دانلود و خرید کتاب آفتاب در حجاب سیدمهدی شجاعی
تصویر جلد کتاب آفتاب در حجاب

کتاب آفتاب در حجاب

معرفی کتاب آفتاب در حجاب

کتاب آفتاب در حجاب اثری از سید مهدی شجاعی روایتی از زندگی حضرت زینب سلام‌الله علیها از کودکی تا زمان وفات این بانو است. سید مهدی شجاعی این داستان تاریخی-مذهبی را با زبانی گیرا و شیوا روایت کرده است.

درباره کتاب آفتاب در حجاب

در کتاب آفتاب در حجاب زندگی حضرت زینب (س) را  از کودکی تا واقعه عاشورا و پس از آن داستان اسارت و وفات این بانوی بزرگوار را می خوانید. سید مهدی شجاعی این داستان را براساس تحقیقات دقیق در زوایای پنهان تاریخی زندگی حضرت زینب (س) روایت کرده است. کتاب آفتاب در حجاب با داستان کابوس آن حضرت در دوران کودکی آغاز می‌شود. این کابوس خبر از رحلت پیامبر (ص)، شهادت مادر و پدر و برادران ان حضرت دارد. کتاب در پایان هم با همین خواب به پایان می‌رسد.

 کتاب آفتاب در حجاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

اگر به داستان زندگی امامن و چهارده معصوم علاقه دارید، کتاب آفتاب در حجاب برایتان تجربه‌ای لذت‌بخش و اثرگذار خواهد بود. 

درباره سید مهدی شجاعی

سید مهدی شجاعی نویسنده نامدار معاصر است که در سال ۱۳۳۹ شمسی متولد شد. او در رشته‌های ادبیات نمایشی و حقوق تحصیل کرد اما به‌دلیل مهارت و علاقه‌ به نوشتن، تحصیلات را رها کرد و نوشتن در روزنامه‌ها و مطبوعات را در پیش گرفت. سیدمهدی شجاعی علاوه بر فعالیت در صفحه‌های هنری و فرهنگی روزنامه‌ جمهوری اسلامی، سردبیر ماهنامه‌ صحیفه، مجله‌ رشد جوان و مدیر انتشارات برگ هم بود. شجاعی مجله نیستان را تاسیس کرد اما این مجله تعطیل شد و پس از آن انتشارات نیستان را تاسیس کرد. ازجمله آثار منتشر شده سید مهدی شجاعی می‌توان به کشتی پهلو گرفته، پدر عشق و پسر، کمی دیرتر...، دموکراسی یا دموقراضه؟ اشاره کرد.

بخشی از کتاب آفتاب در حجاب

سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی، ای نفر ششم پنج تن!

بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»

زهرای مرضیه گفت: «علی‌جان! اسم دخترمان را چه بگذاریم؟»

حضرت مرتضی پاسخ داد: «نام‌گذاری فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمی‌گیرم از پیامبر در نام‌گذاری این دختر.»

پیامبر در سفر بود. وقتی که بازگشت، یک راست به خانه زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.

پدر و مادرت گفتند که برای نام‌گذاری عزیزمان چشم‌انتظار بازگشت شما بوده‌ایم.

پیامبر تو را چون جان شیرین در آغوش فشرد، بر گوشه لب‌های خندانت بوسه زد و گفت: «نام‌گذاری این عزیز، کار خود خداست. من چشم‌انتظار اسم آسمانی او می‌مانم.»

بلافاصله جبرئیل آمد و درحالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد. ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر!

پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصّه و گریه چیست؟‌!

جبرئیل عرضه داشت: «همه عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»

پیامبر گریست. زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم بغض کردی و لب برچیدی.

همچنان که اکنون بغض، راه گلویت را بسته است و منتظر بهانه‌ای تا رهایش کنی و قدری آرام بگیری. و این بهانه را حسین چه زود به دست می‌دهد.

یا دَهْرٌ اُفٍ لَکَ مِنْ خَلیلِ

کَمْ لَکَ بِْالاِشْراقِ وَ الأَصیلِ

شب دهم محرم باشد، تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشی، آسمان سنگینی کند و زمین چون جنین، بی‌تاب در خویش بپیچد، جون، غلام ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر برادر باشد، و برادر در گوشه خیام، زانو در بغل، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد.

چه بهانه‌ای بهتر از این برای این‌که تو گریه‌ات را رها کنی و بغض فرو خفته چند ده ساله را به دامان این خیمه کوچک بریزی.

نمی‌خواهی حسین را از این حال غریب درآوری. حالی که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش را برای رفتن می‌تکاند. اما چاره نیست. بهترین پناه اشک‌های تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سایه‌سار آن پناه می‌گرفت.

این قصه، قصه اکنون نیست. به طفولیتی برمی‌گردد که در آغوش هیچ‌کس آرام نمی‌گرفتی جز در بغل حسین. و در مقابل حیرت دیگران از مادر می‌شنیدی که: «بی‌تابی‌اش همه از فراق حسین است. در آغوش حسین، چه جای گریستن؟!»

اما اکنون فقط این آغوش حسین است که جان می‌دهد برای گریستن و تو آن‌قدر گریه می‌کنی که از هوش می‌روی و حسین را نگران هستی خویش می‌کنی.

حسین به صورتت آب می‌پاشد و پیشانی‌ات را بوسه‌گاه لب‌های خویش می‌کند. زنده می‌شوی و نوای آرام‌بخش حسین را با گوش جانت می‌شنوی که:

ـ آرام باش خواهرم! صبوری کن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین است. حتی آسمانیان هم می‌میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست کسی زنده بماند. اوست که می‌آفریند، می‌میراند و دوباره زنده می‌کند، حیات می‌بخشد و برمی‌انگیزد.

جد من که از من برتر بود، زندگی را بدرود گفت. پدرم که از من بهتر بود، با دنیا وداع کرد. مادرم و برادرم که از من بهتر بودند. رخت خویش از این ورطه بیرون کشیدند. صبور باید بود، شکیبایی باید ورزید، حلم باید داشت...

تو در همان بی‌خویشی به سخن در می‌آیی که:

ـ برادرم! تنها بهانه زیستنم! تو پیامبرم بودی وقتی که جان پیامبر از قفس تن پرکشید. 

معرفی نویسنده
عکس سیدمهدی شجاعی
سیدمهدی شجاعی
ایرانی

سید مهدی شجاعی نویسنده، رمان‌نویس، روزنامه‌نگار و فیلمنامه‌نویس فعال و مشهور ایرانی است. او در دوران نویسندگی خود بیشتر به داستان‌نویسی پرداخت و داستان‌های کوتاه و بلند زیادی در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان و همچنین ادبیات مذهبی نوشت. شجاعی در دوران کار حرفه‌ای خود به عنوان فیلمنامه‌نویس نیز فعالیت داشته و تاکنون از فیلمنامه‌های او در تلویزیون و سینما، چندین فیلم ساخته شده است. سیدمهدی شجاعی به دلیل نوشتن کتاب‌های برجسته‌ در زمینه‌های معنوی و اجتماعی نیز شهرت دارد.

مامان نقّاش
۱۴۰۰/۰۵/۲۴

چقدر برای نویسنده سخت بوده که مصیبت های عظیمی که حضرت زینب متحمل شده اند و جنایاتی که در کربلا رخ داده رو به قلم تحریر دربیاورند چه زیبا خطاب به زینب (س) گفت: "هر که از این پس در هر کجای عالم، لب

- بیشتر
bhreh_ka
۱۴۰۰/۰۶/۱۲

یکی از بهترین، احساسی ترین و واقعی ترین کتاب هایی که میتونید پیدا کنید واقعا نوشتن و توصیف اون صحنه ها چقدر میتونه برای نویسنده سخت بوده باشه. یکی از بهترین هاست.

دختر آفتاب
۱۴۰۰/۰۸/۲۸

قلم این نویسنده انسان رو به عمق فاجعه کربلا،به لحظه لحظه سختی ها و شهادت ها میبره.میشه صدای شمشیر زدن حق علیه باطل رو شنید و میشه کنار عمه زینب گریه کرد.میشه از عباس آب خواست و میشه تو خیمه

- بیشتر
R.M
۱۴۰۰/۰۵/۳۰

پیشنهاد میکنم حتما بخونید واقعا عالیه👌👌 باعث میشه بتونیم این بانوی بی‌همتا حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) را بشناسیم و محبت و ارادتمون به ایشون بیشتر بشه😍💚

ریحانه
۱۴۰۰/۰۷/۱۹

یک روضه مصور و با نهایت عشق ورزی بین یک خواهر و برادر صبور که حتی بی نگاه حرف دل یکدیگر را درک می کنند . بارها و بارها باید خواند تا بخشی از حقیقت عاشورا را نصفه و نیمه

- بیشتر
آسمان
۱۴۰۰/۰۸/۲۸

غم سراسر این کتاب هست ولی فصول آخر سخت تر و غریبانه تر است

کاربر ۱۵۳۰۸۶۳
۱۴۰۰/۰۵/۲۵

سلام طاقچه ممنون که epubاین کتاب رو موجود کردی کاش بی نهایت هم میشد

محمد حسین
۱۴۰۰/۱۰/۱۲

بسیار زیبا بود

•° زهــــرا °•
۱۴۰۱/۰۵/۲۸

کتابی که در آن، همراه میشوید با عقیله بنی‌هاشم ؏، برای به سرانجام رساندن بزرگ‌ترین حماسه تاریخ ... کتابی که در نهایت سوز و احساس نوشته شده. اشک را هنگام گریه بانوی کربلا روان می‌سازد، دل را با شکستن قامت حسین

- بیشتر
نازنین فاطمه رضایی
۱۴۰۰/۰۶/۰۱

من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم واقعا کتاب عالی است و نویسنده به خوبی تونسته احساسات رو بیان کنه 👌👌👌👌

همه کربلا و کوفه و شام، یک‌طرف، و این خرابه یک‌طرف. همه غم‌ها و دردها و غصه‌ها یک‌طرف و غم رقیه یک‌طرف.
feri
حسین از صبح با تک‌تک هر صحابی، به شهادت رسیده است، با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است
میـمْ.سَتّـ'ارے
«کدام زن؟ والله که این خود علی است. این صلابت، این بلاغت، این لحن، این خطاب، این عرصه، این عتاب، ملک طلق علی است.» قیامتی به پا کرده‌ای زینب!
زهرا جاویدی
زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگ‌های حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
feri
نگاه کن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت. دلت ناگهان فرو می‌ریزد و صدای حسین در گوش جانت می‌پیچد که رقیه را صدا می‌زند و می‌گوید: «بیا! بیا دخترم! که سخت چشم‌انتظار تو بودم.»
feri
حسین عصاره رحمت خداوند است. «نه» گفتن به هیچ خواهش و درخواست و التماسی در سرشت حسین نیست. تو کی به یاد داری که سائلی دست خالی از در خانه حسین بازگشته باشد؟! نه، اگر به حسین باشد گره هیچ بازویی را از دور گردن خویش نمی‌گشاید. اگر به حسین باشد، هیچ نگاه تضرعی را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. اگر به حسین باشد، روی از هیچ چشم خواهشی برنمی‌گرداند.
feri
«پدرجان! بوی یتیمی در شامه جهان پیچیده است.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
هرچه ظلم و ستم بر سر مردم جهان می‌رود، باعث و بانی‌اش همان غاصب اولی است. اَلْلهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرِ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ.
محمد حسین
او چون طبیبی که به زوایای وجود بیمار آگاه است، می‌داند که مشکل این مردم، مشکل دنیاست، مشکل علاقه به دنیا و از یاد بردن خدا و عالم عُقبی. فقط علقه‌های دنیا می‌تواند انسان را این‌چنین به خاک سیاه شقاوت بنشاند. فقط پشت کردن به خدا می‌تواند، پشت عزت انسان را این‌چنین به خاک بمالد.
Melika Golmanesh
زنان بنی‌هاشم که چند ماه پیش، تو را بدرقه کردند اکنون تو را به جا نمی‌آورند. باور نمی‌کنند که تو همان زینبی باشی که چند ماه پیش، از مدینه رفته‌ای. باور نمی‌کنند که درد و داغ و مصبیت، در عرض چند ماه بتواند همه موهای زنی را یک‌دست سپید کند، بتواند چشم‌ها را این‌چنین به گودی بنشاند، بتواند رنگ صورت را برگرداند و بتواند کسی را این‌چنین ضعیف و زرد و نزار گرداند
alireza453
جبرئیل آمد و درحالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد. ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر! پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصّه و گریه چیست؟‌! جبرئیل عرضه داشت: «همه عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»
feri
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی، ای نفر ششم پنج تن! بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»
feri
اسم رمز! نام مادرتان زهرا! تنها کلامی که می‌تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند: ـ مَهْلاً مَهْلا! یابن الزهرا! قدری درنگ... مهلتی ای فرزند زهرا! ایستاد! چه سرّ غریبی نهفته است در این نام زهرا!
feri
قفل رضایت امام به رمز این کلام، گشوده می‌شود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین. به مقصود می‌رسید...
feri
مگر نه وقتی تو از دلت گذشت که «چه علمدار خوبی دارد برادرم!» از میان زمزمه‌های او با خودش شنیدی که: «چه مولای خوبی دارم من.»
فصل فیروزه...
امید نه، که آرزو داری این امّت برگشته از امام، این قبیله پشت کرده به رائد، این قوم روبرتافته از قائد، با این کلام تکان‌دهنده و سخنان هشیارکننده، ناگهان به خود بیاید، آب رفته را به جوی بازگرداند و حرمت شکسته را ترمیم کند. اما پاسخ، فقط صدای شیهه اسبانی است که سم بر زمین می‌کوبند و بی‌تابی سوارانشان را برای هجوم تشدید می‌کنند. دوست داری حجاب از گوش‌هایشان برداری و صدای ضجّه سنگ و خاک و کلوخ را به آنها بشنوانی و بفهمانی که از سنگ و خاک و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت می‌بندند.
Melika Golmanesh
ناگهان به یاد وصیت مادرت می‌افتی؛ بوسه‌ای از گلوی حسین آنگاه که عزم را به رفتن بی‌بازگشت جزم می‌کند. چه مهربانی غریبی داشتی مادر! که در وصیت خود هم، نیاز حیاتی مرا لحاظ کردی.
feri
کلامت، کلام نیست زینب! تیغی است که پرده‌های تزویر را می‌درد و مغز حقیقت را از میان پوسته‌های رنگارنگ نیرنگ برملا می‌کند. شمشیری است که نقاب‌ها را فرو می‌ریزد و ماهیت خلایق را عیان می‌سازد.
زهرا جاویدی
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است. وقتی که مادر خطابش کردیم، پیش پای ما نشست و زارزار گریه کرد و گفت: «مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است، این کلام، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست. من خدمتگزار شمایم. کنیز شمایم.» عباس من! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده‌ای
فصل فیروزه...
صبور باش علی‌جان! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است. بارهای رسالت ما بر زمین است.
میـمْ.سَتّـ'ارے

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰
۷۰%
تومان