برای خرید و دانلود کتاب صوتی کفشباز نوشته فیل نایت و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
در کتاب صوتی کفش باز، خاطرات فیل نایت، کارآفرین آمریکایی و بنیانگذار برند نایکی، از شناختهشدهترین برندهای ورزشی جهان را میشنوید. این کتاب در سال ۲۰۱۶ به عنوان برجستهترین و بهترین کتاب مدیریتی آمازون برگزیده شد.
فیل نایت، بنیانگذار شرکت نایکی و پانزدهمین ثروتمند دنیا در این کتاب صوتی، که با صدای مهرداد مهماندوست میشنوید، داستان تولد برند نایکی را روایت میکند. این داستان، داستان رسیدن به خواستهها و آرزوها است. راهنمای از هیچ چیز به همه چیز رسیدن، راهنمای گوش سپردن به الهامات قلب و پاگذاشتن در جاده آرزوهاست. داستان شکست خوردن و بازگشت از اعماق تاریک ناکامی. داستان رها نکردن استعدادها.
کتاب کفش باز نه فقط راهنمایی برای صاحبان کسب و کار است، بلکه برای هر کس که به خود و آرزوهایش باور دارد مفید است. زندگینامهای که مبارزه کردن و تسلیم نشدن و رفتن و رفتن را میآموزد.
همه علاقهمندان به زندگینامه شخصیتهای تاثیرگذار و دوستداران کتابهای موفقیت مخاطبان این کتاباند.
همهچیز به شیکاگو بستگی داشت. همهی فکرها و همهی گفتوگوهایمان در شروع سال ۱۹۷۲، با شیکاگو آغاز و به آن ختم میشد؛ چون شیکاگو محل برگزاری نمایشگاه انجمن ملی محصولات ورزشی بود.
شیکاگو هر سال مهم بود. نمایشگاه محصولات ورزشی جایی بود که نمایندگان فروش از سراسر کشور جمع میشدند و برای اولینبار محصولات جدید ورزشی شرکتهای مختلف را میدیدند و از طریق اندازهی سفارشهایشان نظر مثبت یا منفی خود را اعلام میکردند؛ اما نمایشگاه سال ۱۹۷۲ قرار بود مهمتر از همیشه باشد. قرار بود سوپربول۲۲۳ ما و المپیک۲۲۴ ما و بارمیتزوای۲۲۵ ما باشد؛ چون جایی بود که ما تصمیم داشتیم دنیا را با نایکی آشنا کنیم. اگر فروشندهها کفش جدید ما را میپسندیدند، ما سرپا میماندیم تا سال بعد هم اینجا باشیم. اگر هم نه، ما دیگر در نمایشگاه ۱۹۷۳ حضور نداشتیم. در همین حین اونتیسوکا هم شیکاگو را زیر نظر داشت. چند روز قبل از شروع نمایشگاه، اونیتسوکا بدون آنکه کلمهای با من حرف بزند، به مطبوعات ژاپنی اعلام کرد که قرار است روبان آبی را به تملک خود درآورد. این خبر امواجی از حیرت را همهجا، بهویژه در نیشو، بهراه انداخت. سومراگی نامهای به من نوشت، با این مضمون که: «معلومه اینجا چه خبره؟»
در پاسخ دو صفحهای پراحساسی که نوشتم، به او گفتم که خبر اونتیسوکا هیچ ارتباطی به من ندارد. او را مطمئن ساختم که اونیتسوکا قصد دارد با گردنکلفتی ما را مجبور به فروش کند؛ اما گفتم که آنها مربوط به گذشتهی ما هستند و آیندهی ما با نیشو و همچنین نایکی معنی میگیرد. در پایان نامهام به سومراگی اعتراف کردم که هنوز هیچ یک از اینها را برای اونتسوکا بازگو نکردهام، بنابراین باید بین خودمان بماند. «از شما تقاضا دارم که اطلاعات بالا رو به دلایل واضح، کاملاً محرمانه تلقی کنین. بهمنظور حفظ سیستم توزیع فعلیمون برای آیندهی فروش نایکی، مهمه که محمولههای اونتیسوکا رو تا حدود یک یا دو ماه دیگه هم داشته باشیم و چنانچه این محمولهها قطع شن بسیار زیانآوره.»
احساسی مرد متأهلی را داشتم که در مثلث عشقی مبتذلی گیر کرده است. داشتم معشوقهام، نیشو را مطمئن میکردم که جداییام از همسرم، اونتیسوکا تنها مسئلهی زمان است. درهمینحال، اونتیسوکا را تشویق میکردم که مرا به چشم شوهری فداکار و عاشق ببیند. برای سومراگی نوشتم: «این سبک و شیوهی تجارت و کسبوکار رو دوست ندارم؛ اما این چیزیه که یه شرکت بسیار بدطینت به ما تحمیل کرده.» بهزودی بههم خواهیم رسید، عزیزم. فقط کمی صبر داشته باش.
درست قبل از اینکه همگی به مقصد شیکاگو عازم شویم، تلگراف از کیتامی رسید. او به یک اسم برای شرکت جدید"مان" فکر کرده بود. شرکت کفش تایگر. از من خواست که در شیکاگو آنرا معرفی کنم. به او تلگراف زدم که اسمی قشنگ، عاشقانه و شاعرانه است؛ اما افسوس که اکنون برای معرفی هر چیزی در نمایشگاه بسیار دیر است. تمامی نشانها و متون و نوشتههای تبلیغاتی درحال حاضر چاپ شده است.
در اولین روز نمایشگاه به مرکز همایش رفتم و دیدم جانسون و وودل درحال مرتبکردن غرفهمان هستند. آنها تایگرهای جدید را در ردیفهای منظمی قرار داده بودند و حالا داشتند نایکیهای جدید را در هرمهایی از جعبههای کفش نارنجی میچیدند. آن روزها جعبههای کفش یا سفید بودند یا آبی فقط همین، اما من چیزی میخواستم که متمایز باشد و در قفسههای فروشگاههای محصولات ورزشی نگاهها را به خود معطوف کند. بنابراین از نیپون رابر جعبههای نارنجی نئونی درخشان خواسته بودم؛ چون میدانستم تندترین رنگ در رنگینکمان است. جانسون و وودل از رنگ نارنجی خیلی خوششان آمد و حروف کوچک "نایکی" را که با رنگ سفید در یک سمت جعبهها نوشته شده بود پسندیدند؛ اما همینکه جعبهها را باز کردند و خود کفشها را دیدند، هر دو به خود لرزیدند.
دستهبندی | |
زمان | ۱۴ ساعت و ۲۳ دقیقه |
قابلیت انتقال | دارد |
حجم | ۸۱۵٫۸ مگابایت |