دانلود و خرید کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم کری فیگن ترجمه رژینا قوامی
تصویر جلد کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم

معرفی کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم مسابقه استعدادیابی نام دارد. این داستان درباره رناتا است که بالاخره با الوینگستون دوست شده است و حالا به خواهش او می‌خواهد در یک مسابقه استعدادیابی شرکت کند. 

این داستان نوشته کری فیگن با ترجمه رژینا قوامی است و در انتشارات پرتقال منتشر شده است. این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم

داستان گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم داستان یک مسابقه استعدادیابی است که در شرف تبدیل شدن به یک فاجعه تمام عیار قرار دارد. می‌پرسید چطوری؟

گرگی (یا همان رناتا که توی مدرسه به اسم گرگی شناخته می‌شود) می‌خواهد راحت به مطالعه کردن بپردازد، اما ویزویزک (الوینگستون پر سر و صدا) اجازه نمی‌دهد! گرگی که بالاخره راضی شده تا با ویزویزک دوست شود، تصمیم می‌گیرد اینبار به حرف او گوش کند. عضو گروه موسیقی او شود و درام بزند و در مسابقه استعدادیابی شرکت کنند. نقشه محشری است. مگر نه؟

وقتی که متوجه می‌شوند که کم کم کنترل اوضاع از دستشان خارج شده، باید فکری برای فرار از محل اجرا بکنند!

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم را به تمام کودکانی که سال‌های آخر مدرسه‌شان را می‌گذرانند و همچنین نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم. اگر از خواندن جلد اول این مجموعه لذت بردید، حالا نوبت این کتاب است.  

درباره کری فیگن

کری فیگن (Cary Fagan) در سال ۱۹۵۷ به دنیا آمد. او نویسنده کانادایی است که رمان، داستان کوتاه و کتاب‌های کودکان می‌نویسد.

کری فیگن برای نوشتن کتاب دانشجو به مرحله فینال دریافت جایزه کتاب تورنتو و جایزه ادبی استاندار عمومی راه پیدا کرد. همچنین کتاب دیگرش، مجموعه داستان کوتاه با عنوان زندگی من در بین میمون‌ها، برای دریافت جایزه Scotiabank Giller نامزد شده بود. کتاب چشم پرنده نامزد جایزه Trust Fiction Fiction سال ۲۰۱۳ اعلام شد. علاوه بر این او تا به حال ۲۵ کتاب کودک منتشر کرده است.

بخشی از کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد دوم

مامان گُرگی گفت: «فقط اینکه به‌نظرم کار جالبی است.»

بابای گرگی گفت: «موافقم. مسابقه استعدادیابی مدرسه از آن رسم‌ورسوم‌های درست‌وحسابی است. مجبورت می‌کند از لاکت بیرون بیایی.»

گرگی گفت: «من دوست دارم توی لاک خودم باشم. درضمن، هیچ کاری هم بلد نیستم و تازه مسابقه هم همین امشب است.»

صبح شنبه بود. گرگی پشت میز آشپزخانه نشسته بود و کتابی درباره بالگردها می‌خواند. از نظر او بالگردها خیلی جالب بودند. برای کار کردن، به دو ملخ نیاز داشتند؛ یک ملخ بزرگ روی سرشان که آن‌ها را از زمین بلند کند و یکی دیگر روی دمشان که جلوی چرخش بالگرد به دور خودش را بگیرد.

مامان گفت: «درست است. تو هیچ کاری نمی‌کنی. ولی باید بکنی. برای همین است که ازت می‌خواهیم امروز صبح به کلاس ژیمناستیک بروی. ممکن است خوشت بیاید. تازه این‌جوری می‌توانی در مسابقه استعدادیابی هم شرکت کنی.»

«نه، ممنون.» گرگی این را گفت و کتابش را ورق زد.

پدر التماس کرد: «حالا یک امتحانی بکن. تو در هیچ کلاس متفرقه‌ای شرکت نمی‌کنی. تنها کارت این بوده که دور کلاس آواز، سفالگری، کاراته، بازیگری و یوگای کودکان را خط بکشی.»

گرگی سرش را بالا آورد و گفت: «به این می‌گویند یک رَویه، بابا. این رویه نشان می‌دهد که دوست ندارم بروم کلاس.»

مامان گفت: «خب این رویه بدی است. تا حالا اصلاً بهت سخت نگرفته‌ایم. برای همین امروز باید بروی کلاس ژیمناستیک؛ یکی به دو هم نکن.»

گرگی کنار دیوار سالن ورزش ایستاد. خانم اِستاکلی، مربی ورزش، مربی ژیمناستیک هم بود. از همه خواست خودشان را گرم کنند. پسرها و دخترها گرم کردن را شروع کردند؛ دست‌هایشان را توی هوا تکان می‌دادند، دور خودشان می‌چرخیدند و یا توی سالن این‌طرف و آن‌طرف می‌پریدند.

پسرها شلوارک ورزشی پوشیده بودند. دخترها هم سرهمی ورزشی به تن داشتند. بعضی‌هایشان هم دامن‌هایی با طرح‌های مختلف پوشیده بودند. بیشترشان صورتی بود. گرگی از رنگ صورتی متنفر بود. او همان لباس‌های همیشگی‌اش را پوشیده بود؛ تی‌شرت سفید، سرهمی با کفش کتانی.

خانم استاکلی دست زد و گفت: «خیلی خب بچه‌ها، گوش بدهید. این آخرین تمرین قبل از مسابقه امشب است. حتی اگر تا حالا به کلاس نیامده‌اید هم می‌توانید جزء گروه باشید. حرکت‌ها ساده‌اند.»

ناگهان درِ ورزشگاه چهارطاق باز شد و پسربچه‌ای پرت شد داخل سالن. پسرک خودش را جمع‌وجور کرد و لبخند زد. گرگی با خودش گفت: وای نه؛ لیوینگستن فلات!

لیوینگستن همسایه بغلی گرگی بود. همیشه او را گرگی صدا می‌زد؛ با اینکه اسم واقعی‌اش رِناتا وُلفمن بود. از رناتا هم خواسته بود به او بگوید ویزویزک.

ویزویزک یک مزاحم واقعی بود. همیشه دلش می‌خواست به خانه‌شان بیاید تا با هم بازی کنند. متوجه نبود که گرگی از بازی کردن با بچه‌های دیگر خوشش نمی‌آید. رناتا تنهایی را دوست داشت و دوست هم نمی‌خواست. تازه، به نظرش بازی کردن کار بچه‌ها بود. گرگی به موضوعات آدم‌بزرگ‌ها مثل علوم علاقه‌مند بود. البته یک بار که ویزویزک به خانه‌شان آمده بود، با هم زیردریایی ساخته بودند و اتفاقات عجیبی هم افتاده بود. ولی از آن موقع به بعد دیگر او را ندیده و موفق شده بود از دستش در برود.

خانم مقدم
۱۴۰۰/۰۱/۰۷

جلد اولش رو حدودا خوندم و منتظرم تا جلد دوش تو طاقچه بی نهایت بیاد به هر حال عالییییییییییییییییییییییی

می‌دید که بقیهٔ بچه‌ها چطور با عروسک‌هایشان حرف می‌زدند، باهاشان بازی می‌کردند و بغلشان می‌گرفتند. عروسک پارچه‌ای‌ها فقط از پارچه و موادی برای پر کردن داخلشان ساخته شده بودند! واقعی که نبودند.
Army

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۸۰۰
تومان