دانلود و خرید کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد پائولو کوئیلو ترجمه ناردین مثنایی نجیبی
تصویر جلد کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد داستانی از پائولو کوئلیو با ترجمه ناردین مثنایی نجیبی است که به یک هفته از زندگی ورونیکا می‌پردازد. دختری اهل اسلوونی که در زندگی همه‌چیز دارد اما چون احساس خلا می‌کند، تصمیم می‌گیرد به زندگی‌اش پایان دهد. 

کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد یکی از کتاب‌های سه‌گانه کوئلیو است که در آنها به زندگی یک هفته از انسان‌های معمولی پرداخته است که ناگهان با تغییر بزرگ مانند عشق، قدرت یا مرگ روبه‌رو می‌شود. جلدهای دیگر این مجموعه «کنار رود پیدرا نشستم و گریستم» و «شیطان دوشیزه پریم» هستند.

درباره کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

ورونیکا همه چیز دارد. از تفریحات خوب و دلخواه گرفته تا بیرون رفتن با دوستان، قرارهای ملاقات با جوان‌های جذاب و خیلی چیزهای دیگر. اما شادی چیزی است که در زندگی‌اش احساس نمی‌کند. همین می‌شود که تصمیم می‌گیرد در ماه نوامبر سال ۱۹۹۷ با خوردن قرص خواب‌آور، زندگی‌اش را تمام کند. او حتی به نوشتن یادداشت خودکشی هم فکر می‌کند و بعد از بالاپایین‌های بسیار، تصمیم می‌گیرد یادداشتی بنویسد و در آن خطاب به سردبیر نشریه که از او پرسیده بود، اسلوونی کجاست، توضیح دهد!

ورونیکا البته موفق نمی‌شود و دکتر در بیمارستان خبری به او می‌دهد: مرگ قرار است تا چند روز دیگر، در خانه‌اش را بزند. این عجیب است چون حالا که میان مرگ و زندگی سرگردان است، شور و شوقش برای زندگی کردن، بسیار بالا رفته است...

کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، داستانی است برای تمام دوست‌داران رمان‌های خارجی و تمام علاقه‌مندان به داستان‌هایی که از زندگی حرف می‌زنند.

درباره پائولو کوئلیو

پائولو کوئلیو ۲۴ اوت سال ۱۹۴۷ در ریودوژانیرو برزیل به دنیا آمد. مادرش خانه‌دار و پدرش مهندس بود. او وقتی در دوران نوجوانی آرزویش مبنی بر نویسنده شدن را با خانواده‌اش درمیان گذاشت، آن‌ها با او مخالفت کردند و او را به مدرسه حقوق فرستادند. یک سال بعد او مدرسه حقوق را ترک کرد. مدتی مثل هیپی‌ها زندگی می‌کرد. او زندگی پر حادثه‌اش را پشت سر گذاشته است و تجربه‌های مختلفی مانند بستری شدن در یک آسایشگاه روانی، اعتیاد، دستگیری توسط حکومت و ... را دارد. بعد از مدتی که به عنوان ترانه‌سرا مشغول کار بود و درآمد خوبی نیز داشت، دوباره به رویای نویسنده شدن فکر کرد و شروع به نوشتن کتاب‌هایش کرد.

پائولو کوئلیو پرفروش‌ترین نویسنده‌ پرتغالی است؛ کتاب کیمیاگرش به ۷۰ زبان ترجمه شده و همین باعث ثبت اسم او در کتاب رکوردهای گینس است. او و همسرش در حال حاضر در اروپا و ریودوژانیرو زندگی می‌کنند. از میان آثار مشهور او می‌توان به ورونیکا تصمیم می‌ گیرد بمیرد، الف، زهیر، کنار رودخانه‌ پیدرا نشستم و گریستم و مکتوب اشاره کرد.

بخشی از کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

ورونیکا می‌دانست که زندگی همیشه انتظار برای رسیدن به لحظهٔ مناسب و عمل کردن است.

دو نفر از دوستان او در پاسخ به شکایت‌هایش از این که دیگر نمی‌تواند شب‌ها بخوابد، دو بسته قرص قوی خواب‌آور که موزیسین‌های کلوب شب محلی استفاده می‌کردند را به او توصیه کردند. ورونیکا چهار بسته از آن قرص‌ها را برای مصرف یک هفته روی میز کنار تختخوابش گذاشت. شروع کرد به فرا خواندن مرگ و خداحافظی با چیزی که مردم به آن «زندگی» می‌گفتند.

حالا آنجا بود. خرسند از این که تمام راه را پیموده و خسته از این که نمی‌دانست با فرصت اندکی که برایش باقی است چه کند.

دوباره به سؤال مسخره‌ای که تازه خوانده بود فکر کرد. چطور ممکن بود مقاله‌ای دربارهٔ کامپیوتر با سؤال ابلهانهٔ «اسلوونی کجاست؟» شروع شود؟ چون کار جذاب‌تری برای انجام نداشت، تصمیم گرفت که تمام مقاله را بخواند. او فهمید که بازی کامپیوتری مذکور در اسلوونی ساخته شده است. همان سرزمین عجیبی که ظاهرا جز مردم ساکن آن‌جا، کسی قادر به تشخیص جای آن نبود. چون یک منبع ارزان نیروی انسانی داشت. چند ماه قبل از افتتاح خط تولید این محصول، تولید کنندهٔ فرانسوی، در قلعهٔ ولد ضیافتی بر پا کرد و از خبرنگاران سراسر جهان دعوت به عمل آورد. ورونیکا به خاطر آورد که مطلبی در مورد این مهمانی خوانده است. این ضیافت در آن شهر رویداد مهمی بود. نه فقط به خاطر تغییر دکوراسیون قلعه و هم‌خوانی نزدیک آن با فضای قرون وسطی در بازی کامپیوتری CDROM، بلکه به خاطر مباحثات مطبوعات محلی: خبرنگارانی از آلمان، فرانسه، بریتانیا، ایتالیا و اسپانیا دعوت شده بودند اما حتی یک خبرنگار از اسلوونی دعوت نشده بود. خبرنگار مجلهٔ هوم که برای اولین بار اسلوونیا را می‌دید، بی‌شک با وجود تمام هزینه‌های پرداختی و مقصودش در رابطه با معاشرت با خبرنگاران دیگر، و احتمالا لذت بردن از غذا و نوشیدنی‌های رایگان در قلعه، تصمیم گرفته بود که مقاله‌اش را با لطیفه‌ای که برای مردم کشورش بغرنج بود، شروع کند. احتمالا او برای همکاران خبرنگارش، داستان‌های غیر واقعی مختلفی در مورد پوشش محلی تعریف کرده و گفته که زنان اسلوونیایی چقدر زشت لباس می‌پوشند.

مشکل این بود. ورونیکا داشت جان می‌داد و دل‌نگرانی‌های دیگری داشت. مثلا به فکر این بود که بعد از مرگ زندگی هست یا نه و یا چه زمانی جسمش را خواهند یافت.

با این همه شاید دقیقا به خاطر همین تصمیم‌گیری مهمش بود که محتویات مقاله او را پریشان کرد.

از پنجرهٔ صومعه که رو به میدان کوچک لیوبلیانا باز می‌شد، به بیرون نگاه کرد. با خود گفت: «اگر آن‌ها نمی‌دانند اسلوونی کجاست، پس لیوبلیانا باید یک افسانه باشد.» مانند آتلانتیس یا لمور یا قاره‌های گمشدهٔ دیگری که تخیلات انسان را پر می‌کنند. هیچ‌کس در هیچ جای این جهان مقاله‌اش را با سؤال قلهٔ اورست کجاست، شروع نمی‌کند حتی اگر هرگز به آن‌جا نرفته باشد. اما در مرکز اروپا، خبرنگار مجله‌ای مهم از طرح چنین سؤالی خجالت نمی‌کشید. چون می‌دانست که اغلب خوانندگانش هم نمی‌دانند اسلوونی کجاست و تعداد بسیار کمی نام پایتختش، لیوبلیانا را می‌دانند. این‌جا بود که ورونیکا راهی برای گذراندن زمان یافت. حالا ده دقیقه سپری شده بود اما هنوز هیچ تغییر فیزیکی در خود احساس نمی‌کرد. آخرین کار زندگی‌اش این می‌شد که نامه‌ای برای سردبیر آن مجله بنویسد و توضیح بدهد که اسلوونی یکی از آن پنج جمهوری است که یوگسلاوی سابق را تشکیل می‌داد.

این نامه یادداشت خودکشی او می‌شد که در آن هیچ توضیحی برای دلایل حقیقی مرگش نمی‌داد.

وقتی جسدش را پیدا کنند، اینطور استنتاج خواهند کرد که او خود را به خاطر این که سردبیر مجله نمی‌دانست سرزمینش کجاست، کشته است.

معرفی نویسنده
عکس پائولو کوئیلو
پائولو کوئیلو

پائولو کوئیلو در ۲۴ آگوست سال ۱۹۴۷ در شهر ریودوژانیرو متولد شد. او در خانواده‌ای رشد کرد که عقاید مذهبی مسیحی کاتولیک مادر و پدرش آنچنان سفت و سخت بود که پائولو حتی با نفس کشیدن در هوای خانه هم می‌توانست فشار این عقاید را بر خود احساس کند.

Fatemeh Farshchi
۱۴۰۲/۰۴/۲۲

روزی که این کتاب رو شروع کردم و با دلایل خودکشی ورونیکا اشنا شدم، موضوع کتاب برایم جذاب تر شد ... چند ماه قبل از خوندن این کتاب همش به مزایای نبودن فکر میکردم ..بخاطر همین کشمکش درونی ورونیکا را

- بیشتر
آماندا
۱۴۰۳/۰۲/۱۵

جالب بود

بهترین کتاب
۱۴۰۰/۰۴/۱۱

در دنیایی که همه سعی می‌کنند به هر قیمتی که شده زنده بمانند، کسی چطور می‌تواند افرادی را که تصمیم به مردن می‌گیرند قضاوت کند؟ هیچ‌کس نمی‌تواند قضاوت کند.
یك رهگذر
خدا گفت: «چه کسی به تو گفت که لخت هستی؟» خدا می‌دانست که این سؤال تنها یک جواب دارد: «چون من از میوهٔ درخت دانایی خوردم.» با این سؤال، خداوند به فرشتگانش ثابت کرد که او خدایی عادل است و محکومیت این زوج بر مبنای شواهد و مدارک مورد اطمینان بوده. از وقوع آن رویداد به بعد دیگر اهمیتی نداشت که گناه از زن بود یا مرد. خدا به مصداقی نیاز داشت تا هیچ موجودی چه زمینی و چه فرازمینی جرئت عمل کردن به خلاف احکام او را نداشته باشد. خداوند آن زوج و فرزندانشان را از بهشت اخراج کرد و این شد ابداع سیستم قضایی: قانون، تخلف از قانون، قضاوت و داوری (آنانی که ساده‌ترند پیروز می‌شوند) و مجازات.
Tahan
ورونیکا می‌دانست که زندگی همیشه انتظار برای رسیدن به لحظهٔ مناسب و عمل کردن است.
یك رهگذر
«خواستن متفاوت بودن، بیماری جدی است؟» «هست، اگر خودت را مجبور به مانند دیگران بودن کنی. این اختلالات روانی، بیماری‌های عصبی و فقدان بصیرت و کژپنداری در پی خواهد داشت. این به نوعی تحریف طبیعت است. برخلاف قواعد خدا پیش رفتن است. چون در تمام جنگل‌ها و بیشه‌زارهای جهان او حتی هیچ تک‌برگی را مثل دیگری خلق نکرده است. اما تو فکر می‌کنی از دیگران متفاوت بودن دیوانگی است و این علتی است که انتخاب کردی در ویلت بستری شوی. چون این‌جا همه متفاوت هستند و به نظرت می‌آید تو هم مثل بقیه هستی. منظورم را می‌فهمی؟»
spencer
«در این دنیا هیچ چیزی اتفاقی نیست.»
یك رهگذر
زنان وقتی بخواهند خودشان را بکشند، روش‌های خیلی رمانتیک‌تری انتخاب می‌کنند مثل زدن رگ مچ دست و یا زیاده‌روی در مصرف قرص خواب. پرنسس‌های ترک شده و هنرپیشگان هالیوود مثال‌های متعددی از این حقیقت هستند.
spencer
دقیقا، آن‌ها فکر می‌کنند طبیعی هستند چون همه مثل هم رفتار می‌کنند.
spencer
دیوانگی یعنی ناتوانی در برقرای ارتباط با عقاید. درست مثل این که در کشور بیگانه‌ای باشی. می‌توانی همه چیز را ببینی و تمام رخدادهای اطرافت را بفهمی، اما نمی‌توانی توضیح بدهی که می‌خواهی چه چیزی را بدانی و کسی هم نمی‌تواند به تو کمک کند چون زبان مردم آن‌جا را نمی‌فهمی.»
spencer
درست مثل این که زندان هیچ وقت زندانی را اصلاح نمی‌کند و فقط به او ارتکاب جرم‌های بیش‌تری را می‌آموزد، بیمارستان هم صرفا بیمار را به دنیای کاملا غیر حقیقی عادت می‌دهد.
spencer
«چیزی یاد نگرفته‌ای، حتی با وجود نزدیک بودن مرگت؟ فکر کردن به این که سر راه قرار گرفته‌ای و مزاحم شخص بغل‌دستی‌ات می‌شوی را بس کن. اگر مردم دوست نداشته باشند، می‌توانند گله کنند و اگر جرئت شکایت کردن ندارند، این مشکل خود آن‌هاست.»
spencer

حجم

۱۷۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۷۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان