کتاب تاریکی روشن
معرفی کتاب تاریکی روشن
کتاب تاریکی روشن نوشته جرالدین مک کارین است که با ترجمه فرمهر امیردوست منتشر شده است. کتاب تاریکی روشن داستان سفری پرماجرا به قطب جنوب است.
درباره کتاب تاریکی روشن
سیم دختر نوجوانی است که پدرش را از دست داده است و با مادرش زندگی میکند، او همواره با شخصیتی خیالی به نام کاپیتان تیتوس اوتس در ذهنش صحبت میکند. او نود سال پیش مرده است. سیم یک عمو دارد به نام هکتور که سیم را بسیار دوست دارد و به او لقب «دختر دست راست خودم» داده است. یک روز هکتور به سیم و مادرش میگوید سه بلیط برای سفر به پاریس دارد و میخواهد آنها با هم به این سفر بروند. اما مادر ابتدا درس داشتن سیم را بهانه میکند ولی وقتی با اصرار سیم و هکتور روبهرو میشود اما خودش نمیتواند همراه آنها برود. وقتی سیم و هکتور به هتل میرسند سیم متوجه میشود اتاق دونفره است، گویا از اول هم قرار نبوده مادر با آنها بیاید. قرار است این سفر دو تا سه روز طول بکشد اما به محض رسیدن هکتور به سیم میگوید قصد یک سفر مهم دارند، سفری به قطب. سیم اول نگران است اما تصمیم میگیرد به مادرش ایمیل بزند و بگوید سفرشان قرار است چندین هفته طول بکشد تا مادرش به پلیس خبر ندهد و این سفر آغاز میشود. سفری به قطب، پر از هیجان و خطر. سیم که هیچ چیز با خودش نیاورده حالا شروع به تهیه وسایل میکند تا به مهمترین سفر عمرش برود و شاید درهای که کاپیتان اوتس ۹۰ سال پیش در آن سقوط کرده است را هم ببیند.
این کتاب ۲۳ فصل و یک موخره دارد که نامهای آن به شرح زیر است:
تیتوس، قاب ایستا، قورتدادن سیم، رویاها، زیگورد، یخ، گفتگو، دنیا در دل دنیا، تاج خورشیدی، کمی تغییر در برنامه، در دل بریر، گلاستاون، یخ الماس، «من فقط حدس میزنم هر مرد چه در سینه دارد.»- اسکات، نگاه به پشت سر، زیرزمین، زخم سر باز، «اگر میخواهی خیلی خوشحالم کنی، وقتی میزنمت بیفت.»- اوتس، «بین خودمان باشد، اوضاع آنقدرها هم گل و بلبل نیست.»- اوتس، «سوراخ چندان بزرگی نیست.»- اوتس، «آه، جنتلمن بود، جنتلمن واقعی، همیشه جنتلمن بود!»- تام گرین، درباره اوتس، آتش و یخ، «از این سفر پشیمان نیستم.»- اسکات، موخره: اسکات جنوبگان.
خواندن کتاب تاریکی روشن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستانهای پرهیجان و جذاب پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تاریکی روشن
«این بچه که تمام عمرش امتحان داره. امتحان چی داره؟ چی رو میخوان بفهمن؟ استعدادش؟ تواناییش؟ اینطوری فقط امتحان دادن رو یاد میگیره! دخترجان، مگه دوست نداری بریم پاریس، هان؟ گهوارهی هنر و برنامهریزی شهری.»
گفتم: «من دوست دارم برج ایفل رو ببینم.»
صورت مامان طوری در هم شد که انگار خیانت دیده؛ با پیش کشیدن موضوع امتحان سرنخ را دستم داده بود و من نفهمیده بودم. چرا حرفهایش را بلند نمیزند آخر؟ چرا در این خانه کسی حرفهایش را بلند نمیزند؟ ایرادی ندارد، ولی چرا نمیخواهد به پاریس برویم؟ عمو ویکتور میخواهد خوشحالش کند! گفتم: «نمیشه بعد امتحان بریم؟» گفتم شاید دل دو نفرشان را به دست بیاورم.
«لیلیان یادداشت مینویسه، مگه نه لیلیان؟ ببخشید که اینطوری بیموقعست. مدرسهی واقعی مدرسهی زندگیه.»
یکی از جملههای محبوب ویکتور همین بود.
برای من که خوب میشد. هر طوری که نگاهش میکردم برای من خوب میشد. اگر امتحان شیمی نمیدادم، از درس خواندن هم خبری نبود. چه حس خوبی داشت که به نیکی میگفتم امتحان شیمی نمیدهم، چون دارم میروم پاریس. برایش کارت پستال میفرستادم، چون ممکن بود فکر کند که دروغ میگویم. هوای بیرون وحشتناک بود، ولی پاریس بارانی هم بهتر از مدرسه و امتحان بود.
این شد که چمدان آخر هفته را از انباری بیرن آوردم، و مامان چمدان بست و قرار دندانپزشکی را کنسل کرد و یادداشتی برای مدرسه نوشت و چند یورویی از بانک خرید و از کتابخانه دفترچهی راهنما برداشت و گذرنامهها را دوباره نگاه کرد و خانه را جاروبرقی کشید (احتمالاً برای اینکه اگر در کانال غرق شدیم و همسایه مجبور شد به زور وارد خانه شود آبرویمان از وضعیت فرشها نریزد). در این بین هم ویکتور نمای سیصد و شصت درجهای برج ایفل را پیدا کرد. گذرنامهاش در جیب کتش بود ـ میگفت همیشه همراهش است. ـ انگار که جاسوس باشد و منتظر مأموریت بعدی.
به نیکی۱۴ گفتم: «هفتهی دیگه از امتحان شیمی خبری نیست. میرم پاریس.»
نیکی حتی سرش را هم از روی مجلهاش بلند نکرد. «خوش به حالت، گوساله.» داشت پرسشنامه پر میکرد که ببیند خصوصیات همسر مناسبش چیست.
گفتم: «دو شب و سه روز.»
نیکی باز گفت: «اوه لا لا!»
اسم مقاله در و تخته!!! بود. مجلههایی که نیکی میخواند پر از علامت تعجب بود. مثل شپش سر. از آنجایی که سرش همیشه توی مجله است، آدم فکر میکند ممکن است خودش هم گرفته باشد، ولی عجیب است که وقتی حرف میزند از علامت تعجب خبری نیست.
«عمو ویکتور من و مامان رو میبره.»
حجم
۲۴۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۴۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب «تاریکی روشن» رمانی نوشته ی «جرالدین مک کارین» است که اولین بار در سال 2005 به چاپ رسید. «سیم» که مشکل شنوایی دارد و چندان محبوب نیست، از وقت گذراندن با «عمو ویکتور»—شریک تجاری پدر فقیدش و حامی خانواده