دانلود و خرید کتاب نون و القلم جلال آل احمد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب نون و القلم

کتاب نون و القلم

نویسنده:جلال آل احمد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نون و القلم

کتاب نون و القلم اثری از جلال آل احمد است که در انتشارات مجید به چاپ رسیده است. این کتاب داستانی تاریخی و تمثیلی از دوران حکومت صفویان است و گریزی نیز به تاریخ معاصر ایران می‌زند. 

درباره کتاب نون و القلم

نون والقلم داستانی تاریخی و تمثیلی و روایتی از زمان حکومت صفویان است. این داستان ماجرای به قدرت رسیدن گروهی از قلندران را روایت می‌کند. آن‌ها با جلب حمایت مردم، شهر را به تصرف درمی‌آورند اما طولی نمی‌کشد که نارضایتی‌ها آغاز می‌شود. جلال برای نوشتن این داستان از زبان طنز استفاده کرده است و با طنزی ظریف هم اوضاع سیاسی و اجتماعی را روایت می‌کند و هم مشکلات و معضلات را بیان می‌کند. این داستان، ماجرای شکست در مبارزه‌ای اجتماعی است و مانند قصه‌های عامیانه پارسی در تلاش برای روشنگری است.

در کتاب نون و القلم به دو دسته از آدم‌ها برمی‌خوریم. روشنفکرانی که در نقش «میرزابنویس»‌ ظاهر شده‌اند: «میرزا اسدالله» و «میرزا عبدالزکی»  

میرزا اسدالله مردی وارسته است و دور از مطالبات نفس. هرچند در زندگی از لحاظ مالی در مضیغه است اما شرافتش را به کارش نمی‌فروشد و از زندگی‌اش راضیست. اما میرزا عبدالزکی مردی است که با بزرگان رفت و آمد دارد. خودش ثروتمند است و از آن دسته روشنفکرانی است که کار خودشان برایش بیشتر از کار مردم اهمیت دارد.

کتاب نون و القلم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب نون و القلم را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی و آثار جلال آل احمد پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جلال آل احمد 

جلال آل ‌احمد، روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی، مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور در تاریخ ۲ آذر ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد و ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اَسالِم، گیلان از دنیا رفت. آل ‌احمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.

جلال آل‌ احمد در در خانواده‌ای مذهبی متولدش شده بود و از اقوام سید محمود طالقانی بود. پدرش او را به نجف فرستاد تا علوم دینی بیاموزد اما کمی بعد به تهران بازگشت و به حزب توده پیوست. جلال آثار و نوشته‌های بسیاری دارد که از میان آن‌ها می‌توان به مدیر مدرسه، نون والقلم، سه‌تار، از رنجی که می‌بریم، نیما چشم جلال بود و خسی در میقات اشاره کرد. خسی در میقات سفرنامه او از سفر مکه است. علاوه بر این سفرنامه‌های دیگری مانند سفر روس و سفر آمریکا هم دارد که به دلیل توجه زیاد او به جزئیات و بیان مطالب بسیار، در زمره آثار مهم ادبی به شمار می‌آیند.

سبک نوشتاری او، جملاتی کوتاه و مقطع است. سبکی که بر بسیاری از نویسندگان دوران خود تاثیر گذاشت و امروزه نیز به عنوان معیار در نوشتار فارسی به شمار می‌آید. جشنواری ادبی به یاد او، با جایزه جلال هرساله برگزار می‌شود. این جایزه با صد و ده سکه بهارآزادی، گران‌ترین جایزه ادبی ایران است.

بخشی از کتاب نون و القلم

خوب. این کار و بار میرزااسداللّه. حالا برویم سراغ آن‌یکی میرزابنویس.

جان دلم که شما باشید، آمیرزاعبدالزکی آدمی بود صاحب عنوان و به‌زحمت می‌شد بهش گفت میرزابنویس؛ اما چون به‌هرصورت او هم از راه قلم و کاغذ نان می‌خورد، چاره‌ای نداریم جز اینکه او را هم اهل همین بخیه بدانیم. همانجور که خود او هم چاره‌ای نداشت جز اینکه همکاری با میرزااسداللّه را به میل و رغبت قبول کند. به‌هرجهت، این آمیرزای دوم، دم آن‌یکی در مسجد جامع، اول بازار بزرگ، یک حجره حسابی داشت که با قالیچه‌های کردی و کاشی فرشش کرده بود و برای مشتریهایش مخده گذاشته بود و به‌محض اینکه یکی از در می‌آمد تو، بسته به اینکه چه‌جور آدمی بود و چه کاری داشت، پادوش را صدا می‌کرد که برود از آب‌انبار مسجد آب خنک بیاورد یا شربت گلاب برایش درست کند. بله همین‌طور که دیدید پادو هم داشت. گاهی وقتی هم پیش می‌آمد که توی مجالس بزرگان و آنجاها که بی‌اهن و تلپ نمی‌شود رفت؛ میرزاعبدالزکی پادوش را گرچه سواد نداشت، محرر خودش معرفی می‌کرد و بعد هم که از مجلس درمی‌آمدند شروع می‌کرد به سرکوفت‌زدن بهش که: «خاک‌برسر، اگر سواد داشتی حالا تو هم واسه خودت آدمی بودی» و از این حرفها.

باری. آمیرزاعبدالزکی گرچه بچه نداشت؛ اما اقبالش بلند بود. یک خانه داشت با پنج شش‌تا اتاق. بیرونی و اندرونی و دوتا زیرزمین و یک حوضخانه و بیا و برو و همه‌جا با قالیچه‌های جورواجور فرش شده و اتاقها پر از جارویخدان و مخده و مجریهای بزرگ و کوچک. یک کلفت زبر و زرنگ هم داشت که کارهای خانه را می‌رسید و درخشنده‌خانم، زنش، سنگین و رنگین می‌آمد و می‌رفت و دست به سیاه و سفید نمی‌زد و برای خودش خانمی می‌کرد و راستش را بخواهید حق هم داشت؛ چون زنی بود متشخص و از قوم و خویشهای خانلرخان، مقرب دیوان که قرار بود در سلام رسمی آینده، ملک‌الشعرای دربار بشود؛ یعنی این درخشنده‌خانم یک نوه‌عمه‌ای داشت که می‌شد پسردایی خانلرخان و این خویشاوندی در آن دوره و زمانه خیلی بود و به فیس و افاده‌اش می‌ارزید. گناهش گردن راویان اخبار که می‌گویند غیر از همه اینها، دندان خود خانلرخان هم پیش این درخشنده‌خانم گیر کرده بود... و گرچه خوب نیست آدم گناه کسی را به گردن بگیرد، خود میرزاعبدالزکی هم قضیه را می‌دید و زیرسبیلی درمی‌کرد؛ چون از همین راه با ملک‌الشعرای آینده دربار رفت و آمد پیدا کرده بود که هر وقت قصیده‌ای می‌گفت مثلا درباره صدای آروق وزیر دواب بعداز خوردن شکرپلو، یا هر وقت مرثیه‌ای می‌گفت، مثل آن‌دفعه که کره‌خر سوگلی قبله عالم سقط شده بود، نوشته‌اش را می‌داد دست میرزاعبدالزکی که ببرد و به قلم دودانگ رقاع روی یک تومار بلند بنویسد و دورش را با آب زعفران و لاجورد گل و بته بیندازد و بیاورد و اینقدر هم لوطی‌گری داشت گاه و بی‌گاه پیش خواجه‌نورالدین، صدراعظم یا پیش مستوفی‌الممالک، اسمی از میرزا ببرد و یا هر وقت پا داد، سفارشش را به داروغه و کلانتر بکند. البته میرزا هم راه‌کارش را بلد بود. هیچ‌وقت برای اینجور خدمتهای ناقابل توقع مزد و انعامی از ملک‌الشعرای حتمی آینده نداشت. همینقدر که به خانه‌اش راه داشت، کافی بود. آخر خانلرخان جمعه‌های اول هر ماه بارعام‌مانندی می‌داد به تقلید دربار که همه قوم و خویشها می‌رفتند. با سر هم می‌رفتند. میرزا هم صبح جمعه اول هر ماه با زنش راه می‌افتاد و می‌رفت دیدن خانلرخان. زنها توی اندرونی و مردها توی بیرونی و در همین یک مجلس هم هر کسی هزار کار انجام می‌داد.

معرفی نویسنده
عکس جلال آل احمد
جلال آل احمد
ایرانی | تولد ۱۳۰۲ - درگذشت ۱۳۴۸

جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، نویسنده و مترجم، در سال ۱۳۰۲ پس از هفت دختر در تهران متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.

MTA
۱۴۰۰/۰۷/۱۶

از معدود رمان‌های ایرانی ای بود که تونستم خیلی راحت تمومش کنم و بسیار از خوندنش لذت بردم. تا پیش از این کتاب چندان با جلال آل احمد و سبک نوشتاریش آشنا نبودم، علی‌رغم اینکه در هر جایی اسم ایشون

- بیشتر
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
۱۴۰۰/۱۰/۲۰

جالب بود.

pooya0068
۱۴۰۰/۰۸/۲۰

کتابای آل احمد خیلی راحت با مخاطب ارتباط برقرار می‌کنه. نثر روانی داره ولی این کتابش نیم نگاهی به نثر فنی داره.

شیرین
۱۴۰۳/۰۳/۱۹

بسیار عالی با نثر روان

م.ظ.دهدزی
۱۴۰۳/۰۳/۱۶

مدت‌ها بود دوست داشتم از آثار جلال آل احمد یکی رو بخونم و بالاخره موفق شدم. خیلی قلم روان و قشنگی داشت، هرچند مدام باید از فرهنگ لغت استفاده می‌کردم برا فهمیدن معنی بعضی کلمات، ولی شخصیت‌پردازی خیلی قشنگی داشت و

- بیشتر
نه، فرار مقاومت نیست. خالی‌کردن میدان است. کسی که فرار می‌کند از خودش سلب حیثیت می‌کند. حتی در یک بازی یا باید برد یا باید باخت. صورت سوم ندارد. معامله بازار که نیست تا دلال وسطش را بگیرد. معامله حق و باطل است.
محمد
«آدم تا خودش را نشناخته، بنده است؛ چون در بند جهل است؛ اما وقتی خودش را شناخت، خدا شد؛ چرا که خدایی به‌خود آیی است.»
naghme_rsh
درست است که شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم کوتاه نمی‌کند؛ اما سلطه ظلم را از روح مردم می‌گیرد.
کاربر ۵۹۱۲۱۲۱
دنیای من آنقدر پست نیست که پشت و روی یک سکه جا بگیرد. دنیای من تابه‌حال فقط در عالم خیال واقعیت پیدا کرده. این است که زندان و دوزخ و بهشت برایم فرقی نمی‌کند. من هرجا که باشم و در هر حال، فقط به خیال خودم زنده‌ام.
محمد
بحث در این است که چه کنیم تا هم مردم راحت باشند، هم کسی احتیاجی به احتکار پیدا نکند و این کاری است که نقشه می‌خواهد. همه آنهایی که حکومت را به‌خون مردم آلودند؛ عین همین گرفتاریها را داشتند؛ یعنی فلان‌کس را سربه‌نیست کنیم و فلان واقعه را بکوبیم. غافل از اینکه ریشه هنوز در آب است و احتکار را که کوبیدی، یک دردسر تازه پیدا می‌شود. باید دید اصلاً فلانی چرا احتکار می‌کند؟
Reza
من که از اول باهرنوع حکومتی مخالف بودم. من که گفتم هر کاری از کارهای دنیا اگر کدخدامنشانه حل شد، شده وگرنه تا روز قیامت هم حل نمی‌شود. این است که نطفه هر حکومتی در دوره حکومت قبلی بسته می‌شود...»
مامانِ کتابخون
«همین که من و تو به امیدی حرکت کردیم شهدا را پیش چشم داشتیم. می‌خواستیم میراث آنها را حفظ کنیم. می‌دانی آقاسید؛ درست است که شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم کوتاه نمی‌کند؛ اما سلطه ظلم را از روح مردم می‌گیرد. مسلط به روح مردم، خاطره شهدا است و همین است بار امانت. مردم به سلطه ظلم تن می‌دهند؛ اما روح نمی‌دهند. میراث بشریت همین است. آنچه بیرون از دفتر گندیده تاریخ به نسلهای بعدی می‌رسد، همین است.»
شیرین
نجابت با واماندگی از دو مقوله مختلف است. آدم وامانده قدرت عمل ندارد؛ اما نجیب کسی است که قدرت عمل داشته باشد و کف نفس کند.
شیرین
هرچه فحش و بد و بیراه هست؛ هرچه کلام مقدس داریم؛ حتی اسم اعظم خدا که این قلندرها خیال می‌کنند گیرش آورده‌اند؛ همه‌شان را با همین سی‌ودوتا حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک‌وقت این کوره‌سوادی که داری، جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی‌ودوتا حرف است. حکم قتل همه بی‌گناهها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که اینطور است؛ مبادا قلمت به‌ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان.»
شیرین
میرزااسداللّه گفت: «اگرقرار بود حرفهای بزرگ را فقط آدمهای بزرگ بزنند که حق شیوع پیدا نمی‌کرد.»
م.ظ.دهدزی
میرزااسداللّه گفت: «اگر اصول واقعاً اصول باشد، نباید با گردش زمانه بگردد. اصل یعنی آنچه همیشه اصالت دارد.
م.ظ.دهدزی
می‌دانید، من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمه هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید. دوهزارسال است که بشر به‌انتظار حکومت حکما خیال بافته. غافل از اینکه حکیم نمی‌تواند حکومت بکند؛ سهل است، حتی نمی‌تواند به‌سادگی حکم و قضاوت بکند. حکومت از روز ازل کار آدمهای بی‌کله بوده. کار اراذل بوده که دور علم یک ماجراجو جمع شده‌اند و سینه زده‌اند تا لفت و لیس کنند. کار آدمهایی که می‌توانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند؛ قصاص کنند؛ السن بالسن؛ تلافی؛ کیفر؛ خونریزی و حکومت. درحالیکه کار اصلی دنیا در غیاب حکومتها می‌گذرد. در حضور حکومت، کار دنیا معوق می‌ماند. هر مشکلی از مشکلات بشری اگر به کدخدامنشی حل نشد و به پادرمیانی حکومت کشید، زمینه کینه می‌شود برای نسلهای بعدی.»
مامانِ کتابخون
هر حکومتی، اگر حکومت مدینه فاضله هم باشد، احتیاج به خفیه‌بازی و حفظ اسرار دارد تا بتواند ابهت خودش را تو دل مردم جا کند
مامانِ کتابخون
میرزاعبدالزکی گفت: «جانم باز حرفهایت بوی وازدگی گرفت. نکند می‌خواهی بگویی «چنین قفس نه‌سزای چو من خوش‌الحانی است»؟» میرزااسداللّه گفت: «اگرقرار بود حرفهای بزرگ را فقط آدمهای بزرگ بزنند که حق شیوع پیدا نمی‌کرد.»
شیرین
ما اصلاً زندگی بشری نمی‌کنیم. زندگی ما زندگی نباتی است. درست مثل یک درخت. زمستان که آمد و برگ و بارش ریخت، می‌نشیند به‌انتظار بهار تا برگ دربیاورد. بعد، به‌انتظار تابستان تا میوه بدهد. بعد، به انتظار باران، بعد به‌انتظار کود و همین‌جور... همه‌اش به‌انتظار تحولات طبیعی؛ تحولات از خارج. آنها این‌جور بودند. شما هم این‌جورید. غافل از اینکه اگر همه‌اش به‌انتظار تحولات خارجی بمانی؛ یک‌دفعه سیل می‌آید. یا یک‌هو باد گرم می‌گیرد یا یک‌مرتبه خشکسالی می‌شود...
م.ظ.دهدزی
«حیف! حیف! که این تن بدهکار است.» حسن‌آقا پرسید: «خوب؟» میرزااسداللّه گفت: «هیچی. فکر می‌کردم اگر این تن بدهکار نبود، بدهکار این‌همه نعمتی که حرام می‌کند؛ چه راحت می‌شد کنار نشست و تماشاچی بود وخیال بافت و به شعر و عرفان پناه برد؛ اما حیف که جبران این‌همه نعمت به سکون ممکن نیست. این هوا، این دوستی، این دم، پسرم، حمید و قالیچه‌ای که حاشیه‌اش بافته شده؛ جبران هرکدام از این نعمات را باید به عمل کرد؛ نه به‌سکون.
م.ظ.دهدزی
میرزااسداللّه گفت: «نه آقاسید؛ نجابت با واماندگی از دو مقوله مختلف است. آدم وامانده قدرت عمل ندارد؛ اما نجیب کسی است که قدرت عمل داشته باشد و کف نفس کند.»
م.ظ.دهدزی
حسن‌آقا گفت: «تعارف را بگذار کنار. این روزها جای ازکاردررفتن نیست.» میرزاعبدالزکی دنبال کرد که: «جانم، چرا شکسته‌نفسی می‌کنی؟ قبایی است به‌قامت تو دوخته. چه‌کسی صالح‌تر از تو می‌شود پیدا کرد، جانم؟» میرزااسداللّه گفت: «من نه شکسته‌نفسی می‌کنم نه آدم از زیر کار دررویی هستم؛ اما شما هردوتان می‌دانید که من از آنهایی نیستم که هر کاری پیش دستشان آمد، می‌کنند. برای من مبنای هر عملی ایمان است. اصول است. اول اعتقاد، بعد عمل. قصد قربت را که لابد شنیده‌اید؟ اگر دیگران فقط آداب مذهبی را با قصد قربت به‌جا می‌آورند، من در هر کاری باید قصدم قربت باشد. درحالی‌که من اصلاً نمی‌دانم شماها چه به‌سر دارید؛ البته تکفیرتان نمی‌کنم؛ اما بهتان مؤمن هم نیستم.
م.ظ.دهدزی
تکلیف ما این است که در این مظلمه شرکت نکنیم؛ اما اینکه چه ما این کار را بکنیم، چه نکنیم این‌جور کارها هیچوقت لنگ نمی‌ماند؛ درست به کار میرغضبها می‌ماند. حق مطلب این است که با این‌جور حکومتها همیشه احتیاج به میرغضب هست؛ درست؟ اما درست است که هر آدمی با همین استدلال برود و میرغضبی را قبول کند و به خودش بگوید «فلان‌بابا که خون کرده و عاقبت باید کشته بشود؛ چه فرقی می‌کند که من حکم را اجرا کنم یا دیگری؟» با این حرف و سخنها فقط حرص را می‌شود راضی کرد نه عقل را.»
م.ظ.دهدزی
غرضم این بود که تمام حرفهای دنیا سی‌ودوتا است. از الف تا ی. از اول بسم‌اللّه تا تای تمت. حالا فهمیدی؟ می‌خواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتابهای آسمانی پیغمبرها نوشته تا حرفهایی که فیلسوفها گفته‌اند و شعرا توی دیوانهاشان ردیف کرده‌اند تا آنچه شما بچه‌مکتبیها می‌خوانید و من در تمام عمرم برای مشتریهایم نوشته‌ام؛ همه حرف و سخنهای عالم از همین سی‌ودوتا حرف درست شده. به هر زبانی هم که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دوتا بالا و پایین برود؛ اما اصل قضیه فرقی نمی‌کند. هرچه فحش و بد و بیراه هست؛ هرچه کلام مقدس داریم؛ حتی اسم اعظم خدا که این قلندرها خیال می‌کنند گیرش آورده‌اند؛ همه‌شان را با همین سی‌ودوتا حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک‌وقت این کوره‌سوادی که داری، جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی‌ودوتا حرف است. حکم قتل همه بی‌گناهها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که اینطور است؛ مبادا قلمت به‌ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان.»
م.ظ.دهدزی

حجم

۱۴۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۴۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان