کتاب روضه پادشاه صفاری
معرفی کتاب روضه پادشاه صفاری
کتاب روضه پادشاه صفاری مجموعه اشعار علیرضا باقری است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. غزلهای زیبایی که از عشق و عاشقی میگویند و به زیبایی در دل مخاطبان مینشینند.
اگر یکبار طعم شیرین عاشقی را چشیده باشید، اگر حس لذتبخش دوست داشتن و دوست داشته شدن را تجربه کرده باشید و اگر از غم هجران و دوری، شبها به آغوش اشک پناه برده باشید، کلمات این کتاب برایتان آشنا هستند.
علیرضا باقری در کتاب روضه پادشاه صفاری شعرهای زیبا و دلنشینی را سروده است که به مذاق تمام دوستداران شعر عاشقانه خوش میآید. اشعار این کتاب مخاطبش را از دنیای روزمره جدا میکند و او را به دنیای دیگری میبرد که تار و پودش به زیبایی هرچه تمامتر با عشق بافته شده است.
کتاب روضه پادشاه صفاری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به اشعار شاعران معاصر را به خواندن کتاب روضه پادشاه صفاری دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب روضه پادشاه صفاری
من با تو پر از نورم و من با تو پر از راز
من بی تو ولی حنجرهای خالیِ آواز
من با تو درختی که تناورترم از سرو
من بی تو ولی سایهٔ بیدی غلط انداز
تا در من از این گونه به آواز درآیی
آغوش گشودم به هم آغوشیت ای ساز
ای روح تو در من همه شعر است و رسیدن
ای جان من از جام تو لبریز و غزل ساز
جان را به هواداریت ای عشق ببازم
پیوسته و با نام تو میرویَم از آغاز
من با تو هزار آینه بالم که ببالم
تا بال به بال تو و شیدایی پرواز
ای مهد تمدن وطنم نور دمادم
پیوسته جوان باشی و پیوسته سرافراز
***
بگشا دوباره مخملی از استعاره را
بر من ببخش این غزل پاره پاره را
این کوه گُر گرفته و این شعر ناتمام
این امتداد مبهم دردی دوباره را
این بودن و نبودن و در خویش گم شدن
از من بگیر زحمت سنگ و ستاره را
ای در هوای مبهم تو آسمان تهی
ای روح زندگی برو برگ بهاره را
ما ایستادهایم و زمان ایستاده است
تنها تو میدهی به زمین راهِ چاره را
تنها تویی که شور شکفتن به نام توست
ممدوح پنج نوبه تویی، تو! نقاره را
با شوق پر زدن به هوای تو ساخته است
معمار عشق قدّ بلند مناره را
باور نمیکنم نپذیری به لطف خویش
این شعرِ دلسپرده به این استخاره را
***
من دوست دارمت چو درختان جویبار
چون ماهتاب روشن شبهای بیقرار
من دوست دارمت چو غزلهای بیدریغ
چون ریزش همیشگی برف بیشمار
همچون شکوفههای سپید ترنج باغ
پر رنگ و سرخ چون گل عاشق، گل انار
ای آسمان چشم تو هفت آسمان من
ای طرح خندههات تمامی نوبهار
بالا بلندِ قامتِ بشکوه نخلها
در سایه سار قامتت افتان چو آبشار
این آسمانگیِ زمین جاودانه باد
بادا همیشه عمر به کام تو روزگار
***
چه شدت حاصل از این رنج فراوان بردن
در غم دوست چنین عمر به پایان بردن
غیر از آشفتگی و حسرت یک عمر فراق
چه شدت حاصل از این زیره به کرمان بردن
شعر بر سرمهٔ چشمان پریان بستن
آب را تحفه به طوفانی عمّان بردن
سجده بر راندهٔ درگاه خداوند زدن
اینچنین آبروی آدم و انسان بردن
شرط عاشق شدن آن نیست که در محضر دوست
شکوه از طرّهٔ گیسوی پریشان بردن
شرط یوسف شدن این است که از چاه حسود
راه یکراست به تنهایی زندان بردن...
تو سزاوار همین چالهٔ بیپایابی
تو سزاوار همین حسرت باران بردن
***
امشب خبر کن آن کراماً کاتبین را
نیزار هامون را بخوان، دریای چین را
در نبض جانم میتپد کوهی تناور
بنویس این ته ماندههای آخرین را
بنویس خاموشی فرو برده است ای دوست
این سروهای سر فرو برده به زین را
انبار گندم یا غریبستان مردم
شیطان به دست آورده انگار این نگین را
این باد و خاک تشنه، نه، اما چه رازی است
دارد به آتش میکشد این سرزمین را
ما زخمی یک تیشهایم ای دوست ای کاش
روزی تمام دشت میفهمید این را
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه