کتاب چریک پیر
معرفی کتاب چریک پیر
کتاب چریک پیر نوشته حجت الاسلام سید ولی هاشمی، خاطرات کیومرث جهان آرا است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
درباره کتاب چریک پیر
چریک پیر، نوشته سید ولی هاشمی، خاطرات کیومرث جهان آرا است. او یکی از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که در لشکر هفتاد و هفت خراسان خدمت میکرد.
او از سال پنجاه و هشت وارد غائله کردستان شد و بلافاصله وارد دفاع مقدس شدند و تا سال هفتاد در مناطق عملیاتی جنوب حضور داشت. او در دوران جنگ، هم مورد حمله شیمیایی قرار گرفته است و هم زخمها و جراحتهای زیادی از آن دوران به یادگار دارد.
این کتاب حاوی اطلاعاتی بکر و دست اول از روزهای آغازین دفاع مقدس است که خواننده را به شگفتی وامیدارد و از شجاعت و دلاوریهای رزمندگانی میگوید که با آغوش باز به سوی شهادت شتافتند.
کتاب چریک پیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب چریک پیر را به تمام دوستداران کتابهای خاطرات رزمندگان و شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چریک پیر
یکی پرسید: «باز هم کردستان؟»
دیگری گفت: «بله؛ ناامنیها، درگیریها و کُشت و کشتار مردم به دست یکعده از خدا بیخبر در کردستان، آرامش را از کشور گرفته. باید مرد و مردانه رفت و وارد عمل شد.»
بیستم شهریور ۱۳۵۹، گردان ۱۱۰ در میدان عمومی لشکر ۷۷ با تمامی ساز و برگ جنگی آماده بازدید فرماندهان بود. جز گردان ما، گروهی از بهداری و مخابرات هم آماده بازدید بودند. قرار بود این واحدها هم همراه گردان ما عازم مأموریت شوند و ما را تقویت کنند.
فرمانده گردان سرگرد حبرانی شد. معاونش، سرگرد تقی نادرنیا، بود و فرمانده گروهان دوم، که من هم جزء آن بودم، ستواندوم کریمی. سرگروهبان واحد هم سرکار استوار دوم عزیز اللهیاری شد.
رفتنمان که قطعی شد، در فرصتی قبل از اعزام، به روستای مزدوران برگشتم و زن و بچهام را از آنجا به مشهد منتقل کردم. یادم رفت بگویم که در مدتی که با همسرم در این روستا ساکن بودم، خداوند لطف کرده و یک دختر به ما داده بود. همسر و فرزندم را از مزدوران به مشهد آوردم و در منزل پدرزنم یک اتاق کرایه کردم و زن و فرزندم را آنجا گذاشتم.
روز ۲۱ شهریور، به مقر لشکر برگشتم. خیلی سریع دستور دادند که بار و بُنه را جمع کنیم تا حرکتمان شروع شود. هر کسی به کاری مشغول شد. من هم کمک کردم تا خودروها راهاندازی شود و تجهیزات را بار بزنند و به سمت راهآهن ببرند. از طرف لشکر، تدارکات و تجهیزات زیادی به ما داده بودند. افراد و تجهیزات همچنان به ما اضافه میشد. تمام پرسنل بهشدت در تکاپو بودند تا وسایل را به راهآهن ببرند.
گردان ۱۱۰ پیاده، اولین گردان از لشکر ۷۷ خراسان بود که عازم غرب کشور میشد.
بیستودوم شهریور ۱۳۵۹، ساعت سه بعدازظهر، ادوات گردان بارگیری شد، و پرسنل گردان، گروهان به گروهان، وارد ایستگاه راهآهن شدند. از بعضیها شنیدم که به سنندج میرویم.
جمعیت زیادی به محوطه راهآهن مشهد آمده بود. همهشان خانوادههای نظامیان اعزامی بودند. همسر من هم آمده بود. دخترم، ناهید، در بغلش بود. دختری که خدا تازه به ما داده بود و چند ماهش بود. انگار خانوادهها میدانستند که عزیزانی که لباس رزم به تن کردهاند، به مأموریتی میروند که احتمالاً دیگر و هرگز برنخواهند گشت.
جمعیت آنقدر زیاد بود که برای یک لحظه فکر کردم تمام مشهد برای بدرقه ما آمدهاند. دور هر کدام از نظامیها، چند زن و مرد جمع شده بودند. روز وداع بود.
چون اولین گردانی بود که از لشکر ۷۷ عازم مأموریت میشد، استاندار خراسان هم برای بدرقه گروه اعزامی به ایستگاه راهآهن آمده بود و به هر یک از پرسنل گردان، یک جلد قرآن هدیه میداد.
مثل بسیاری از پرسنل اعزامی، در حالی که چشمانم پر از اشک بود، با خانواده خداحافظی کردم و سوار قطار شدم.
ساعت ده شب ۲۲ شهریور، در ایستگاه گرمسار، مردم با آوردن خربزه و میوههای دیگر، از گردان ۱۱۰ استقبال خوبی کردند. پس از آن، توقف کوتاهی هم در تهران کردیم. سرانجام قطار در ایستگاه قزوین توقف کرد و اعلام کردند که تمام پرسنل پیاده شوند.
خودروها و تجهیزات را از قطار پیاده کردیم و وارد پادگان لشکر ۱۶ زرهی قزوین شدیم. چند روز، مهمان لشکر ۱۶ زرهی قزوین بودیم. در این مدت فهمیدیم که خبری از رفتن به سنندج نیست. تا اینکه زمزمه رفتن شنیده شد و اعلام کردند: «آماده حرکت به سمت همدان باشید.»
ستونی و منظم به سمت همدان حرکت کردیم. شب به همدان رسیدیم و داخل یکی از پادگانهای ارتش اُتراق کردیم. گفتند: «زودتر بخوابید که فردا صبحِ زود باید به طرف کرمانشاه حرکت کنیم.»
نیروهای داخل پادگان روحیه چندان خوبی نداشتند. کودتای نافرجام نوژه، روی همه اثر گذاشته بود. میگفتند: «ما ارتشیها به امام و انقلاب وفاداریم. عدهای خودسر کودتا کردند و میخواستند مردم بیگناه را بکشند. این کودتا باعث شد که سرمان در مقابل امام و مردم پایین باشد.»
شب را در همدان ماندیم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
نظرات کاربران
جدا یه کتاب محشره. دوستداران تاریخ دفاع مقدس حتما بخونن این کتاب رو. و درمورد راوی همینقدر بگم که راوی یه فردیه که زبان ما جنگ ندیده ها از توصیفش قاصره...
انصافا کتاب خوبی خیلی هم غمناکه اخر کتاب به حال شخصیت گریتون میگیره
امثال ایشون زیاد توی جنگ داشتیم که هیچ جا ازشون اسمی برده نشده.کتاب بسیار شیوا و رسا با متنی روان که هرچی میخونید خسته نمیشید.خوندن این کتاب رو به کسانی که به کتاب های دفاع مقدس علاقه دارند پیشنهاد میکنم.
درود.درود.درود. کتاب یعنی این خاطرات یعنی این زندگینامه یعنی این شک نکن. باخواندن این کتاب اشک در چشمات جاری خواهد شد. موی بدنت از جای خود بلند خواهد شد. می فهمم که در برابر کیومرث چقدر پست هستم. به حالش غبطه خواهم خورد. توباید فرمانده لشکر می شدی.