بریدههایی از کتاب همه نوکرها
۴٫۲
(۸۱)
ضحاک قصه ما، نماینده تمام شخصیتهایی است که با حق هستند اما تا جایی که خودشان مشخص میکنند با حق هستند اما تا جایی که زندگی معمولی و منفعتگرایانه آنها لطمه و خدشه نبیند با حق هستند اما تا جایی که تکالیف و وظایفمان سخت نشود و قرار نباشد برایش هزینه خاصی بدهیم!
~S.F~
ما اصولاً روی حرمها حساسیم، حساس!
مجنون الرضا
تنها صحنهای که خیلی من را خجالت زده کرد و هر وقت یادم میآید بیچاره میشوم، لحظهای است که یک پسر حدود ششهفتساله به نام «عبداللهبنحسن»، برادرزاده اباعبدالله، از بین آنهمه کفتار و شغالِ گرسنه و وحشی، خودش را بهموقع به اباعبدالله (ع) رساند و آن لحظه، جان ارباب را نجات داد. نگذاشت شمشیر، مستقیم به سر ارباب بخورد، دستانش را سپر کرد.
داغانم کرد! آتشم زد.
Samadi
هرکس دروقت یاری رهبرش در خواب باشد و یا خودش را به خواب زده باشد، با لگد دشمنش از خواب خواهد پرید!
baraniam
بدنم یخ کرد وقتی فهمیدم جوری رسانهها و بزرگانشان آنها را شستوشوی مغزی داده بودند که حتی فکر میکردند بچههای ما که در خاک خودشان سالیان سال از آنها دفاع کردند و برایشان زحمت کشیدند، الان شدند تاراجکننده آبوخاک و دزد گردنه!!
راحله
حالا که سالها از آن روزها گذشته، دارم میفهمم که مشکل من همینجا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بیچونوچرا بگویم چشم!
راحله
فرمانده گفت: «نیازشون رو برطرف کنین؛ چون الان تو شرایط جنگ و جدال باهاشون نیستیم و دلیلی برا ایجاد یا تشدید خصومت نداریم، اما، اون روزی رو میبینم که اگه قرار باشه بجنگیم، اولین کسایی که جلومون صف میکشن، کسایی هستن که پای میز مذاکرات باهامون میشستن و گپوگفت میکردن!»
راحله
«ننگ است که عبا را بر سر میکِشند و از جامعه فاصله میگیرند و از حالوروز مردم خبر ندارند و خوراکهای فکری و معنوی مردمشان را تأمین نمیکنند!»
Samaneh.moon
داشتیم به سمت گرگهایی میرفتیم که برههای خودمان هم آب به آسیابشان میریختند، چه برسد به اینکه... .
راحله
اصولاً فرماندهانِ بااصالت، چوب مصلحتاندیشی دیگران را به تکلیف خود و نیروهایشان نمیزنند.
مقدامة
اصولاً ما دو نوع رجال دینی داریم.
دستهٔ اول: همیشه ساکتاند، انگار خواب تشریف دارند. از مهمترین علائم حیاتی آنها این است که فقط صدای نماز و روضههایشان را میشنویم و حداکثر اقدام اجتماعی و انقلابی آنها، دادوبیداد دربارهٔ حجاب خانمهاست! یا اینکه دربارهٔ ابعاد همهجانبهٔ تهاجم فرهنگی داد سخن سرمیدهند، بدون اینکه برنامهٔ عملیاتی مناسب و کارآمدی ارائه دهند!
این علمایِ اغلب ساکت، هنوز با ارواح بزرگانِ صاحبِ فتوایِ قرون گذشته زندگی میکنند و معمولاً جوری حرف میزنند که ادبیاتشان به یکیدو قرن قبل از ما شبیهتر است تا ادبیات کوچهبازاری مردم یا حتی ادبیات عموم مجامع علمی! یعنی حتی بعضی باسوادها هم متوجه غرض نهایی آنها نمیشوند، چه برسد به عامهٔ مردم!
هستی
حالا که سالها از آن روزها گذشته، دارم میفهمم که مشکل من همینجا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بیچونوچرا بگویم چشم!
M.S.H
درحالیکه دندانهایمان را از ناراحتی و عصبانیت بههم میفشردیم، از مکه و محدودهٔ حرم فاصله گرفتیم. حرکت کردیم؛ با این امید که بالاخره یک روز مکه و مدینه و سایر شهرهای عربستان از دست جِبت و طاغوت نجات پیدا کند.
مجنون الرضا
«اینقدر اوضاع علیه شماس و روی مردم کار شده که برا مقابلهٔ احتمالی باهاتون دارن آماده میشن! اکثر ملت عراق، شما رو دوست دارن؛ اما منافع ملیشون رو بیشتر از شما دوست دارن و حتی حاضرن شما رو فدای منافع ملیشون بکنن!»
مجنون الرضا
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولنبولکم بشیء من الخوف والوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشرالصابرین»
و قطعا شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و کمبود محصولات، آزمایش میکنیم و صابران (دراین حوادث وبلاها را) بشارت بده. (بقره/۱۵۵)
zahra.n
نمیدانم چیزی از طرح «فقد ناصر و نصرت» شنیدهاید یا نه؟! در این طرح، وقتی فرمانده یا مأموری را نخواهند، یعنی دیگر برایشان ارزشِ چندانی نداشته باشد و خیلی هم بدشان نیاید که بیسروصدا شهید یا حذف شود، به محض رسیدنِ آن فرمانده یا مأمور به محلِ موردنظر، پشتش را خالی میکنند و حتی اجازهٔ ارتباط یا بازگشت از مأموریت را به او نمیدهند.
zahra.n
آن راه سرنوشتساز، «عراق» بود! اگر کسی بخواهد از سرزمین عجایب سخن بگوید، باید فقط از عراق سخن بگوید و بس! سرزمینی که مردمش، راهنمای چپ میزنند، اما به راست میپیچند! سرزمینی که هنوز هم نمیتوان فهمید ملتش شجاع است یا به خاطر ترس، از خودش رشادت و سماجت نشان میدهد!
zahra.n
یعنی فقط تا وقتی با امام حسین (ع) بودند که تشنهشان نشده بود!! حتی هنوز هم آب داشتند. نه اینکه فوری آب تمام شود. اما فکر اینکه دارد آب تمام میشود، نگران که چه عرض کنم! بلکه آنها را به وحشت انداخت و دررفتند!
mansoure gh
بعضی وقتها شَکَّم برطرف میشود و مطمئن میشوم که قطع شدن آب، حکمتی داشت که خیلی از آن غافلیم و فقط از آن روضه میسازیم برای لبهای تشنهٔ ارباب و بچههای حرم! اما دردناکتر از آن، این بود که آبرویمان رفت، فقط به خاطر اینکه بعضیها از تشنگی ترسیدند و فکر کردند دنیا خراب میشود اگر تشنهشان بشود!
mansoure gh
چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت میکنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه! لگد دشمن مثِ حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست!»
mansoure gh
همه درگیر این صحنه بودند. دیگر وقتش بود. میدانستم که اگر آن موقع کارم را نکنم دیگر به من هم رحم نمیکنند. ارباب خونآلود وسط قتلگاه بودند و داشتند جنازه برادرزادهشان را بهزور به کناری میکشید. خودم را به ایشان رساندم. گفتم: «آقا من هستم، ضحاکبنعبدالله مشرقی. دیگر ماندنم فایده ندارد. اجازه هست بروم؟!!»
لبان خشک و عطشناک ارباب بهزور تکان خوردند و گفتند: «برو! جانت را بردار و برو!»
mh.ranjbari
«خدا لعنت کنه اون عالم یا روحانی رو که بیخبرتون میذاره، فقط برا اینکه بد نشه و جلوی بقیه کم نیاره! خدا لعنت کنه اون عالم و باسوادی رو که باید شبهات مردم رو جواب بده، ولی به خودش زحمت مطالعه و گفتن حقایق و دردا رو نمیده و شما و امثال شما رو رها کرده!
فوقِ معمولی
کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت میکنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه!
فوقِ معمولی
«میبینی ضحاک! میبینی چطور دارن فرار میکنن؟! خب اگر برحقن چرا پای حقشون واینِمیسَن؟! اَگرَم ناحقن، پس چرا ما پای حقمون واینَسیم؟! میبینی چطور دارن میدُوَن تا جونشون رو نجات بدن، تازه اینجا نه معرکهٔ جنگه و نه مقدمهٔ جنگ! ما با اینا طرف نیستیم؛ چون اینا اصلاً طرف کسی نیستن که بخوایم حسابشون کنیم! ما با کسایی طرفیم که سوارِ «جهل» و «ترسِ» اینان! تو فقط رفته بودی «آب» بیاری، ولی حالا داری با «آبروی» رفتهٔ اینا برمیگردی! تو فقط آب نخوردی و آب نیاوُردی، حداقل صد نفر رو هم با خودت از این اردوگاه آوُردی بیرون! جالب نیست؟!»
کاربر ۱۸۹۹۸۱۲
حالا که سالها از آن روزها گذشته، دارم میفهمم که مشکل من همینجا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بیچونوچرا بگویم چشم!
کاربر ۱۸۹۹۸۱۲
حالا ما از منطقهٔ «ثعلبیه» تا منطقهٔ «زباله» چند نفر از دست داده بودیم و چند نفر جذب کرده بودیم؟! حسابش سخت نیست! حداقل ۴۰۰ نفر «مسلمان» آمادهٔ رزم را از دست داده بودیم و دوسه نفر «مسیحیِ» نامسلمان، جذب کرده بودیم!!
Fatima 89
«مهم نیست دشمنمون کیه! مهم اینه که گفتن خطرشون جدیه و از مسیر عربستان به سمت عراق دارن پیشروی میکنن. برای دفعشون، پول خوبی هم میدن! راستی میتونم تا عراق با شما بیام؟!!»
کاربر ۱۱۳۷۸۳۸
ما اصولاً روی حرمها حساسیم، حساس!
کاربر ۴۶۷۷۰۱۶
اگه قرار باشه بجنگیم، اولین کسایی که جلومون صف میکشن، کسایی هستن که پای میز مذاکرات باهامون میشستن و گپوگفت میکردن!
کاربر ۴۶۷۷۰۱۶
اگر کسی بخواهد از سرزمین عجایب سخن بگوید، باید فقط از عراق سخن بگوید و بس! سرزمینی که مردمش، راهنمای چپ میزنند، اما به راست میپیچند! سرزمینی که هنوز هم نمیتوان فهمید ملتش شجاع است یا به خاطر ترس، از خودش رشادت و سماجت نشان میدهد!
حامد اسکوئی
حجم
۱۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۳۷,۵۰۰
تومان