کتاب الهیات و نظریه اجتماعی؛ فراسوی عقل سکولار
معرفی کتاب الهیات و نظریه اجتماعی؛ فراسوی عقل سکولار
کتاب الهیات و نظریه اجتماعی؛ فراسوی عقل سکولار نوشته جان میلبنک، استاد برجسته الهیات و مطالعات دینی دانشگاه ناتینگهام با ترجمه شهناز مسمی پرست و شهرزاد قانونی در انتشارات ترجمان علوم انسانی به چاپ رسیده است. میلبنک قبلا در دانشگاه ویرجینیا و قبل از آن در دانشگاه کمبریج و دانشگاه لنکستر تدریس می کرد. وی همچنین رئیس اندیشکده ResPublica است.
درباره کتاب الهیات و نظریه اجتماعی؛ فراسوی عقل سکولار
کتاب الهیات و نظریهٔ اجتماعی، فراسوی عقل سکولار مهمترین اثر متفکر معاصر، جان میلبنک، است. ماهیت کارهای میلبنک میانرشتهای بودن آنها و رفتوآمد مدام بین نظریههای مدرن فلسفی و علوم اجتماعی و نظریههای قرون وسطی و الهیات مسیحی است. این ویژگیْ ترجمهٔ کتاب را کاری سخت و پیچیده میکند؛ ترجمهٔ اثری با چنین گسترهٔ محتوایی نیازمند دانشی به گستردگی دانش نویسنده است و این دقیقاً همان چیزی است که در ایران کمیاب است. این کتاب به معرفی میلبنک و دیدگاههای او میپردازد.
دو رسالهٔ نخست این کتاب، بهترتیب دربارهٔ «لیبرالیسم» و «پوزیتیویسم»، تعیینکنندهترین بخشهای آناند. بخش سوم کتاب که نقطه عطف کتاب است به موضوع الهیات و دیالکتیک میپردازد و بخش چهارم، الهیات و تفاوت نام دارد که به این پرسش میپردازد که آیا علم اجتماعی به پایان خود نزدیک میشود؟ و با علم اجتماعی هر امکانی برای به نقد کشیدن معتبر دین وجود دارد؟
خواندن کتاب الهیات و نظریه اجتماعی؛ فراسوی عقل سکولار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
متخصصان و دانشپژوهان حوزه علوم انسانی به ویژه علوم اجتماعی، فلسفه و الهیات.
بخشی از کتاب الهیات و نظریه اجتماعی؛ فراسوی عقل سکولار
پیچیدگی کامل نقد مارکسیستی بر دین بهندرت روشن شده است. برای درک آن، باید بدانیم که این نقد ترکیبی از عنصر «ماتریالیستی باستانی»، عنصر ماتریالیستی فویرباخی و عنصر دیالکتیکی هگلی است. برطبق دیدگاه «ماتریالیستی باستانی»، دین بهلحاظ فرهنگی و بهلحاظ تاریخی «مؤخر» است و نه متقدم؛ دین حاصل توهمات زبانشناختی، رازورزی سیاسی، و فراموشی کار و زحمت انسانی است. برطبق منظر فویرباخ، دین دارای محتوایی حقیقی است، اما سوژهٔ الهیِ تخیلیای را جانشین سوژهٔ حقیقیاش، یعنی «انسان»، کرده است. عنصر سومِ هگلی است که این دو منظر را بهنحو شایستهای با هم میآمیزد: توهمِ بهلحاظ تاریخی مؤخر همانا توهمی بهلحاظ دیالکتیکی ضروری، و پدیدار فرعی (یا پِیپدیدار) فرایندهای بهلحاظ اجتماعی رازورزانه بوده است. فرایند فویرباخیِ فرافکنی، بیگانگی و بازگشت به سوژهٔ حقیقی انسانی باید بهمثابهٔ روایت صیرورت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انسانی گفته شود.
مارکس، تا پیش از ایدئولوژی آلمانی، تصویرِ کُنتی از تاریخ را بهمثابهٔ سفری از وضعیت اولیه به وضعیت «اثباتیِ» نهایی بهطور کامل فراگرفته بود. در عصر «پیشاتاریخی» انسانی، آنگونهکه مارکس آن را در آن اثر عرضه میکند، نه تقسیم کار وجود داشت و نه جدایی میان نظریه و عمل. تفکر همانا «برونرفتِ مستقیمِ» «رفتار مادی» بود و، بنابراین، چیزی همچون فلسفه وجود نداشت و دین تماماً «طبیعی» بود و منوط به بیان ابهت (ترس آمیخته به احترام) در رویارویی با محیط فیزیکیای بود که آدمیان مجبور بودند دائماً با آن درآویزند. (۲) از نظر مارکس، درست همانطورکه از نظر کنت، «علمِ» جامعهٔ بدوی با کلیت روابط انسان با انسان و انسان با طبیعت یکی بود، و این علم، خودش، تنها و یگانه «دین» است. (تز دهم دربارهٔ فویرباخ درحقیقت از «دیدگاه... انسانیت اجتماعی» سخن میگوید که جای دیدگاه اقتصادی سیاسی فردگرایانهٔ «جامعهٔ مدنی» را میگیرد.)(۳) دین به مفهومی توهینآمیز و شرمآور فقط با نخستین تقسیم کار سر برمیآورد. طبقهای روحانی (کاهن یا کشیش) به این توهم دامن میزند که فعالیت نظری جدای از پراکسیس و تجربهٔ عملی علت وجودی خاص خود را دارد و بنابراین فلسفه متولد میشود و به موضوعاتِ (ابژههای) نظریِ تخیلی _«خدایان»_ هستی عینی اعطا میشود. (۴)
مارکس در اینجا برداشت مخصوص خود از تبیینهای ماتریالیستی باستانی درباب زایشِ دین همچون زایشِ پندار را در میان مینهد. این تبیینها مشخصاً متضمن در هم تنیدن مضمون حیلهگری کشیشمآبانه و مضمون خودفریبی انسانی بهوسیلهٔ ابداعات زبانی خاص خود بودند. (۵) بر وفق این تبیینها، در ادوار بدوی مرجع حسی اصلی زبان از نظر دور ماند و جانشینی استعاری که برای نامگذاری چیزهای (ابژههای) واقعی اما ناآشنا ضروری بود بهغلط به تخیلِ چیزهای «روحی» غیرواقعی، تخیلی که با کاربرد نادرست کلمات همراه بود، بسط و گسترش یافت _بهطور مثال، «نَفَس» در زندگی انسان به «نَفْس» با واقعیت مادی و انضمامی تبدیل شد. ولی اعتراض به این نقد ماتریالیستی، که پیش از این توسط ویکو و هردر در قرن هیجدهم بیان شده بود، آن است که جانشینی استعاری همواره پیشاپیش داخل در هرگونه روند دلالتکنندهای است، تاآنجاکه هر نوع بیان کردن «چیزی» برحسب «چیزی دیگر» که برای وجود داشتن «معنا» ضروری است شامل چیزی بیش از معادل بودنِ محض گزارهای با وضعیتی از امور است. (۶) حال آنکه کوشش معنا همه آن است تا تنشها و انتقالهایی را بیان کند و نه اینکه صرفاً آنها را بازتاباند.
حجم
۹۰۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
حجم
۹۰۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه