کتاب نیکولا کوچولو شورش می کند
معرفی کتاب نیکولا کوچولو شورش می کند
نیکولا کوچولو شورش می کند یکی از کتابهای مجموعه نیکولا کوچولو نوشته رنه گوسینی و ژان ژاک سامپه است که با ترجمه ناهید طباطبایی منتشر شده است.
درباره مجموعه نیکولا کوچولو
تمام کتابهای نیکولا کوچولو داستان و شرح حال یک کودک فرانسوی در دهه پنجاه میلادی است. اولین سری این کتابها در سال ۱۹۵۹ منتشر شد. رنه گوسینی نویسنده این کتاب و ژاک سامپه تصویرگر این مجموعه است. همه داستانهای این کتاب را نیکولا کوچولو نقل میکند. اتفاقات عجیب و خندهدار این مجموعه این کتاب را برای همه سنین از کودک تا پدربرزگ و مادربزرگ محبوب و دوستداشتنی میکند.
شخصیتهای اصلی این مجموعه عبارتند از خود نیکلا کوچولو، پسری که بسیار به ارزشهایی مثل دوستی پایبند است و به دنبال اجرای عدالت است. ریاضیاش خیلی خوب نیست و کوچکترین شاگرد کلاس است، کلوتر که شاگرد اخر کلاس است، السست بهترین دوست نیکولا، اود، قلدر کلاس، آنیان، شاگرد اول کلاس و ژوفراو که یک پدر خیلی پولدار دارد.
خواندن مجموعه نیکولا کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمامی کودکان علاقهمند به داستانهای پرهیجان مخاطبان این کتاباند.
درباره نویسندگان مجموعه نیکولا کوچولو
رنه گوسینی
چهاردهم اوت ۱۹۲۶، در پاریس به دنیا آمد و بلافاصله بزرگ شد. خانوادهاش به آرژانتین مهاجرت کردند و رنه تحصیلاتش را در مدرسهٔ فرانسوی بوینسآیرس ادامه داد:
به گفته خودش در کلاس، یک دلقک بهتماممعنا بود. چون دانشآموز زرنگی هم بود، تنبیهش نمیکردند. کارش را در نیویورک آغاز کرد. در ابتدای دههٔ ۱۹۵۰، به فرانسه بازگشت و مجموعهای از قهرمانان اسطورهای را خلق کرد. گوسینی، همراه ژان ـ ژاک سامپه، ماجراهای نیکولا کوچولو را پدید آورد و زبان پسرانهای را خلق کرد که باعث موفقیت این پسرک دبستانی مشهور شد. پس از آن، گوسینی همراه آلبر اودرزو، استریکس را خلق کرد. موفقیت این گل کوچک چشمگیر بود. ماجراهای استریکس که به صدوسی زبان و گویش ترجمه شده است، جزو پرخوانندهترین کتابهای دنیا به شمار میرود. گوسینی، نویسندهٔ پرکار، در همان زمان لوک خوششانس را با همراهی موریس، ایزنوگود را با کمک تبری و دینگودوسیهها را با همکاری گوتلیب خلق کرد...
وقتی در رأس روزنامهٔ پیلوت قرار داشت، داستانهای تصویری را متحول کرد و آن را تا حد «هنر نهم» بالا برد.
گوسینی، سینماگر استودیوهای ایدفیکس را همراه اودرزو و دارگود تأسیس کرد. در آنجا تعدادی نقاشی متحرک شاهکار پدید آورد: استریکس و کلئوپاترا، دوازده اثر استریکس، شهر دیزی و رژهٔ دالتونها. وی پس از مرگش، برای مجموعهٔ کارهای سینماییاش سزار گرفت.
رنه گوسینی، پنجم نوامبر ۱۹۷۷، در پنجاهویکسالگی از دنیا رفت. هرژه ابراز کرد: «تنتن در برابر استریکس تعظیم میکند.» قهرمانانش نام او را زنده نگه میدارند و بسیاری از تکهکلامهایش در گفتار روزمره وارد شده است: «قبل از سایهاش در رفت»، «جای خلیفه نشست»، «در کوچکی وارد کار یا ماجرایی شدن»، «پیداکردن شربت جادویی»، «این رومیها دیوانهاند» و ...
گوسینی که فیلمنامهنویسی نابغه بود، با ماجراهای نیکولا کوچولو، کودکی شیطان با کارهای وحشتناک و سادگیای تأثربرانگیز، تمامی قابلیتهای خود را در مقام نویسنده نشان داد. خودش در اینباره گفته است: «علاقهٔ خاصی به این شخصیت دارم.»
ژانژاک سامپه
وقتی بچه بود، شلوغبازی تنها تفریحش بود. هفدهم اوت ۱۹۳۲، سامپه در شهر بردو متولد شد. دانشآموز خیلی خوبی نبود و بهعلت بینظمی از کالج مدرن بردو اخراج شد، سپس وارد بازار کار شد: مسئول ارودگاههای تابستانی، پادوی مغازه....
در هجدهسالگی، زودتر از موعد، برای رفتن به سربازی داوطلب شد و به پاریس رفت. به دفتر روزنامهها سر میزد و در ۱۹۵۱، اولین نقاشیاش را به نشریهٔ سود ـ اواست فروخت. ملاقاتش با گوسینی با آغاز دوران طلایی کارش بهعنوان «نقاش روزنامه» همزمان شد. با نیکولا کوچولو، مجموعهای فراموشنشدنی از تصاویر فوقالعاده زیبا را ایجاد کرد که خیالات بچهها را پر میکرد. همزمان با ماجراهای این بچهمدرسهای کوچولو، در ۱۹۵۶، کارش را در پریمچ آغاز کردو به همکاری با بسیاری از نشریهها پرداخت.
اولین آلبومش در ۱۹۶۲ منتشر شد: هیچچیز ساده نیست. سی سال میگذرد و شاهکار طنز بهترین ترجمان دیدگاه طنزآمیز وی نسبت به اشتباههای ما و دنیا میشود.
استعداد پدیدآورندهٔ مارسلن کیو، رائول تبورن و همچنین آقای لامبر در مشاهده، همراه ذوق فوقالعادهاش در مضحکه، برای چهل سال وی را در زمرهٔ برترین تصویرگران فرانسه درمیآورد.
او به غیر از آلبومهای خودش، کتاب کاترین سرتیتود پاتریک مودیانوو همچنین داستان آقای سامر، نوشتهٔ پاتریک ساسکند را تصویرگری کرده است.
سامپه یکی از معدود تصویرگران فرانسوی است که روی جلد شمارههایی از مجلهٔ وزین نیویورکررا تصویرگری کرده است و امروز، خنده بر لبان هزاران خوانندهٔ پریمچ میآورد....
بخشی از کتاب نیکولا کوچولو شورش می کند
شنبه شب بود که تصمیم گرفتهشد آقا و خانم بلدور برای قهوهٔ بعد از شام بیایند خانهٔ ما. آقای بلدور همسایهٔ ماست، او خیلی باحال است و دوست دارد سربهسر بابا بگذارد. خانم بلدور همسر اوست.
آقای بلدور به بابا گفت: میدانی که ما داریم به خمیر کیک تبدیل میشویم.
بابا داد زد: ما؟ خودت را بگو خیکی!
من پرسیدم: یعنی چی که دارید خمیر کیک میشوید؟
آقای بلدور شکم بابا را نشان داد و گفت: خمیر کیک این است.
بابا شکم آقای بلدور را نشان داد و گفت: عجب، این را ببین، شکم تو مثل خمیر نان شده.
آقای بلدور گفت: نه، جدی میگویم. میدانی با این زندگی مسخرهای که داریم، چرب و نرم میشویم. دکتر من بهم گفت دارم به سنی میرسم که دیگر نباید بیخیال باشم.
مامان گفت: دکتر شما حق دارد.
بابا گفت: آره دوست من، تو دوباره جوان نمیشوی.
آقای بلدور گفت: دکترم گفت که باید کمی ورزش بکنم، صبح زود بیدار بشوم و بروم توی جنگل بدوم و از این حرفها. تو هم باید با من بیایی.
بابا پرسید: عقلت کم نشده؟
آقای بلدور گفت: اوه! البته، من میفهمم که همه اهمیت ورزش را درک نمیکنند.
بابا داد زد: جدی؟ تو میدانی چندبار در دوِ صد متر برنده شدهام؟
آقای بلدور جواب داد: با باد مساعد، در دوازده دقیقه.
آقای بلدور جواب داد، با تو میآیم. میبینیم کدام ما ورزشکارتر است!
بابا گفت: جدی فکر میکنم که حق با توست. داریم رویه میبندیم، داریم زنگ میزنیم.
آقای بلدور گفت: عالی شد. فردا صبح ِخیلی زود، ناشتا، توی جنگل میدویم. خواهی دید حالمان را خیلی بهتر میکند.
من گفتم: من هم میآیم!
آقای بلدور گفت: تو نمیتوانی دنبال ما بدوی، عزیزم. باید تمام سعیمان را بکنیم، وگرنه فایده ندارد. تازه، فکر نمیکنم که اصلاً به این تمرین یکشنبه احتیاج داشته باشی. من احساس میکنم توی مدرسه با این چیزهایی که میگویند، کم بدو بدو نمیکنی.
گفتم: من میخواهم همراه شما بیایم که مثل خمیر کیک نشوم!
آنوقت همه خندیدند.
مامان گفت که بچه را ببرید، بلأخره بد نیست یک کمی هوا بخورد. درضمن، اینجوری او هم فردا خیلی خسته نمیشود و میتواند با خیال راحت به کارهای خانه بپردازد.
بابا و آقای بلدور گفتند که موافقاند و هیچوقت برای شروع یک زندگی سالم دیر نیست. بعد بابا و آقای بلدور یک سیگار گنده روشن کردند، مامان بهشان قهوه داد و من رفتم بخوابم، چون خیلی دیر بود.
وقتی فرداش بیدار شدم، توی خانه هیچ سروصدایی نبود. من ترسیدم که بابا بدون من رفته باشد، اما مامان آمد توی اتاق من و بهم گفت که سروصدا نکنم، بابا هنوز خوابیده و دیشب از دست بلدور خیلی دیر خوابش برده.
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود توصیه میکنم بخونیدش 🌸🌸
S14ZPGVF4KK4E کد تخفیف 50درصد اشتراک، تا دو روز بعد مهلت داره
خیلی بده