دانلود و خرید کتاب ویجر دیوید گرن ترجمه علیرضا شفیعی نسب
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ویجر

کتاب ویجر

معرفی کتاب ویجر

کتاب ویجر نوشتهٔ دیوید گرن و ترجمهٔ علیرضا شفیعی نسب است. انتشارات ترجمان علوم انسانی این داستان تاریخی و مهیج درمورد یکی از عجیب‌ترین و تاریک‌ترین فصل‌های تاریخ دریانوردی بریتانیا در قرن هجدهم میلادی را منتشر کرده است.

درباره کتاب ویجر

کتاب ویجر (The Wager) برابر با حکایت شورش، قتل و نبرد امپراتوری‌ها است. این داستان تاریخی به قلم یکی از نویسندگان برجستۀ معاصر و برندۀ جایزۀ «ادگار آلن پو» نوشته شده است. این اثر را روایتی عمیق، تکان‌دهنده و نفس‌گیر از سرگذشت «ویجر» و مردانش دانسته‌اند. نویسنده زوایای تازه‌ای از یک داستان پر رمزوراز را روشن کرده و با ظرافت و موشکافی صحنۀ پیچیده‌ای از نبرد امپراتوری‌ها، آرمان‌ها و نقشه‌های بی‌حساب و تلاش برای ساختن روایت پیروز را پیش چشم آورده است. دیوید گرن از یکی از عجیب‌ترین و تاریک‌ترین فصل‌های تاریخ دریانوردی بریتانیا در قرن هجدهم میلادی سخن گفته است. این کتاب حاصل تحقیقات گسترده و عمیق دیوید گرن در منابع تاریخی و اسناد آرشیوی و داستان واقعی کشتی جنگی «ویجر» به فرماندهی «کاپیتان دیوید چیپ» است که در سال ۱۷۴۰ میلادی در سواحل پاتاگونیا در شیلی دچار سانحه شد. خدمهٔ کشتی ناگزیر به تحمل ماه‌ها سرگردانی در سرزمینی ناشناخته و بی‌رحم شدند. دیوید گرن با قلمی شیوا و توصیفاتی دقیق از همان ابتدا شما را به دل ماجرا برده و فضای پرمخاطره و گاه هولناک سفرهای دریایی در آن دوران را به تصویر کشیده است. او با معرفی شخصیت‌های کلیدی داستان از جمله کاپیتان چیپ، افسران ارشد کشتی و ملوانان، پیچیدگی روابط انسانی و کشمکش‌های درونی آن‌ها را آشکار و زمینه را برای وقایع شگفت‌انگیز و تراژیک بعدی فراهم کرده است.

خواندن کتاب ویجر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ویجر

«همچنان‌که قایق‌ها آب را می‌شکافتند و پیش می‌رفتند، جان بایرِن چشم به چیپ دوخت که، در آن مه شبح‌وار، غریب و بی‌کس در ساحل ایستاده بود. به بایرِن گفته بودند چیپ را نیز با خود می‌آورند، ولو به‌عنوان زندانی. اما حالا در جزیره رهایش کرده بودند: وانهاده، بدون قایقی کاری، محکوم به هلاکت. بایرِن می‌نویسد «در تمام این مدت پرده‌ای سیاه جلوی چشمم بود و نمی‌گذاشت بفهمم این ماجرا به چه سمت‌وسویی می‌رود».

بایرِن دست به انتخابی زده بود که وجدانش بپذیرد: ترک مأموریت و بازگشت به میهن تصمیمی بود که شاید آیندهٔ شغلی او را در نیروی دریایی نابود می‌ساخت، اما جانش را نجات می‌داد. ولی چنین کاری در حق ناخدا چیپ حکایتش جدا بود. همدستی در وانهادنِ فرمانده (ولو فرماندهی پرعیب‌ونقص و جبارصفت) تصویر شاعرانه‌ای را که بایرِن از خود داشت خدشه‌دار می‌کرد، تصویری که به‌رغم تمام هولناکیِ سفر به آن پایبند مانده بود. همچنان‌که چیپ را در دوردست می‌نگریست، با چند تن از مردان سه هلهلهٔ شادی برای ناخدای قدیمشان سر داد. سپس چیپ از جلوی چشمشان محو شد و بایرِن دیگر نمی‌توانست از تصمیمِ خود برگردد.

قایق‌ها هنوز از جزیرهٔ ویجر هم نگذشته بودند که تُندوَزه‌ای بر مردان فرود آمد، انگار از همین حالا کیفر گناهان خویش را پس می‌دادند. بایرِن صدایی بلند و هراسناک شنید: به‌رغم آن‌همه تعریف و تمجید از کرجی جدید، بادبان دست‌ساز سینهٔ کشتی شکسته بود و به‌طرزی مهارناپذیر در دست باد می‌رقصید. گروه به‌ناچار در کولابِ جزیرهٔ دیگری در سمت غربیِ خلیج چیپ پناه گرفت تا بادبان را مرمت کنند و به انتظار پایان طوفان بنشینند. هنوز دو کیلومتر هم از سفر جدیدشان نگذشته بود.

روز بعد، بالکلی داوطلبانی خواست تا با دوبه به جزیرهٔ ویجر بروند و خیمهٔ کرباسی را که دور انداخته بودند بیاورند، شاید بعدها برای بادبان اضافی به کارشان بیاید. بایرِن فرصت را مناسب یافت. داوطلبِ رفتن شد، هم او و هم ناوآموز کمبل. بعدازظهر آن روز با هشت مرد دیگر، پاروزنان از میان امواج خروشان، رهسپار شدند. کمبل نیز دل‌شوره‌های بایرِن را داشت و، همچنان‌که دو ناوآموزِ جوان در میان امواج این‌سو و آن‌سو می‌افتادند و خیس می‌شدند، با هم دسیسه‌ای چیدند. بایرِن باور داشت اگر بخواهند از ننگِ بی‌شرفی و بزدلی بگریزند باید به نزد چیپ برگردند. کمبل نیز همین نظر را داشت و زیر لب می‌گفت که همین حالا وقت این کار است.

کوشیدند دیگر مردان سوار بر دوبه را نیز با خود همراه کنند. چند تن از هواخواهان سابق چیپ نیز میان آن‌ها حضور داشتند. این افراد نیز از رهاکردن ناخدا یکه خورده بودند. لذا از ترس اینکه پس از بازگشت به انگلستان اعدام شوند به دسیسه‌شکنان پیوستند.

بایرِن با دیگران پارو می‌زد و لحظه‌به‌لحظه هراس بیشتری به دلش می‌افتاد: نکند بالکلی و مردانش گمان ببرند آن‌ها قصد بازگشت ندارند! ممکن بود اصلاً نگران فرار این افراد نباشند (بالاخره چند نفر کمتر می‌ماند که جا اشغال کنند و غذا بخورند)، اما با توجه به کمبود فضا، ازدست‌رفتن دوبه بی‌شک به خشمشان می‌آورد و گروهی را برای گرفتن فراری‌ها به جزیره می‌فرستادند. با فرارسیدن شب، بایرِن و همراهانش با دلهره و اضطراب، در دل تاریکی، میان موج‌ها پیش می‌رفتند تا اینکه سوسوی آتش را در دوردست دیدند: پایگاه. به‌سلامت به جزیرهٔ ویجر بازگشته بودند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۱۴۹,۰۰۰
تومان