دانلود و خرید کتاب صوتی غرق در نور
معرفی کتاب صوتی غرق در نور
کتاب صوتی غرق در نور نوشتۀ بتی جی. ایدی و ترجمۀ زهره زاهدی است. گویندگی این کتاب صوتی را نسترن حسنی انجام داده و انتشارات صبح صادق آن را منتشر کرده است. این اثر، روایتی مستند از تجربۀ مرگِ نویسندۀ آن است.
درباره کتاب صوتی غرق در نور
کتاب صوتی غرق در نور دربارۀ تجربۀ مرگ است. دنیای پس از مرگ و اتفاقات پس از آن، همواره، موضوعی پرسشبرانگیز و عجیب بوده است. اکنون با شنیدن تجربههای واقعی بعضی افراد از مرگ و بازگشت آنها به دنیا، شاید بتوانیم اطلاعاتی دربارۀ مرگ و اتفاقات پس از آن به دست آوریم.
بتی جین ایدی، نویسندۀ این کتاب صوتی، پس از یک عمل جراحی، مرگ را تجربه میکند، روحاش وارد دنیایی دیگر میشود و پس از مدتی دوباره به جسماش و به این دنیا بازمیگردد. او همۀ تجربیات خود، آنچه دیده و شنیده را در این کتاب با جزئیات توصیف میکند.
به عقیدۀ برخی، روایت کتاب صوتی غرق در نور، میتواند زندگی پس از مرگ را اثبات کند.
بتی جین ایدی در این کتاب صوتی، از هدف واقعی زندگی به ما میگوید.
پیش از این، این کتاب، در نشر جیحون منتشر شده است.
شنیدن کتاب صوتی غرق در نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران موضوع مرگ و زندگی پیشنهاد میکنیم.
درباره بتی جی استین
بتی جی ایدی متولد ۱۹۴۲ از یک پدر دو رگه اسکاتلندی، ایرلندی و از یک مادر سرخپوست، در ایالت نبراسکا واقع در داکوتای جنوبی متولد شد. در دوران کودکی در مدرسه، که راهبهها آن را اداره میکردند، با برخورد سخت و خشن آنها روبهرو شد. راهبهها برای آنکه بچهها را به دعا و آداب آنجا مجبور کنند، آنها را کتک میزدند و در اتاقهای کوچک حبس میکردند. آنها به او گفتند که سرخپوستها کافر و گناهکارند و او به این باور رسیده بود که راهبهها در نظر خدا جایگاه خاصی دارند. در ۷ سالگی به مدرسه کارآموزی سرخپوستان برینارد رفت. درآنجا طبق گفتهٔ خودش از مدرسه قبلی بهتر بود و رفتار مسئولان با بچهها شادتر بود.
در پانزده سالگی او برای فرار از زندگی سخت با مادرش، با پسر همسایه ازدواج کرد؛ که این زوج، بعد از شش سال، و داشتن ۳ فرزند به جدایی رسید. در اولین کریسمس بعد از طلاق با «جو» آشنا میشود و با هم ازدواج میکنند. بعد از یک بارداری بسیار دشوار بتی تصمیم میگیرد با یک جراحی امکان بارداری بعدی را بگیرد. در شب ۱۸ نوامبر ۱۹۷۳ برای عمل جراحی و بستن لولههای رحم در سن ۳۱ سالگی در بیمارستان بستری میشود. بعد از عمل جراحی همهچیز به خوبی پیش میرود ولی در همان شب اول بعد از عمل جراحی ناگهان احساس عجیبی پیدا میکند؛ و روح او از بدن جدا شده و به دنیای دیگری که در کتاب غرق در نور توضیح داده میشود. .
بخشی از کتاب صوتی غرق در نور
«پردههای اطاقم کشیده بود. آیا خودم کشیده بودم؟ دوباره به ساعت دیواری نگاه کردم. تقریباً از جا بلند شدم که ببینم ساعت از کار نیفتاده باشد. ظاهراً زمان متوقف شده بود. باید با کسی حرف میزدم. کاش پرستاری به ملاقاتم میآمد، یا، از آن بهتر، میتوانستم به خانه تلفن کنم. خود را به طرف دیگر تخت رساندم و گوشی تلفن را برداشتم. چند لحظه بعد دختر پانزده سالهمان دونا، به تلفن جواب داد. فوراً حالم را پرسید.
از صدایش معلوم بود که دلواپس است. گفتم که همه چیز رو به راه است، فقط کمی احساس تنهایی میکنم. گفت: «بابا هنوز نیامده.» دلم ریخت. شدیداً دلم میخواست با او حرف بزنم. پرسید: «مامان حالت خوب است؟» و گفتم: «بله خوبم». اما در واقع میخواستم بگویم: «خواهش میکنم پدرت را پیدا کن و بگو برگردد! هر چه زودتر او را به اینجا بفرست!» دلهرهام داشت بیشتر میشد.
از پشت تلفن صدای بچهها را میشنیدم. «من میخواهم با مامان حرف بزنم»، «آهای گوشی را به من بده»، «به بابا میگویم ها!» صداهایی که از خانه میشنیدم حالم را بهتر کرد. نیمساعت طول کشید تا به یکی یکی بچهها شب به خیر بگویم. اما وقتی گوشی را گذاشتم، دوباره تنهایی مثل پتویی به دورم پیچید. اطاق تاریکتر شده بود و احساس میکردم خانهمان نه آن طرف شهر، بلکه میلیونها کیلومتر دورتر از بیمارستان است. خانواده برای من نفس زندگی بود، و دوری از آنها مرا میترساند، مرا آزار میداد. وقتی دوباره به تک تک بچهها، و همینطور شوهرم جو، فکر کردم، حالم بهتر شد. در آن لحظه هیچکس در دنیا نمیتوانست به من بقبولاند که تا چند ساعت بعد، نه تنها بازگشت به خانه دیگر برایم مهم نخواهد بود، بلکه التماس خواهم کرد که برنگردم.
همیشه فکر میکردم شوهر و بچههایم جای خانوادهای را که در بچگی از دست داده بودم، خواهند گرفت. با خود عهد کرده بودم که بعد از ازدواج کاری کنم که خانوادهام مهمترین دلبستگی و اتکایم بشود. با خود عهد کرده بودم شوهرم را دوست بدارم و در غم و شادیش شریک باشم و کاری کنم که بچههایمان همیشه بتوانند روی باهم بودن ما حساب کنند.
وقتی پانزده سالم شد مرا پیش مادرم فرستادند. پدرم فکر میکرد برای دختری به سن بلوغ، بهتر است به جای زندگی در شبانهروزی یا خانهٔ پدر، با مادرش زندگی کند. مادرم هم به کسی احتیاج داشت که در طول روز که سر کار بود، مواظب بچهها باشد. بنابراین مرا از شبانهروزی بیرون آوردند تا در خانه مواظب خواهر کوچکم باشم. وقتی بچههای همسایه را میدیدم که صبح به مدرسه میروند و عصر برمیگردند، دلم به حال خودم میسوخت که ناچار بودم در خانه بمانم. هنوز درست نمیدانستم که درس خواندن چه تاثیری بر آیندهام خواهد داشت، اما میدانستم که دلم برای مصاحبت دوستان و خواهر و برادرهایم تنگ میشود. چیزی نگذشت که فهمیدم تنها راه خروج از خانه ازدواج و تشکیل خانواده است. احساس کردم زندگیم وقف احتیاجات دیگران است و حق داشتن هرجور خوشبختی شخصی را از دست دادهام. دلم میخواست لباس مخصوص خودم، تخت و خانه مخصوص خودم داشته باشم. دلم میخواست شوهری داشته باشم که بتوانم به او اعتماد کنم، کسی که همیشه و علی رغم هر اتفاقی در زندگی، دوستم داشته باشد.
با این حساب تعجبی ندارد که در بهار بعد دیوانهوار عاشق پسر همسایه شدم و با او ازدواج کردم. پدرم سرسختانه مخالف بود، اما من با مادرم زندگی میکردم و او موافقت کرد. پانزده ساله و بیتجربه بودم و از نیازهای یک خانواده واقعی خبر نداشتم. شش سال بعد، کم تجربگی هر دویمان، و این واقعیت که دیدگاههای کاملا مختلفی داشتیم، منجر به جدائیمان شد. آرزوهایم نقش بر آب شد و من ماندم و روانی مجروح که برای درمانش عشق و صبوری زیاد لازم بود. با این حال هرگز ازاین ازدواج پشیمان نشدم چون چهار فرزند نازنین به من داد. دو بچه اولم دختر بودند، دونا و چریل. بعد صاحب یک پسر شدم، گلن. کوچکترین بچهام سینتیا در سه ماهگی مرد.»
زمان
۴ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۱۲۱٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۴ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۱۲۱٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
بسیار زیبا و آموزنده، واقعاً ویشنهاد میکنم ابن کتاب رو بخونید
بسیار زیبا بود وصفی که از باغ بهشتی میکرد بسیار شبیه به کتاب "آن سوی مرگ" بود احتمال زیاد شخصی که به عنوان منجی ازش یاد میکنه حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم بودند صحبتی که درباره مذاهب روی زمین
این کتاب رو من زمان دانشگاه با معرفی استادم خریدم و چند بار طی فواصل زمانی خوندم. البته اسم نسخه چاپی کتاب "در آغوش نور" هستش.در آغوش نور چند سِری داره ولی من اون کتابی رو خریدم که اون زمان
🥰
واقعا دیدش متفاوت و زیبا بود،عالی و تاثیر گذار
بسیار عالی
خیلی عالی بود
به تازگی یکی از عزیزانم را از دست دادم و به این کتاب نه تنها قلبم را سرشار از آرامش و صبر کرد بلکه باعث شد به وجود خودم در این دنیا آگاه تر بشم .
عالی بود از هر نظر من واقعا لذت بردم امیدوار به آمرزش الهی خیلی از این مطالبی که این خانم محترم بیان کرده در تمام آموزه های دینی هم اشاره شده وهدف وبا هدف غایی از خلقت هم مطابقت داره
سلام دوست عزیز من این کتاب را بارها و بارها خوانده ام و چندین نسخه به دیگران هدیه کرده ام... تنها کتابی است که از خواندنش سیر نمیشوم.. به همه توصیه میکنم این کتاب را بخوانند