دانلود و خرید کتاب قصه شنیدنی دایی جان سعید هاشمی
تصویر جلد کتاب قصه شنیدنی دایی جان

کتاب قصه شنیدنی دایی جان

معرفی کتاب قصه شنیدنی دایی جان

کتاب قصه شنیدنی دایی جان نوشته سعید هاشمی است. کتاب قصه شنیدنی دایی جان را انتشارات سوره مهر برای نوجوانان منتشر کرده است.

درباره کتاب قصه شنیدنی دایی جان

مطالعه یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های والدین است، مطالعه می‌تواند کودکان و نوجوانان را توانمند کند و آنان را برای زندگی در جامعه آماده کند. کتاب قصه شنیدنی دایی جان، اثری خوب با ۸ داستان برای نوجوانان است. 

داستان‌های این کتاب باعنوان‌های «غروبی به رنگ خاکستری»، «دزدها»، «هزار پا»، «یک مسأله مشکل»، «قصه شنیدنی دایی جان»، «گربه‌ای که آبرو داشت»، «خوابم پریده است» و «گرگ‌ها، یملک‌ها» است که برای نوجوانان علاقه‌مند به داستان نوشته شده است. زبان نویسنده در این کتاب روان است و از زاویه یک دوست کنار نوجوانان قرار می‌گیرد.

خواندن کتاب قصه شنیدنی دایی جان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

باین کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قصه شنیدنی دایی جان

این همه دکتر ایرانی و هندی و بنگلادشی توی شهر بود، حرف هیچ‌کدام را قبول نداشت؛ آن‌وقت می‌خواست حرف آن فال‌بین را که معلوم نبود از توی کدام قوطی عطّاری پیدا کرده است، قبول کند.

اصلاً همهٔ این‌ها تقصیر کلّهٔ درب و داغان من بود، که تا چیزی می‌گفتی، به او برمی‌خورد و درد می‌گرفت. آخر این هم کلّه بود که ما داشتیم؟! بچه‌های مردم کلّه دارند، ما هم کلّه داشتیم. تحمّل هیچ‌چیز را نداشت. مورچه به آن لگد می‌زد، چهل شب و روز مغز تویش تکان می‌خورد و جرینگ‌جرینگ می‌کرد. خدا را شکر دست‌کم گردن محکمی داشتم.

عجب هیبتی داشت این هاجرخاتون. یک روسری ابریشمی دور سرش بسته بود و موهای سفیدش پیچ و تاب خورده بودند و عین موی سربازهای انوشیروان ریخته بودند روی شانه‌اش.

صورتش پُر از چروک بود. لابه‌لای آن همه چروک معلوم نبود دهانش کجاست. یک خرمهره هم دور گردنش تحمّل می‌کرد. به گردن گاو هم می‌انداختی چشم‌هایش درمی‌آمد. نگاهم به دست‌هایش افتاد. پُر از خط و خال بود. قالی‌های مادرم هم این‌قدر نقش و نگار نداشتند. با دیدن آن هیبت یک لحظه شک کردم که نکند اصلاً ما آمده‌ایم پیش خود از ما بهتران! 

هاجرخاتون، وردش که تمام شد، کتاب کت و کلفت و کهنه‌ای را که موریانه جابه‌جا آن را خورده بود، از روی تاقچه برداشت، آن را باز کرد و شروع کرد به خواندن. خیلی دلم می‌خواست بدانم توی کتاب چه نوشته است. باورم نمی‌شد که پیرزن با این سن و سال و با این ریخت و قیافه سواد هم داشته باشد.

لحظه‌ای بعد هاجرخاتون لب‌هایش را به زور از هم باز کرد و با صدایی که عین سرفهٔ گوسفند سرماخورده بود به ننه گفت: «خاله جان، بچّه‌ات را چشم زده‌اند.»

ننه زد روی پایش.

ـ می‌دانستم خاتون، می‌دانستم، الهی که هر کسی چشم بد داره، بچّه‌هایش یکی‌یکی بروند زیر ماشین.

حرصم گرفته بود؛ هم از حرف‌های خاتون و هم از حرف‌های ننه.

ننه، گفت: «خاتون، چاره‌اش چیست؟»

خاتون گفت: «عجله نکن خاله جان، عجله نکن. الان به تو می‌گویم.» و دوباره شروع کرد به ورد خواندن. بعد از دو دقیقه کتاب را باز کرد و غرق در نوشته‌های آن شد و لحظه‌ای بعد سرش را رو به من بلند کرد و گفت: «کتاب می‌گوید باید با یک تکّه چیت، عرق پیشانی‌ات را پاک کنی و آن را بیندازی توی اسفند، بعد خاکسترش را برداری...» هنوز خاتون به آخر خط نرسیده بود که ننه گفت: «وا! خاتون این کثافت‌کاری‌ها چیست که یاد بچه می‌دهی؟» 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

حجم

۳۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان