دانلود رایگان کتاب گلچهره ملیحه ضیائی فشمی
تصویر جلد کتاب گلچهره

کتاب گلچهره

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۴از ۲۵۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گلچهره

کتاب گلچهره، نوشته‌ی ملیحه ضیایی فشمی، داستان چیچ و خم‌های عشق دو جوان به یکدیگر و سنگ‌اندازی‌ها و کارشکنی‌های خانواده‌ها است. کتاب گلچهره از محصولات انتشارات نیک مهر است.

درباره‌ی کتاب گلچهره

ملیحه ضیایی فشمی در کتاب گلچهره، داستان زندگی و عشق پژمان و گلچهره را نوشته است. وقتی درس پژمان تمام می‌شود برای خدمت سربازی به نقطه‌ای دور از خانواده‌اش منتقل می‌شود و آن‌جا دختر جوان و زیبایی به نام گلچهره را می‌بیند و دلش را به او می‌بندد. خانواده‌ی او با ازدواج آن‌ها مخالفت می‌کنند اما پژمان با وجود تمام مخالفت‌ها با گلچهره عروسی می‌کند. مادر پژمان که حسابی از این وصلت ناراضی است، روی خوشی به گلچهره نشان نمی‌دهد و هرکاری برای اذیت کردن او می‌کند. اما کمی بعد اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود ورق برگردد...

کتاب گلچهره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

اگر به رمان‌های پر فراز و فرود و عاشقانه‌ی ایرانی، علاقه دارید، کتاب گلچهره را انتخاب کنید.

جملاتی از کتاب گلچهره

اتفاقاً آن شب مصادف با یکی از اعیاد بزرگ بود و خیابانها پر از نور و روشنایی مردم دسته دسته شاد و خوشحال و اغلب با شیرینی و گل حرکت می‌کردند. من غرق در شادی آنها بودم نفهمیدم چطور راه دانشگاه تا خانه را با اتومبیل پیمودم و خیلی زود رسیدم. مادر میز رنگارنگی چیده بود تا مرا دید سریع دوید ومرا در آغوش کشید.

تبریک می‌گفت: «پسرم به تو افتخار می‌کنم تو ما را سر بلند کردی.»

وقتی یکی از دختران خوبی که اسم و رسم دارن و پولشان از پارو بالا می‌رود را قبول کنی، دیگر هیچ غمی ندارم. گفتم: «مادر جان از حالا به شما بگم که با اسم و رسم کسی ازدواج نمی‌کنم.» در مورد من با هیچ کس صحبتی نکن وعده وعیدهم نده، چون من دلم می خواد درسم را ادامه بدهم. لطفاً جلوی پیشرفت مرا نگیر! مادر، پژمان جان اشتباه نکن همینطور که در مورد دختران گفتم.

کافیست با تو ازدواج کنند صاحب همه چیز خواهی شد.

اگه آنها را ببینی حتماً خوشت میآید و قطعاً پیشنهاد از طرف خود تو خواهد بود! تا آن روز امیدوارم که عقیده‌ات عوض بشه. مادرم روز شماری می‌کرد تا آن شب برسد و مرتب تدارکات جشن را هم فراهم کرده، که همه فامیل را برای گردهمایی جمع کند. بخاطر اینکه به پژمان پسرش ببالد و افتخار کند، پیشرفت مرا به رخ پسرهای فامیل و اقوام بکشد. 

sana.sh
۱۳۹۹/۰۷/۰۵

یه داستان به شدت آبکی و سطحی بنظرم نویسنده این کتاب هیچ شناختی در مورد فنون نویسندگی و ایجاد جذابیت نمیدونه فقط اعتماد به نفسشون قابل تحسینه که این کتابو چاپ کرده من که به زور تا نصف کتابو خوندم یک

- بیشتر
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
۱۴۰۰/۱۲/۰۸

من این رمان رو فقط بخاطر اینکه سعی داشتم تصور کنم اخرش تغییری ایجاد میشه و این که پیش بینی میکنم نمیشه خوندم!که اصلا اینطور نشد از اول اخرشو فهمیدم یه فیلم هندی به تمام معنا مخصوصا قسمت ازدواجشون اصلا

- بیشتر
🧚‍♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚‍♂️
۱۳۹۹/۰۶/۲۸

افتضاهههه حیف وقت😡😡 رمان مسخره ای بود🤦‍♀️😒 خیلی هم سر سری نوشته شده بود انگار دنبال نویسنده گذاشته بودن😐

کاربر ۱۶۳۹۸۰۶
۱۳۹۹/۰۸/۰۱

خیلی افتضاح بود وغیره قابل تحمل

فرناز
۱۳۹۹/۰۱/۱۸

تخیلی و بچه گانه با نگارش بسیار بد معلوم نبود راوی کیه اصلا دیالوگها یهو وسط متن آمده بود فکر میکردی متنه ولی دیالوگ بود

shima shafagh
۱۳۹۸/۱۲/۲۹

داستان ک شبیهه فیلم هندیه بعدم خیلی جمله بندی های داغون داره اصلا نوشته هاش جذاب نیست. خیلی خشک و بی روح داره تعریف میشه. افتضاح

کاربر ۲۱۲۴۷۶۷
۱۳۹۹/۰۶/۲۶

اصلا خوب نبود .موضوع و سیر داستان خیلی سطحی بود ،بدون جزئیات . متن پر از غلط املایی بود . همه اتفاقات داستان غیر منطقی و کاملا به دور از واقعیت جامعه کنار هم چیده شده بود

من عاشق کتاب های خانم گلکارم.
۱۳۹۹/۰۱/۳۰

خیلی سر هم بندی شده بود واغراق درآن زیاد بود .اصلا خوشم نیومد

کریمی
۱۳۹۹/۰۱/۲۰

داستان بسیار رویایی و غیر منطقی بود . اتفاقات اصلا واقعی نبود و بی دلیل و سریع رخ می‌دادند .

کاربر ۲۱۲۵۰۲۰
۱۳۹۹/۰۶/۲۵

توهمه عمرم رمان به این اندازه مضخرف و بی معنی نخونده بودم افتضاح بود

ما پدرها مسئول هستیم و باید به وظایفمان خیلی خوب عمل کنیم. بخصوص اگر فرزندان دختر داشته باشیم احساس مسئولیت ما دوبرابر خواهد
"Mhsi"
چه خوب است قدر همدیگر را بدانیم!: «چون عجل سنگ است و آدم مثل شیشه.»
aysan
من هم ادامه دادم: «دوستم با من تحصیلاتش تمام شده و دنبال همسر مناسب می‌گردد.» آنطور که خود بهزاد به شوخی و جدی گفته بود همه دخترهای فامیل را به او معرفی کردم.
🧚‍♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚‍♂️
همه ما جایز الخطا هستیم روزی فرا می‌رسد مرتکب اشتباه بسیار بزرگی می‌شویم؛ اما بعضی از آنها جبران ناپذیر است و هر چه زمان از آن بگذرد فاصله‌ها سختتر شده، برگشت آن ناممکن خواهد شد! پس بنابراین می‌بایست زود به وقت جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیری
یه آدم خوب...
خانه‌ای که دختر نداشته باشد زندگیش سرد ولنگ است،
yeganeh
ورودی سالن که بهزاد وارد می‌شد خیره شدند. من جلو رفتم و دوستم بهزاد را به آنها معرفی کردم. بهزاد دوست عزیزم را به شما معرفی می‌کنم همه حاضرین ابراز خوشوقتی نمودند.
🧚‍♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚‍♂️
فصل اول امروز روز بزرگیه بلاخره فارغ التحصیل شدیم. انگار همین دیروز بود. پژمان یادت می آید اولین روزی که وارد دانشگاه شدیم خیلی اتفاقی دم در دانشگاه من و با یکی از دوستان دوران مدرسه اشتباه گرفتی چه سلام و علیک گرمی می‌کردی!
:(Nahid):
مقدمه پژمان یاوری در خانواده متمولی بدنیا آمد. پس از پایان تحصیلات به یکی از شهرستانهای دور دست برای خدمت وظیفه اعزام شد. در آنجا به دختر بسیار زیبا و نوجوانی دل بست. علیرغم خواسته خانواده با او ازدواج کرد و خانواده را در عمل انجام شده قرار داد! اما مادر پژمان دست بردار نبود طی تمهیدات بیرحمانه‌ای که به کار می‌برد! ظاهراً گلچهره را برای مدتی از میدان به در برد؛ اما مشکلی که در اثر تصادف گریبان فریده خانم مادر پژمان را گرفت، موجب آن شد که تغییر رویه دهد. نهایتاً پس از اتفاقهای خوب و بدی که صورت گرفت گلچهره شخصت واقعی خودش را به همه بخصوص فریده خانم ثابت نمود. پس از اخذ دکترا /به عنوان بزرگترین جراح به همگان معرفی شد. با عمل جراحی پای مادر پژمان که به بهبودی کامل منجر شد. فداکاری در مقابل تهمت‌ها، بدیهای مادر شوهر و همچنین بزرگی روح، منش، شخصیت والای خود را به ثبوت رساند!
helya.B
مادر خانواده بسیار خوشرو و مهربان بود. و به اتفاق فرزندانش زندگی می‌کرد. مرتباً اسم آنها را تکرار می‌نمود.
🧚‍♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚‍♂️
آنقدر پا فشاری کردتا پدرم هم که تا آن لحظه ساکت بود و حرفی نمی‌زد! گفت: «ولش کن بذار هر جور که خودش مایل است همان کار را انجام دهد.» مادر دخترهای فامیل را کنار می‌کشید، یکی یکی پیش من میاورد و معرفی می‌کرد. پژمان جان این دختر خانم‌هایی که برایت گفتم اینها هستن. سرم را به زیر انداخته بودم و سعی می‌کردم زیاد نزدیکشان نروم وتقریبا فرار می‌کردم تا هر چه زودتر این بازی تمام شود.
🧚‍♂️💚𝙃𝙖𝙨𝙩𝙞💚🧚‍♂️
چندین بار آن را خواندم کلماتش را یک به یک از بر شدم بوی گل می‌داد چند شاخه گل خشک شده داخل نامه که نشانی از عشق داشت/ دیده می‌شد. انقدر خوشحال شدم که تا صبح خواب به دیدگانم نمیآمد و همش به یاد او بودم. جواب نامه را همان شب نوشتم و قول دادم که در اولین فرصت خودم را به شهرستان آنها برسانم و از گل رویش دیدار کنم.
rima
ساعت‌های کندی در زمان وجود دارد که تیک تاک آن لحظات را زجرآورتر می‌کند ومثل شمشیر زهر آلود در قلب انسان هر لحظه و ثانیه فرو می‌رود!
Marziyeh
خبر هر گاه ممکن است کوله باری از غم یا دسته گلی از شادی برایمان به ارمغان بیاورد.
Marziyeh
زمان مشکل گشای همه ناملایمات زندگیست و سالهای آن همانند آبی ایست که پاک کننده ناپاکی‌هاست! همه غم‌ها را می زوداید.
Marziyeh
پژمان یاوری در خانواده متمولی بدنیا آمد. پس از پایان تحصیلات به یکی از شهرستانهای دور دست برای خدمت وظیفه اعزام شد. در آنجا به دختر بسیار زیبا و نوجوانی دل بست. علیرغم خواسته خانواده با او ازدواج کرد و خانواده را در عمل انجام شده قرار داد! اما مادر پژمان دست بردار نبود طی تمهیدات بیرحمانه‌ای که به کار می‌برد! ظاهراً گلچهره را برای مدتی از میدان به در برد؛ اما مشکلی که در اثر تصادف گریبان فریده خانم مادر پژمان را گرفت، موجب آن شد که تغییر رویه دهد.
♡♡doonya♡♡
کوچکترین دختر خانواده که دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت گلچهره بود! تنها اسمش را می‌شنیدم که مادر مرتب تکرار می‌کرد. یک روز زودتر کارم به پایان رسید به خانه برگشتم، دختر بسیار زیبایی که به جرات می تونم بگم تاکنون به این زیبایی کسی را ندیده بودم! در را برویم گشود. سلام کرد اندام باریک و بلندچشمان روشن پوست شفاف صاف مثل آینه انسان می‌توانست خودش را در آن ببیند
کاربر ۶۷۷۷۷۰۸
ما بیشتر از یک بار به دنیا نخواهیم آمد! پس باید حداکثر تلاش خودمان را بکنیم تابا یکدیگرهمنشین و همصحبت شویم. هر روز از یکدیگر دیدار داشته باشیم! زندگی خیلی کوتاه است ما باید خودمان آن را تغییر داده و با محبت و عشق ورزیدن به یکدیگر زندگی را همیشگی و جاودان سازیم.
Rayehe
مقدمه پژمان یاوری در خانواده متمولی بدنیا آمد. پس از پایان تحصیلات به یکی از شهرستانهای دور دست برای خدمت وظیفه اعزام شد. در آنجا به دختر بسیار زیبا و نوجوانی دل بست. علیرغم خواسته خانواده با او ازدواج کرد و خانواده را در عمل انجام شده قرار داد! اما مادر پژمان دست بردار نبود طی تمهیدات بیرحمانه‌ای که به کار می‌برد! ظاهراً گلچهره را برای مدتی از میدان به در برد؛ اما مشکلی که در اثر تصادف گریبان فریده خانم مادر پژمان را گرفت، موجب آن شد که تغییر رویه دهد. نهایتاً پس از اتفاقهای خوب و بدی که صورت گرفت گلچهره شخصت واقعی خودش را به همه بخصوص فریده خانم ثابت نمود. پس از اخذ دکترا /به عنوان بزرگترین جراح به همگان معرفی شد. با عمل جراحی پای مادر پژمان که به بهبودی کامل منجر شد. فداکاری در مقابل تهمت‌ها، بدیهای مادر شوهر و همچنین بزرگی روح، منش، شخصیت والای خود را به ثبوت رساند!
کاربر ۳۵۸۸۰۹۵
کوچکترین دختر خانواده که دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت گلچهره بود! تنها اسمش را می‌شنیدم که مادر مرتب تکرار می‌کرد.
atena
زندگی خیلی کوتاه است ما باید خودمان آن را تغییر داده و با محبت و عشق ورزیدن به یکدیگر زندگی را همیشگی و جاودان سازیم
ahmadvand

حجم

۱۱۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۱۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
رایگان