دانلود و خرید کتاب صوتی بیماری
معرفی کتاب صوتی بیماری
کتاب صوتی بیماری نوشته هوی کرل، است. نویسنده استاد فلسفه در دانشگاه وست انگلند است. هَوی کَرِل که خودش با یکی از نادرترین و سختترین بیماریها «زندگی میکند» و هنوز هم نمیداند با وجودِ این بیماریِ عجیب و غریب چند سالِ دیگر از عمرش باقی است، به کمکِ دانش و شناختِ فلسفی و تلفیقِ آنها با روایتی دستِ اول و خودمانی از بیماری، جنبههای مختلفِ این پیشامد را در زندگیِ ما انسانها میکاود. این کتاب با ترجمه احسان کیانیخواه و صدای مریم لطفی منتشر شده است.
درباره کتاب بیماری
این کتاب در عینِ پرداختن به پدیدارشناسیِ بیماری و «تجربه زیسته» بیمار، به نوعی آسیبشناسیِ اخلاقیاتِ پزشکی هم هست و نقد رویکردی است که بیمار را صرفا یک «موردِ» پزشکی تلقی میکند نه انسانی با عواطف و احساسات و رنجهای خاصِ خودش. بیماری اتفاقِ نادر و عجیبی نیست. همه ما به نوعی در مقاطع یا سالهای متمادی از زندگیمان با آن مواجه میشویم. بیماری چه تجربهای شخصی باشد چه تجربه اطرافیانمان، خواه ناخواه جزئی از زندگیِ ماست.
در کتاب بیماری سعی شده این اتفاق از نگاهِ خودِ بیمار بررسی شود.
در این کتاب بررسی میشود اینکه بیماری چطور میتواند تمامِ طرحها و برنامههای فرد را در زندگیاش دگرگون کند و مهمتر اینکه چطور میتوان در کورانِ یک چنین تجربه سختی معنای زندگی را دریافت؟
کرل با بهرهگیری از فلسفه باستان و مدرن در پیِ پاسخ به این پرسشهاست که چطور میشود در عینِ بیماری روح و جانی سالم داشت و «خوشبخت» بود؟ چطور میتوان با مسئله مرگ کنار آمد؟ او با نگاه به آرای اپیکور، فیلسوفِ یونان باستان، درباره معنای زندگی و مفهومِ مرگ تلاش میکند تا نوعی «فلسفهدرمانی» را برای کنار آمدن با این مسائل ارائه دهد.
شنیدن کتاب بیماری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بیماری
در ماههایِ بعد، رویِ دیگری از زندگی خودش را به من نشان داد و رفتهرفته خودم را با آن سازگار کردم. در پیادهرویها میزانِ شیبِ راه مهمترین مسئلهام بود و جایِ دوچرخه نازنینم را موتوری برقی گرفت. یاد گرفتم آرامتر راه بروم و حرف بزنم، موقعِ راه رفتن آدامس نجوم و خیلی خیلی مراقب باشم که چیزی را استنشاق نکنم، از گردوغبار گرفته تا ریزگردههایِ موادِ غذایی. زندگیام کندتر شد. گمان میکنم لابد آدمها همینطوری پیر میشوند: همینطور که بدنت تواناییاش را از دست میدهد آرامآرام میفهمی دنیایت هم کوچکتر میشود. البته با این تفاوت که آدمهایی که پا به سن میگذارند دههها فرصت دارند تا آماده چنین وضعیتی بشوند. اما من وقتی بیماریام را تشخیص دادند سیوپنج سال بیشتر نداشتم.
از آن روز ــ ۱۰ آوریل ۲۰۰۶ ــ به بعد زندگیام زیر و زبر شد، امّا درعینحال همانی هم که بود ماند. درباره زندگی جسمانیام، درباره نگاه مردم به بیماری و ناتوانی، و درباره ناتوانی از حرف زدن درباره مسائل مهم چیزهایی یاد گرفتم که بهمراتب از دانستههایم در دهههایِ گذشته زندگیام بیشتر بود. خودم را در موقعیتِ عجیبی میدیدم: جوان بودم و با اینحال به نوعی پیر؛ در ظاهر سالم و سرحال اما در درون بهشدت بیمار. پیشِ رویم آیندهای بود اما درعینحال مرگی قریبالوقوع هم در کمینش نشسته بود. حالا دیگر دنیایِ برزخی پیوندِ ریه برایم آشناست. هرچه هست دنیایِ معمولیِ زنی در سنین سی تا چهل زندگیاش نیست.
فهمیدم باید زندگیام را از نو بسازم. باید قیدِ بعضی از دوستیهایم را میزدم. باید یاد میگرفتم به خودم سخت بگیرم و با بقیه گاهی تندی کنم. یاد گرفته بودم وقتی غریبهای نزدیکم آمد با غرولند و بدخلقی از خودم دورش کنم. یاد گرفته بودم همین که آدمها میخواستند شروع کنند به پرسیدنِ سؤالات آزاردهنده، با اَخم و تَخم و لحنی بیحوصله جوابشان را بدهم. یاد گرفتم تا در آمال و آرزوها و برنامههایِ زندگیام تجدیدِ نظر کنم. دیگر از این حسِ قبلیام که مهار زندگیام دست خودم است دست کشیدم. و مهمتر از همه اینکه یاد گرفتم آن چیزهایی را که هنوز داشتم دوست بدارم. تا جایی که خیلی از افرادی که مرا میبینند اصلاً متوجهِ بیماریام نمیشوند: البته تا وقتی که میبینند پیاده تا مغازه سرِ خیابان میروم، چون آن وقت است که حد و حدودِ ناتوانیام آشکار میشود. یاد گرفتم تعریف و تمجیدهایی را که از ظاهرِ سلامت و سرحالم میکردند با مهربانی و خوشخلقی بپذیرم؛ یاد گرفتم وقتی دستی برایِ یاری نبود طلبش کنم. فهمیدم مردم تا وقتی مستقیم نگویی، چیزی از دنیای بیماریات نمیدانند. یاد گرفتم هم با تکبرِ مردم بسازم و هم از خودم دورش کنم.
زمان
۷ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۴۰۳٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۴۰۳٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد