دانلود و خرید کتاب برای من هم دنیایی هست؟ فاطمه جوانمردی
تصویر جلد کتاب برای من هم دنیایی هست؟

کتاب برای من هم دنیایی هست؟

امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برای من هم دنیایی هست؟

کتاب الکترونیکی «برای من هم دنیایی هست؟» نوشتهٔ فاطمه جوانمردی در انتشارات آفرینش مهر چاپ شده است.

درباره کتاب برای من هم دنیایی هست؟

کتاب برای من هم دنیایی هست؟ مجموعه‌ای از ۹ خاطره و دلنوشته است که به قلم فاطمه جوانمردی بین سال‌های ۸۹ تا ۱۴۰۰ نوشته است. تاریخ دقیق نگارش هرکدام از نوشته‌ها و انگیزهٔ نگارش آن‌ها را در انتهای هر متن می‌بینیم. بسیاری از این نوشته‌ها روایت اتفاقی واقعی هستند. اسامی این ۹ دلنوشته به‌ترتیب عبارت‌اند از:

حلقهٔ انتقام

هنوز هم منتظرم

باتلاق

آیلار

معجزهٔ سال‌های کودکی

عشق و باور

قصه‌ای که خیلی زود به‌سر رسید

قبر گمشده

برای من هم دنیایی هست؟

کتاب برای من هم دنیایی هست؟ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران دلنو‌شته‌ها و خاطرات پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب برای من هم دنیایی هست؟

«حدود چهل سال پیش یک شب کل اقوام در خانهٔ ما جمع شده بودند. آن شب خانه شلوغ بود و همه دور هم شاد و خوشحال بودیم. پدرم از راه رسید و چندین هندوانه داخل حوض وسط حیاط انداخت. من و مادرم را صدا کرد تا آن ها را هم برای پذیرایی از مهمان ها ببریم و هر چه من و مادرم گفتیم هندوانه ها کافی است او قبول نکرد. پدرم مرد دست و دل بازی بود. همیشه در خانه‌اش به روی همه باز بود و تا جایی که می توانست، از مهمان ها پذیرایی می کرد. یکی از مهمان ها پیشنهاد کرد به پشت بام برویم تا از هوای خنک آنجا لذت ببریم. همگی از پله ها بالا رفتیم و در آنجا مادرم زیلوی کهنه و رنگ و رو رفته‌ای را انداخت. همه نشستند و هر کس مشغول صحبت با دیگری بود. صدای خنده و شوخی‌های مهمان ها فضا را پر کرده بود که نوری در آسمان درخشید و هر لحظه بیشتر شد. با ذوق به آسمان نگاه می‌کردم که یکی از اقوام گفت:

ـ فکر کنم شاه دستور آتش بازی داده است.

ـ همهمه‌ای میان جمعیت افتاد. سپس مردی از اقوام شروع به آواز خواندن کرد و عده‌ای با رقص، دست زدن و آواز او را همراهی کردند. من نیز پشت سر جمعیت در حال رقص مشغول شیطنت بودم که یک دفعه جمعیت به عقب رانده شد و غافل از پشت سرم عقب عقب رفتم و در یک لحظه به پایین پرت شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم. سرم به پله ها برخورد کرده بود و بیهوش شده بودم. دقایقی گذشته بود که برادر بزرگم و یکی از مردهای اقوام مرا در پایین پله ها پیدا می کنند. در حالی که به پشت روی آخرین پله افتاده بودم و اطرافم را خون گرفته بود. سرم را بلند می‌کنند که دستشان در پیشانی‌ام فرو می‌رود. با وحشت و نگرانی همه را خبر می کنند و مرا به مریض خانه می‌برند. دکتر پیشانی ام را بخیه می کند و بالاخره خوب میشوم اما این اتفاق تنها یک معجزه بود زیرا سقوط از ارتفاع در نود درصد موارد مرگ یا آسیب جدی را به دنبال دارد.»

کاربر 1374763
۱۴۰۱/۱۲/۱۸

متفاوت و جالب😍

aa.z
۱۴۰۱/۱۲/۱۲

چندین داستان کوتاه زیبا و پر از تجربه 🤗

حجم

۳۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۳۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان