دانلود رایگان کتاب آقای نویسنده ملیحه ضیائی فشمی
تصویر جلد کتاب آقای نویسنده

کتاب آقای نویسنده

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آقای نویسنده

آقای نویسنده نام داستانی به قلم ملیحه ضیایی فشمی است که داستان رابطه عاشقانه دختر جوانی به اسم مارگریت را با نویسنده‌ای میان‌سال به اسم رابرت روایت می‌کند.

 درباره کتاب آقای نویسنده

دختر جوانی به اسم مارگیریت با نویسنده‌ای بنام رابرت در مراسمی آشنا شده با یک نگاه عاشق یکدیگر میشوند. علیرغم اختلاف سنی زیاد خیلی زود تصمیم به ازدواج میگیرند!؟ محبوبیت دکتر رابرت موجب آن می‌شود که مردم او را بعنوان شهردار شهرهم انتخاب کنند. اما از طرف دیگر مارگیریت خواستگار پر و پا قرصی بنام چارلی که ثروت هنگفتی هم داشته با شنیدن خبر نامزدی مارگیریت ساکت نمی‌نشیند، برای به چنگ آوردن مارگیریت دست از هیچ کاری بر نمیدارد از آن جمله آدم ربایی! در این جریان دکتر رابرت یا همان آقای نویسنده مفقود می‌شود که پس از مشکلات و بیماری که برای مارگیریت از نا پدید شدن رابرت نامزدش برایش بوجود آمده. همه اطرافیان را بر آن وامیدارد که برای یافتن آقای نویسنده دست بکار شوند...

خواندن کتاب آقای نویسنده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان رو رمان مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب  آقای نویسنده

چگونه از او دور باشم؟ آنشب دکتر با اتومبیل آخرین مدل مرا به خوابگاه دانشجویان رساند و با خدا حافظی قشنگی از هم جدا گشتیم. در پایان یکی از کتابهایش که رمان زیبایی بود بمن هدیه کرد. وای که چقدر عشق شیرین است. روزهای عاشقی چه زیباست، دوری دلدار چقدر سخت و جانفرساست؟ حرفهای دکتر در گوشم زنگ میزد، خواب را از چشمانم گرفته بود. رویای با او بودن زندگی زیر یک سقف نفس کشیدن در کنارش شخصیت بینظیر او مرا به دور نمایی زیبا میکشاند؟! حالا دیگه تحمل یک لحظه جدایی را نداشتم؛ مرتب تلفن زنگ میزد و صدای پر طنین و حرفهای عاشقانه او مرا به دنیایی دیگر میکشاند. چقدر زندگی زیباست، تا کنون چنین تجربه ای نداشتم؟ او میتوانست محبت پدری که ازم دریغ شده بود را بمن بر گرداند! تردیدی نداشتم که عاشقم شده؛ آنهم یک دل نه بلکه صد دل! دکترعشقش را براحتی اعتراف میکرد اما شرم اجازه چنین اعترافی را به من نمیداد؟ شوق و شور برای دیدن و ملاقات او درست مثل پسرهای نوجوان عاشق پیشه بود! و این مرا بیشتر احساساتی مینمود. دوران عاشقی بهترین لحظات از زندگی ایست. مادرم شیفته تنها فرزندش که من باشم بود، مدام در تمام لحظات از من جدا نمیشد؟ با تلفن کردن، آمدن و سر زدن. منهم تنها دلخوشی بزرگم او بود. اما شخص دیگری توانسته؛ جای خالی پدرم را که سالها آنرا احساس میکردم و از آن رنج میبردم را کاملا پر کند؟ مهربان، با شخصیت بزرگ و والا، افکار جالب دیدگاه و نگاه زیبا به دنیا اینها همه مقدارکمی از محاسن او بودند. مرا در رویای عشق بزرگی فرو برده؛ شب و روزم با خیال او سپری میشد. غممها تنها با دیدن او پایان میگرفت و به لبخند بر چهره ام مبدل میگشت؟ چه شبهای زیبایی که مهتابی و سکوت دلنشینی فضا را احاطه میکرد، من ودکتر به دیدن قرص ماه می شتافتیم! چه رویای زیبایی با وجود گرم رابرت که مرا از انوار خوش و صحبتهای دلنشین و نگاه نافذ مسحور کننده اش لبریز میساخت و در پیش رویم ظاهر میشد. صبح با خیال و عشق او از خواب بر می خاستم و شب با رویای او به خواب میرفتم! منو دکتر برای دیدن آبشار های زیبا به سفر میرفتیم. بی شک مرگ پدرم که تاریکترین نقطه زندگیم محسوب میشد را فراموش کرده و به دنیایی قشنگی پر از گلهای رنگارنگ عطراگین که رابرت برایم به وجود آورده بود ره می پیمودم؟! زیبایی زندگی با وجود دکتر رابرت صد چندان شده. با رهنمودهای او دیدگاهم به زندگی صد وهشتاد درجه تغیر کرده بود! از هر دری با هم سخن میگفتم سئوالهای متعددی از او داشتم؟؟

در مورد کتابها، داستانها و نوشته هایش! با لبخند زیبایی با حوصله برایم اینطور تعریف میکرد. که بطور خیلی اتفاقی وارد دنیای نویسندگان شده از یک رویداد ساده که همیشه او را در زندگی رنج میداده آن را بطور مفصل روی کاغذ مینویسد؟ یکی از دوستانش خاطرات دکتر را میخواند، چون قابل چاپ شدن و بسیار آموزنده بوده بدون اینکه به دکتر اطلاع دهد چاپ میکند و دکتر را دریک روز بیخبر از همه جا سور پرایز مینماید!! منکه با دقت بحرفهای دکتررابرت گوش فرا داده بودم گفتم. «چقدر عالی بعد چی شد که اینهمه داستان و رمان زیبا به رشته تحریر در آوردید؟؟» دکتر کمی مکث کرد و ادامه داد. تشویق دوستان باعث شد. البته من از کودکی عاشق نوشتن بودم اما در تمام طول عمرم این موفقیت نصیبم نشد تا مکنونات قلبم را بنویسم و به این راه قدم گذارم. بسیار هم خوشحالم اما تا چه اندازه موفق شدم نمیدانم؟! خندیدم وگفتم. «راستش یکی از طرفداران شما همین حالا روبروتون نشسته و عاشق نوشته های زیبای شماست.» دکتر رابرت در حالیکه از شرم سرش را بزیر انداخته بود، کمی خجالت زده شد و در حالیکه عرق پیشانی بلندش را پاک میکرد گفت. «عزیزم اگر سئوال دیگری فکرت را مشغول کرده بگو تا پاسخ بدم؟» گفتم. «بله یک سئوال دیگرشما گفتین یکبار ازدواج کردین و جدا شدین، میشه بدونم چگونه این اتفاق افتاد؟» دکتر شاید دلش نمیخواست آن روزها را بخاطرش بیاورد. با این حال گفت. «نمیشه این موضوع مهم را با یکی دو جمله تمام کنم، باید بگم که ما عاشق هم نبودم و تنها به خواست پدرم این ازدواج صورت گرفته بود.» بنابراین چنین زندگی هیچگاه پشتوانه محکمی نخواهد داشت و ضمنا فرزندی هم در کار نبود تا رشته را محکمتر کند؟ با توافق مثل انسانهای متمدن از یکدیگر جدا شدیم و خیلی دوستانه باین زندگی بسیار سرد خاتمه دادیم. گفتم. «من قانع شدم و شما را کاملا درک میکنم، زیرا زندگی بدون عشق بی معناست.» آنشب با هزاران افکار درهم و برهم در حالیکه دکتر با مهربانی و عطوفت یکی از کتابهای زیبایش را بعنوان هدیه بمن تقدیم کرد تا مطالعه کنم. خوشحال شدم و صمیمانه از این لطف اوتشکر کردم. اسم مرا داخل کتاب با امضای زیبایی قبلا نوشته بود! از خوشحالی دو بال کم داشتم تا پرواز کنم، نا چارا من و دکتر بدورد گفتیم و از هم جدا شدیم و دیدارهای بعدی را به آینده واگذار نمودیم. از آنشب ببعد اثر شگرفی از این دیدار در من پدیدار شد! حس میکردم که ما خیلی شبیه بهم هستیم، دلم میخواست درست پا جای پای دکتر بگذارم؟ سعی میکردم از او تقلید کنم. او بزرگترین الگوی من شد. انسانی وارسته، متین، بی ریا و مهربان و صد البته نویسنده زبر دستی که کسی به گرد پایش هم نمیرسید؟ با سخنان زیبایش بخصوص وقتیکه از رمان عاشقانه گفتگو میکرد؛ زمانیکه صحبتها و سخنان بسیار پر معنا و جدی را به رشته تحریر در میآورد، برایم بینظیر بود! همواره سعی ام بر آن بود و شاید هم نا خودآگاه بسمت کارهای زیبایش کشیده میشدم؟؟ آنقدر داستانها و رمانهایش را با گوش جان خواندم، شنیدم که با خودم کلنجار میرفتم! گاه خود را منع میکردم به ازدواج با شخصی که درست همسن و سال پدرم بود؛ گاه تشویق میکردم که او جایگاه بلندی در زندگی من خواهد داشت؟ 

Arghavan Meskindoost
۱۴۰۰/۰۳/۰۱

اصلا خوب نبود ، همون چند صفحه اول زده شدم ازش . موضوع خیلی تکراری و ابتدایی پر از غلط املایی و نگارشی

کاربر ۸۶۳۶۴۰۵
۱۴۰۳/۰۳/۲۷

کتاب خیلی متن بچگانه ای داشت و انگار خلاصه شده ی یه فیلمنامه بود ..اصلا توصیه نمیشود

خاتون✍🏻
۱۴۰۲/۰۵/۲۳

به نظرم رمان بیشتر حالت گزارش طور داشت و اصلا گسترش دادن موضوع خبری نبود. شاید موضوع تکراری باشه، ولی اگر نویسنده هنرمند باشه حتی تکراری ترین موضوع ها رو هم دل نشین میکنه.

چقدر دنیا کوچک است، ما انسانها در مقابل سر نوشت چه میزان حقیرهستیم!
گربه ی پیرزنه همسایه هستم=)
روزها میگذشت ومن مست از شراب عشق نویسنده ای بودم که تنها فقط در رویاها موفق به دیدار از او میشدم.
گربه ی پیرزنه همسایه هستم=)

حجم

۳۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۹ صفحه

حجم

۳۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۹ صفحه

قیمت:
رایگان