دانلود و خرید کتاب کوهستان لک لک ها میروسلاو پنکوف ترجمه سیدسعید کلاتی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کوهستان لک لک ها

کتاب کوهستان لک لک ها

انتشارات:نشر کتاب کوچه
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب کوهستان لک لک ها

کوهستان لک لک ها اثر میروسلاو پنکوف از مجموعه دنیای دیگران نشر کتاب کوچه است که سرگذشت جوانی اهل بلغارستان را روایت می‌کند که به جست‌و جوی پدربزرگش برمی‌آید.

درباره کتاب کوهستان لک لک ها

 عثمان جوانی است که در کودکی همراه خانواده‌اش از روستای کوچکشان در بلغارستان به امریکا کوچیده است و حالا برای یافتن پدربزرگش که پانزده سال پیش بی‌خبر از پیش آنها رفته به زادگاهش بازمی‌گردد. او پدربزرگ خود را در میان خانواده‌ای پیدا می‌کند که دو دختر دارند. زندگی جریان پیدا می‌کند و در این میان جوان گرفتار عشقی ناگهانی می‌رود. عشقی به دختری مسلمان که او را وادرا به انتخابی سخت می‌کند.

 خواندن کتاب کوهستان لک لک ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به رمان و داستان را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

درباره میروسلاو پنکوف

میروسلاو پنکوف در سال ۱۹۸۲، در بلغارستان، به دنیا آمد. او در سال ۲۰۰۱، به ایالات‌متحده مهاجرت کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی‌ارشد در رشتهٔ نگارش خلاق، از دانشگاه آرکانزاس شد. داستان‌های وی در سال ۲۰۱۲، موفق به دریافت جایزهٔ بین‌المللی داستان کوتاه بی‌بی‌سی و جایزهٔ ادورا وِلتی شدند و همچنین، در مسابقات یک فضای عمومی، گرانتا، یک داستان، بهترین داستان‌های کوتاه آمریکایی ۲۰۰۸، جایزهٔ پن/ او هنری ۲۰۱۲ و ... نامزد دریافت جایزه شدند. 

مجموعه‌داستان شرقِ غرب که در بیش از ده‌ها کشور منتشر شده است، فینالیست جایزهٔ بین‌المللی ویلیام سارویان در سال ۲۰۱۲، و جایزهٔ استیون ترنر برای بهترین اثر اولین داستان نویسنده، از مؤسسهٔ نامه‌های تگزاس شد. او هم‌اکنون، استاد دانشگاه تگزاس شمالی و سردبیر مجلهٔ نقد ادبی آمریکایی است.

 بخشی از کتاب کوهستان لک لک ها

تا جایی که ساحل اجازه می‌داد از کلیسورا بیرون رفتیم. از اینجا به بعد، جنگل انبوه می‌شد. شاخه‌های نورسته از روی رودخانه رد شده بود و تونلی را به وجود آورده بود که ما باید از داخلش عبور می‌کردیم. الیف روی علف‌ها نشست و روسری‌اش را برداشت و آن را توی جیبش چپاند. موهای کوتاهش را تکان داد و بعد، دمپایی‌هایش را درآورد و پاچه‌های شلوار جینش را بالا داد.

«هی، آمریکایی کوچولو، نمی‌تونی تصور کنی چه دعوایی با بابام کردم تا بهم اجازه داد با شلوار جین بیام بیرون. نمی‌تونی تصور کنی، اگه ما دو تا رو اینجا با هم تنها ببینه، چه بلاهایی ممکنه سرت، سر هر دومون، بیاره. اگه می‌دونست که تو انگشت و قوزک پام رو دیدی، قیامت به پا می‌کرد. ازشون خوشت می‌آد؟»

فکر می‌کنم خندید. صدای زنگولهٔ گوسفندها از بالای تپه یا شاید نزدیک‌تر می‌آمد. چوپانی را تجسم کردم که به عصایش تکیه داده و ما را تماشا می‌کند و سبیلش را تاب می‌دهد. چوپان به پدر الیف می‌گفت که ما را با هم دیده و بعد، او هم یک‌راست می‌آمد سراغ من. عطسه‌ای کردم.

الیف گفت: «دیده بودم که بزها وقتی می‌ترسن، غش می‌کنن، اما هرگز ندیده بودم یه مرد از ترس عطسه کنه.» بعد، خندید و رفت توی آب. من هم کفش‌هایم را به دست گرفتم و پاچهٔ شلوارم را بالا دادم و دنبالش، به راه افتادم. آب سرد چشمه مثل تیغی پوستم را می‌خراشید. الیف از شدت درد یا لذت، فریاد می‌کشید. از زیر تونل در حالی که خم شده بودیم و شاخه‌های نورستهٔ بالای سرمان را کنار می‌زدیم، رد شدیم. آب دماغم جاری شده بود، چشم‌هایم دودو می‌زد و هر قدمی که برمی‌داشتم عطسه می‌کردم.

بعد از عطسهٔ دهم، الیف شروع کرد به شمردن. سر عطسهٔ بیستم، خنده‌اش به‌قدری شدید شد که مجبور شد بایستد تا نفسی تازه کند. بهم گفت که به چشم‌هایم آب بزنم و این کار کمی کمکم کرد. سر عطسهٔ سی‌ام، تونل تمام شده بود و ما به فضای بازی رسیدیم.

مقابلمان یک جزیره، یک مرغزار کاملاً تخت و هموار، قرار داشت، به بزرگی یک زمین بیسبال، که رودخانه را به دو نهر متلاطم تقسیم می‌کرد. یک نهر از ترکیه و دیگری از بلغارستان می‌آمد. آن دو اینجا به‌هم می‌رسیدند و بعد، با هم، به‌سمت دریای سیاه، در مشرق، می‌رفتند.

جایی که این دو نهر به‌هم می‌رسیدند، آب سیاه و گل‌آلود بود. آن قسمت پر از شاخ و برگ‌های خشک بود، درست مثل یک سانتریفیوژ غول‌پیکر، اما چون آبگیر خیلی عریض بود، آب حتی به بالای زانوهایمان هم نمی‌رسید.

بعد، توی مرغزار، درختی دیدم، یک درخت بزرگ که اگر دوازده مرد دست به دست هم می‌دادند، نمی‌توانستند دور تنه‌اش را بگیرند. هر یک از شاخه‌هایش، به‌تنهایی، می‌توانست یک درخت باشد. قامتش به‌قدری بلند بود که برای دیدن رأسش، مجبور شدم گردنم را بکشم. ناگهان، حس کردم که کاملاً در پناه و معرض درختم. درخت مرده بود. اما در عین حال، شکوفه‌های عظیمی از جنس زغال‌چوب از شاخه‌هایش جوانه زده بود، به‌طوری که شاخه‌هایش به‌سمت زمین خم شده بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۶۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۳۶۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان