دانلود و خرید کتاب صوتی شوخی با نظامی ها
معرفی کتاب صوتی شوخی با نظامی ها
کتاب صوتی «شوخی با نظامی ها» نوشتهٔ مازن معروف با ترجمهٔ منصوره احمدی جعفری و گویندگی پژمان رمضانی توسط آوانامه منتشر شده است. کتاب شوخی با نظامیها نامزد نهایی جایزۀ منبوکر سال ٢٠١٩ بود و نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده است.
درباره کتاب صوتی شوخی با نظامی ها
شوخی با نظامیها از مجموعهداستانهای معروف در ادبیات عرب و شامل ۱۴ داستان کوتاه است. نویسندهٔ این اثر که خود تجربهٔ جنگ را پشت سر گذاشته است، دست به نگارش این کتاب زده تا جنگ و عواقب کوتاهمدت و بلندمدت آن را در چند داستان کوتاه بازگو کند. مجموعهداستان «شوخی با نظامیها» اولین بار در سال ۲۰۱۵ به زبان عربی و سپس در سال ۲۰۱۹ به زبان انگلیسی چاپ شد.
عناوین داستان های این کتاب به این ترتیب است:
داستان اول: شوخی با نظامیها
داستان دوم: گاو باز
داستان سوم: گرامافون
داستان چهارم: جوک
داستان پنجم: سینما
داستان ششم: بیسکویت
داستان هفتم: حمال
داستان هشتم: سندرم خوابهای دیگران
داستان نهم: آکواریوم
داستان دهم: شخصیت دیگر
داستان یازدهم: ساعت زنگدار
داستان دوازدهم: قوطی مربا
داستان سیزدهم: پرده
داستان چهاردهم: خوان و آوسا
کتاب صوتی شوخی با نظامی ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای کوتاه با موضوع جنگ پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صوتی شوخی با نظامی ها
«هنوز چند روز از قصۀ شورانگیز من نگذشته بود که یکی از همکلاسهایم پیشم آمد و گفت پدرم را موقع کتک خوردن در خیابان دیده. گفت: "کمربند قهوهای به کمرش بود، اما ازش استفاده نکرد. با همین کمربند تو رو زده بود؟" با سرم تأیید کردم: "بله." چون پدرم فقط یک کمربند قهوهای داشت و دوستم آن صحنه را طوری توصیف میکرد که انگار سرش را داخل شهر فرنگ برده و کل آن اتفاق را با جزئیات دیده. وقتی پدرم به خانه برگشت، فهمیدم لکههای روی صورتش از بخار خشکشویی نیست. برای اینکه از شدت دردی که میکشد مطمئن بشوم انگشتم را سمت صورتش بردم و بزرگترین لکۀ روی آن را لمس کردم. خواب بود. از درد تکان خورد و بدون اینکه چشمانش را باز کند رویش را برگرداند. تظاهر کرد که هنوز خواب است.
آن لحظه فهمیدم که روح پدرم کاملاً از بوتۀ فلفل بیرون رفته. خودم را سرزنش میکردم. اگر بزرگترین شاخۀ فلفل را نمیکندم و آن را با پا له نمیکردم، پدرم تا این حد ضعیف و ترسو نمیشد. ترسو بودن او دلم را واقعاً به درد آورده بود.
با اینکه بعد از آن کتک خوردن خیلی سعی کردم دوباره پدرم را تحریک کنم، دیگر مرا نزد. چند بار در بوتۀ فلفل تف کردم. اما پدرم تکان نمیخورد، ساکت میماند. مثل قبل خیلی صحبت نمیکرد. بیشتر وقتش را در حمام میگذراند. روی لبۀ وان مینشست. از جاکلیدی میپاییدمش. به نظرم پریشان بود. بدون اینکه متوجه باشد، آب دهانش میریخت. از پشتِ در دندانهایم را فشار میدادم و مثل دوستی قدیمی که او را نصیحت میکند، در حالی که انگار با هم ماهیگیری میکنند و کنار هم روی لبۀ وان جلو دریا نشستهاند، میگفتم: "گریه نکن، گریه نکن." اما پدرم گریه نمیکرد و این تنها چیزی بود که توانستم با آن خودم را قانع کنم که پدرم هنوز کمی از قدرتش را دارد.»
زمان
۳ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۳۲۷٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۳۲۷٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد