دانلود و خرید کتاب صوتی قدرت نرم
معرفی کتاب صوتی قدرت نرم
کتاب صوتی قدرت نرم نوشتهٔ هیلاری گالو و ترجمهٔ رضا رامز و با صدای نسترن نجاران کتابی در حوزهٔ موفقیت است که بر اساس یک قانون قدیمی از لائوتزوی فیلسوف نوشته شده است. پندار تابان کتاب صوتی قدرت نرم را منتشر کرده است. در این کتاب صوتی از زبان لائوتزو میآموزید که روانبودن، نرمبودن و انعطافپذیربودن از خواص آب است، اما تخته سنگ که سخت و غیر قابل انعطاف است تسلیم نیروی فرسایشی آب میشود. هر آنچه روان، نرم و انعطافپذیر است بر آنچه سفت، سخت و انعطافناپذیر است غلبه میکند، این قانون است. این هم یکی دیگر از تضادهای این دنیاست: آنچه نرم است، لاجرم قدرتمند است.
درباره کتاب صوتی قدرت نرم
هیلاری گالو در کتاب صوتی قدرت نرم بر هنر و قدرت انعطافپذیری تمرکز دارد. او در این کتاب به ما توضیح میدهد که قدرت لزوما در تحکم نیست و قدرت نرم است که عامل پیروزی میشود. گالو در کتاب صوتی قدرت نرم راه مؤثری برای بهدستآوردن آنچه میخواهید پیشنهاد میکند.
او به ما یاد میدهد با نادیدهگرفتن قضاوتها و پیشداوریهایمان و متمرکزکردن نیروهایمان روی آنچه عملا نیاز به انجامش داریم، واقعیت را واضحتر ببینیم. آنچه در ابتدا یک تاکتیک مذاکره بود، در این کتاب به فلسفهٔ زندگی تبدیل شده است. هدف شما چه انجام یک معاملهٔ تجاری باشد، چه به رختخواب فرستادن فرزندانتان، با انعطافپذیری میتواند به یک موفقیت بزرگ تبدیل شود.
کتاب صوتی قدرت نرم روشی صحیح، کلنگرانه و مهمتر از همه روشی مؤثر است برای اینکه هم به خواستهتان برسید و هم دلپذیر و مهربان باشید.
شنیدن کتاب صوتی قدرت نرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به کسانی که میخواهند منعطف شوند و از سفتی و مقاومت منفی دست بردارند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی قدرت نرم
«تد هیوز، مردی پیچیده و شاعری درخشان بود که زندگی خصوصی بحث برانگیزی داشت. او در سال ۱۹۸۶ نامهای وزین به پسرش نیکلاس نوشت، که حاصل ازدواج قبلی او با سیلویا پلات بود، زمانی که نیکلاس کودک بود، او را ترک کرد. در نامه (که به طور کامل در دسترس است)، هیوز درباره کودک درون خود صحبت میکند که در همه ما وجود دارد. او میگوید، ما همه از این کودک تنها به عنوان یک بحران کلی از ناکافی بودن، وابستهٔ درمانده، تنهایی بی معنی و یا خیلی ساده احساس نداشتن غروری قوی برای مقابله با آشفتگی دنیای خارج، آگاه هستیم. این حس یکسان است که اکثر مردم به نظر میرسد آن را کم و بیش، در طول زندگی خود احساس میکنند، حال چه بتوانند یا نه که آن را به خود و یا نزدیکترین دوستان خود اعتراف کنند.
هیوز میگوید: آنچه ما انجام میدهیم، ساختن از سنین اولیه است و سپس پنهان شدن پشت یک خود ثانویه محافظ که با دنیای خارجی در ارتباط است و از کودک درونی محافظت میکند. موضوعی که هیوز مطرح میکند، این است که این کودک درون تنها بخشی از ما است که به واقع مهم است. این همان چیزی است که ما را انسان نگه میدارد و جایی است که حقیقت و الهام ما از آن به وجود میآید. در دیدگاه هیوز، ذراتی که از کودک درون نشأت نمیگیرند، بی ارزشاند. این دقیقاً همان جایی است که مسائل در پس آن قرار دارند. آنچه ما در آن هسته عاطفی، که گاهی اوقات کمی ترسان و فوق العاده آسیبپذیر است نگه میداریم، خودِ وجودمان است. ما آن را با حفاظی احاطه میکنیم، اما آن حفاظ هزینهای دارد.
تناقضی (پارادوکس) که پدر به پسر توضیح میدهد این است که، تنها زمانی که مردم واقعاً احساس زنده بودن میکنند، زمانی است که رنج میبرند؛ زمانی که حفاظهای بیرونی که هر روز به دور خود میپیچند در برابر چالشی فرو ریخته و کودک درون بدون هیچ حفاظی در معرض دید قرار گرفته. این پارادوکس عاطفی و انسانی وقتی کامل میشود که خود را سخت در حال مبارزه به منظور جلوگیری از وقوع این تجربهٔ ضروری، مییابیم. ما به طور غریزی میدانیم که باید جرئت بیشتری برای زنده ماندن و رشد داشته باشیم، با این حال خود را مشغول ساختن رویکردها، ساختارها و زندگیهایی میکنیم که از ما در برابر خطر غرق شدن، در معرض دید عمومی محافظت کند.
این هسته داخلی است که باید بشناسیم و پرورش دهیم. تناقضی که هیوز میگوید در اصل هستهٔ کاری است که باید انجام شود. ارتباط نزدیک با این خود درونی دارای بسیاری از سرنخهای اساسی است. ما همچنین در این خلوتگاه درونی محرکهای تشویقی را پشت بسیاری از رفتارهایی حفظ میکنیم که میتوانند ما را محدود کنند. در معرض دید قرار دادن کودک درون سخت است و باعث میشود که احساس آسیبپذیری کنیم، اما از طریق آن، با اطمینان رشد میکنیم؛ همانطور که جهت فائق آمدن بر یک چالش فیزیکی، در انجام کاری که بیشترین ترس را از آن داریم بیشتر به خودمان فشار وارد میکنیم چون میتواند متضمن پیشرفتمان باشد.
این دوگانگی نه فقط روش شاعرانهای برای دیدن چیزها است، بلکه در بخش زیادی از روانشناسی مدرن، از مبحث ضمیر و هویت فروید تا پیشرفت شخصیت یونگ، پیش رفته است. درگیری همچنین در «بحران هویت» اریک اریکسون و خودکوچک بینی آلفرد آدلر و در نمایشهایی ظاهر میشود که شخصیت بر مبنای درگیری بین شخصیت واقعی درونی و آنچه در ظاهر به کار میبرد، استوار است. به شخصیت دیوید برنت در سریال تلویزیونی Office یا شخصیت بیسیل فالتی در سریال Fawlty Towers فکر کنید. در هردو سریال، طنز از مناقشه بین ظاهر و هستهٔ در معرض دید به وجود میآید و برای سرگرمی مورد استفاده قرار میگیرد. برخلاف نشاط و سرزندگی برنت که تنهایی و ناامنی او را پنهان میکند، پوسته اصالت و شرافت بیسیل نمیتواند حس ناامیدی و فروماندگی ناشی از بی کفایتی او را پنهان کند.
ظاهر میتواند یک ابزار مفید باشد، اما ناخواسته و به سادگی تبدیل به کمبود خودآگاهی میگردد. خطر این است که ما آن را درک نمیکنیم یا کنترل نمیکنیم. استفان گروس روانکاو، داستانی هشدار دهنده نقل میکند که یک زن در پروازی به او گفته بود: بعد از ۱۶ سال به ملاقات مادرش میرود. پدر یهودی آن زن با ازدواج دخترش با یک پسر بلوند کاتولیک مخالف بوده و حتی آن پسر را تهدید کرده بود و پس از اینکه دختر با پسر مورد علاقهاش ازدواج میکند پدر ارتباط را با دخترش قطع میکند و متعاقباً همسر خود را که مادر دختر بود وادار به این کار میکند. برگشت دوباره مادر و دختر به هم، تنها به این دلیل اتفاق میافتاد که مادر قصد گرفتن طلاق از پدر را داشت. او میدانست که شوهرش با منشی شرکت، که یک زن کاتولیک و بلوند بود، رابطه دارد. برداشت دختر از وضعیت پیش آمده این بود که: «هرچه تظاهر بیشتر، پشت پرده هم بیشتر». اعتراضی که انجام شده بود تناسب مستقیمی با واقعیت داشت اما پنهان بود. آیا اینکه مرد گناه خود را بر دوش داماد خود میگذاشت واقعاً به او کمک میکرد؟ این برون گرایی غیرعمدی از مشکلات خودمان به دیگران، منبع عظیمی از کشمکش است. اگر آنچه را که مرتکب میشویم درک نکنیم، انتقال کشمکش به دیگران نه تنها میزان خشممان را افزون میکند بلکه ما را از مواجه شدن با آن باز میدارد.
همزمان با افزایش میزان محافظت، پوستهای را که ما روی موارد میکشیم، به نظر میرسد ضخیمتر باشد، اما در واقعیت میتواند بسیار متفاوت باشد. همانطور که بیشتر موفق میشویم، ریسک خطرات نیز بالاتر میروند. رهبران کسب و کار اغلب به مربیان اجرایی خود اعتراف میکنند که امنیت ندارند. بسیاری از ما میخواهیم که در بالاترین رتبه حرفه کاری خود باشیم، اما هنگامی که به آنجا میرسیم، اغلب احساس تنهایی میکنیم. زمانی که نقش بزرگتر و مهمتر میشود، نه تنها ناامنیها از بین نمیروند، بلکه بدتر هم میشوند. روزی شخصی از پدرش پرسید چه چیزی از دوران بازنشستگی از همه چیز بهتر است و از جوابی که گرفت شوکه شد: دیگر نگران این نیستم که شخصی وارد دفتر کارم شود و بگوید: «متوجه موضوعی شدهام». پدر وی، که مدیر عامل یک شرکت بزرگ بود، همیشه در معرض خطر امنیت شغلی بود. یک بار، با تصدیق صادقانه مشابهی از یک مدیر کل اجرایی بیزار از زندگی مواجه شدم، در اتاقی پر از کارشناسان ارشد اجرایی سؤال فوق را مطرح کردم و گفتم که اگر آنها نیز چنین احساسی دارند دستشان را بالا بیاورند. همه از جمله خود من و دیگر مشاوران، دستان خود را در کمال آرامش و تأیید این واقعیت غالباً ناگفته اما شایع، بالا بردیم. نکته مهم این است که با احساس عدم اطمینانمان روبرو شویم و به طور مناسب آنها را مدیریت کنیم. پال گلدبرگر، منتقد معماری ایالات متحده، جملهای دارد که به عنوان قانون گلدبرگر معروف شده است: این جمله را به ظاها حدید، معمار معروف گفت زمانی که از یک روزنامهنگار بخاطر مطالب بدی که نوشته بود شکایت کرده بود: «هرچقدر موفقیت بزرگتر باشد، پوشش محافظ نیز نازکتر است».»
زمان
۱۱ ساعت
حجم
۳۱۱٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۱۱ ساعت
حجم
۳۱۱٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
ارزش یک بار گوش کردن رو داره