشنگی بود که دوست داشتم. حیف که گاهی ترجمه ضعیف توی

- بیشتر
Yasaman
۱۳۹۹/۰۳/۰۹

اگه به ژانر فانتزی علاقه دارین این کتابو اصلا از دست ندین عالیه شدیدا پیشنهادش میکنم. یه داستان عالی و قوی که ترجمه خیلی خوبی هم داره . قبل از اینکه شروع کنم در مورد ترجمه مطمئن نبودم خوب باشه

- بیشتر
StarShadow
۱۴۰۱/۱۱/۰۶

کتاب جالبی بود. موضوع جدید و جذابی داشت و شخصیت پردازی ها نسبتا خوب بودن. اما برخلاف این که کتاب در دسته بندی کودک و نوجوان قرار گرفته، به نظرم مناسب بچه های تو این رده های سنی نیست. بیشتر

- بیشتر
ننه پسر
۱۳۹۹/۰۱/۳۰

سلام دوستانی که این کتاب رو خوندن میشه رمانهای مشابه بهش رو معرفی کنین

niki
۱۳۹۹/۰۹/۱۰

عاااااااااااااااااااااااااالی بود من خیلی خیلی خیلی خیلی دوست داشتم این کتاب رو به همه توصیه می کنم گروه سنی خاصی هم نداره فقط بستگی به روحیه داره اگر خیلی خیلی خیلی حساسید نخونید ✌️

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۳۹۹/۰۲/۰۵

داستان به طرزماهرانه ای خواننده رابه خواندن بیشترتشویق میکنه،گاهی بایدبه عقب برگردیدتااتفاقات براتون درست جابیفته،حس ماجراجویی،نا امیدی وامیدو ترس،همه اینهااز راوی داستان به خواننده منتقل میشد،درکل داستان جالبی بود

کاربر ۱۹۷۳۷۶۷
۱۳۹۹/۰۳/۲۷

داستان روایتی قدیمی اما شیرین دارد، گاهی ابهامات داستان که نوعی زیبایی روایت قصه را در بر دارد باعث گیجی خواننده می شود اما همین نحوه نگارش خواننده را با سماجت بیشتر ترغیب به خواندن و ادامه دادن می کند،

- بیشتر
parisa
۱۳۹۹/۰۳/۲۲

خیلی جالب بود و منتظر جلد دومش هستم .

melika
۱۳۹۹/۰۲/۳۰

شاید داستانی باورنکردنی اما خوندنی

حرکاتش به‌قدری با وقار بودند که از خودم پرسیدم آیا او یک رقاص بوده است، ولی کلماتش برایم افشا کردند که حرکاتش، حرکات یک قاتل تعلیم‌دیده هستند.
کتاب باز
«اعتماد کردن سخته. دونستن اینکه به کی اعتماد کنی، حتی سخت‌تر.»
یك رهگذر
«اما تو به زیرپوستم لغزیدی، به خونم حمله کردی و مالک قلبم شدی.»
Yasaman
«اعتماد کردن سخته. دونستن اینکه به کی اعتماد کنی، حتی سخت‌تر.»
StarShadow
«اعتماد کردن سخته. دونستن اینکه به کی اعتماد کنی، حتی سخت‌تر.»
لیلی نظری زاده
باید یاد بگیری برای چیزی که می‌خوای وایستی و بجنگی.»
rezaat98
ناامیدی به قلبم خنجر زد، اما درد را با اراده مداوا کردم.
StarShadow
«اما تو به زیرپوستم لغزیدی، به خونم حمله کردی و مالک قلبم شدی.»
StarShadow
اما آرزو می‌کردم می‌توانستم کلمات را از هوا بردارم و دوباره در دهانم بچپانم.
Yasaman
دانش، به هر شکلی، می‌توانست به‌اندازه یک سلاح مؤثر باشد.
لیلی نظری زاده
در عمق گوشه‌های کوچک قلبم هنوز به این امید که شاید یک دوست واقعی پیدا کنم؛ چنگ زده بودم. حتی یک موش هم نیاز به موش‌های دیگر داشت. می‌توانستم با موش‌ها همدردی کنم. من هم با دستپاچگی به هر طرف می‌رفتم، از روی شانه‌هایم می‌نگریستم و به دنبال تله‌های زهرآگین بو می‌کشیدم.
StarShadow
در واقع دو تا چیز هست، یکی خوب، یکی بد. می‌خوای اول کدوم رو بشنوی؟» والک جواب داد: «بد. این بهم اجازه می‌ده امیدوار باشم خوبه اوضاع رو متعادل میکنه.»
StarShadow
«متاسفانه، تو هدف جدیدشی؛ اما بهش اجازه نده اذیتت کنه. اگه مارگ کثیفه، تو هم در مقابل کثیف باش. وقتی ببینه شکار راحتی نیستی، علاقه ش رو از دست می‌ده.»
StarShadow
«تمام کارکنان قلعه پول می‌گیرن؟» «آره.» «پیشمرگ هم پول میگیره؟» «نه.» «چرا نه؟» تا زمانی که والک اشاره نکرده بود در مورد دریافت دستمزد فکر نکرده بودم. «پیشمرگ دستمزدش رو از قبل می‌گیره. زندگیت چقدر ارزش داره؟»
ننه پسر
گفتم: «بیا اینجا. تا بتونم بهت مشت بزنم.» «عاشق اینم که حرفت رو گوش کنم، عزیزم.» جانکو به ورای دسترسی من گریخت. «اما دیرم شده.»
StarShadow
می‌توانستم مهارت‌های او را تحسین کنم و وقتی در یک جنگ در کنارم بود آسوده باشم؛ اما اینکه یک موش یک گربه را دوست داشته باشد؟ این فرضیه فقط به یک انتها منجر می‌شد. به یک موش‌مرده.
StarShadow
ما توقف کردیم. از میان چشمان چپم پلکانی را دیدم. در تلاش برای رساندن پایم به اولین پله، روی زنجیر تلوتلو خورده و لغزیدم. نگهبان‌ها مرا بالا کشیدند. لبه‌های تیز پله‌های سنگی در پوستم فرو رفت و پوست برهنه‌ی بازوها و پاهایم را جدا کرد. بعدازاینکه از میان دو در کلفت فلزی کشیده شدم، روی زمین فروریختم. نور خورشید از میان چشمانم رد شد. درحالیکه اشک‌ها روی صورتم جاری می‌شدند آنها را محکم بستم. بعد از فصل‌ها این اولین باری بود که نور خورشید را می‌دیدم.
کاربر
شوخی می‌کرد. شاید خودش را سرگرم می‌کرد. راه خوبی برای خندیدن بود. دیدن امید و شادی بر چهره زندانی، بعد خورد کردن آن با فرستادن متهم به‌سوی دار. در بازی مشارکت کردم: «یه احمق این رو رد میکنه.» این بار صدای گوش‌خراشم بلندتر بود. «خب، این یه موقعیت مادام العمره. تمرین میتونه کشنده باشه. بعد از این همه، اگه ندونی مزه زهرها چطوریه چطور میتونی اونا رو تو غذای فرمانده تشخیص بدی؟» او برگه‌ها را درون پوشه مرتب کرد. «تو یه اتاق توی قلعه برای خوابیدن می‌گیری، اما بیشتر روز با فرمانده خواهی بود. هیچ روزی مرخصی نمی‌گیری. شوهر یا بچه‌ای نباید داشته باشی. بعضی زندانی‌ها به جاش اعدام رو انتخاب می‌کردن. حداقل به‌جای این فکر که آیا مرگ قراره با لقمه بعدی بیاد دقیقاً می‌دونستن کی قراره
tiam -y-h-h-m-8
لرزشی را به پایین ستون فقراتم فرستاد. «اما تو به زیرپوستم لغزیدی، به خونم حمله کردی و مالک قلبم شدی.» تمام چیزی که گفتم «بیشتر مثل یه زهر به نظر میرسه تا یه انسان.» بود. اعتراف او هم مرا مبهوت و هم هیجان‌زده کرد. والک جواب داد: «دقیقاً. تو مسمومم کردی.»
معمای عشق♡ (ℬ•ℳ)
دانش، به هر شکلی، می‌توانست به‌اندازه یک سلاح مؤثر باشد.
Yasaman

حجم

۳۱۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۷۹ صفحه

حجم

۳۱۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۷۹ صفحه

قیمت:
۵۰۰
تومان