دانلود و خرید کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول کری فیگن ترجمه رژینا قوامی
تصویر جلد کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول

معرفی کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول زیردریایی مقوایی نام دارد. این داستان درباره دختری به نام رناتا است که یک زیردریایی مقوایی می‌سازد اما درست وقتی می‌خواهد آن را امتحان کند سر و کله مزاحمی پیدا می‌شود.

این داستان نوشته کری فیگن با ترجمه رژینا قوامی است و در انتشارات پرتقال منتشر شده است. این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول

گرگی و ویزویزک؛ جلد اول داستان رناتا است. رناتا هیچ دوستی ندارد و البته از این بابت راضی است. او کتاب‌ها را به آدم‌های غرغرو ترجیح می‌دهد و دوست دارد تنهایی همه کارهایش را انجام دهد. یک روز به شدت مشغول ساختن یک زیردریایی مقوایی است، درست وقتی می‌خواهد آن را امتحان کند، سر و کله یکی از همان آدم‌های مزاحم پیدا می‌شود. 

به نظر شما رناتا چه می‌کند؟ فکر می‌کنید او موفق می‌شود از شر این مزاحم خلاص شود؟

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول داستانی جذاب برای تمام کودکانی که سال‌های آخر مدرسه را می‌گذرانند و نوجوانان دارد.

درباره کری فیگن

کری فیگن (Cary Fagan) در سال ۱۹۵۷ متولد شد. او نویسنده اهل کانادا است که رمان، داستان کوتاه و کتاب‌های کودکان می‌نویسد. 

کری فیگن برای نوشتن کتاب دانشجو به مرحله فینال دریافت جایزه کتاب تورنتو و جایزه ادبی استاندار عمومی راه پیدا کرد. همچنین کتاب دیگرش، مجموعه داستان کوتاه با عنوان زندگی من در بین میمون‌ها، برای دریافت جایزه Scotiabank Giller نامزد شده بود. کتاب چشم پرنده نامزد جایزه Trust Fiction Fiction سال ۲۰۱۳ اعلام شد. علاوه بر این او تا به حال ۲۵ کتاب کودک منتشر کرده است.

بخشی از کتاب گرگی و ویزویزک؛ جلد اول

بابا گفت: «اصلاً چرا همه با هم نرویم خرید؟ می‌توانی هر لباسی دلت خواست بخری.»

«هر چیِ هر چی؟»

«بله، بله.»

رناتا گفت: «خیلی خب.» بعد با پدر و مادرش به خرید رفت و سه تی‌شرت سفید نو و دو دست سرهمی جدید گرفت. آن‌ها را داخل کمدش گذاشت و دوباره کتاب لاک‌پشت‌های دریایی‌اش را برداشت.

رناتا پیش خودش گفت: لاک‌پشت‌های دریایی از لباس‌ها خیلی جذاب‌ترند.

رناتا هیچ دوستی نداشت.

حتی یکی.

لابد فکر می‌کنید از این وضع ناراضی بود؛ مگر نه؟ نخیر؛ به‌هیچ‌وجه. اصلاً دلش دوست نمی‌خواست. از نظر او بچه‌های دیگر اعصاب‌خردکن بودند. آن‌ها یا الکی غُرغُر می‌کردند یا زیادی حرف می‌زدند یا جوک‌های مسخره می‌گفتند یا اینکه عاشق بازی‌های حوصله‌سربر بودند. بچه‌های دیگر از چیزهایی که رناتا دوست داشت، خوششان نمی‌آمد. فقط مزاحمش می‌شدند.

رناتا با خودش فکر کرد: دوست؟ ایش!

شنبه هفته بعد مامانش گفت: «ولی همه به دوست احتیاج دارند.»

رناتا گفت: «همه به‌جز من.» حتی به خودش زحمت نداد سرش را از روی کتاب بلند کند. کتابش درباره کوسه‌ها بود. سپس خرت‌خرت‌کنان مقداری از غلات صبحانه‌اش را جوید. کمی شیر هم از لیوانش نوشید. رناتا دوست نداشت چیزها را با هم قاتی کند.

مامان باز هم اصرار کرد و گفت: «آدم‌ها برای سالم و سرحال بودن به دوست نیاز دارند.»

رناتا گفت: «من خیلی هم سالم هستم. دوست‌ها میکروب دارند. آب دماغشان راه می‌افتد. روی سروصورتت سرفه می‌کنند. بدون آن‌ها خیلی هم سالم‌تر می‌مانم.»

بابا گفت: «فکری به سرم زد. موافقید بچه همسایه را دعوت کنیم خانه‌مان؟ همان پسرِ مؤدب. اسمش چی بود؟»

مامان گفت: «لیوینگستن. لیوینگستن فلات. چه فکر بکری! موافقی رناتا؟»

رناتا گفت: «ما خیلی با هم فرق داریم.»

مامان گفت: «هر دوی شما آدم هستید. تازه از پدر و مادرش شنیده‌ام خیلی هم باهوش و خلّاق است.»

رناتا غرولند کرد: «آدم‌های خلّاق هِی حرف‌های الکی سر هم می‌کنند. من چیزهای واقعی را بیشتر دوست دارم. حقایق را ترجیح می‌دهم.»

بابا گفت: «می‌دانم. ولی دعوت کردن لیوینگستن کار قشنگی است. فکر نکنم او هم دوست‌های زیادی داشته باشد. رناتا اصلاً به حرفم گوش می‌دهی؟»

رناتا درحالی‌که کتابش را ورق می‌زد، گفت: «زندگی زیر اقیانوس خیلی شگفت‌انگیز است.»

پدر و مادر رناتا بی‌خیال ماجرا شدند و رفتند سروقت صحبت درباره کاغذدیواری جدید؛ یا یکی دیگر از همان کارهایی که مامان‌باباها در وقت آزادشان انجام می‌دهند. رناتا لبخند زد. این بار هم توانسته بود از زیر این بحث در برود.

بعدازظهرِ شنبه بعدی، مامان گفت: «زود باش رناتا. دیرمان می‌شود.»

رناتا که با یکی از کتانی‌هایش ورمی‌رفت، پرسید: «دیر؟ مگر قرار است جایی برویم؟» در این فکر بود که آیا می‌تواند کتانیِ مخصوص خودش را درست کند یا نه. شاید با کمی چسب برزنتی می‌شد. چسب برزنتی تقریباً همه‌کاره است.

«نگو که یادت رفته. امروز جشن بازنشستگی عمو باب هست. تازه آخرین روز کاری‌اش توی شرکت نان‌برشته‌کُن‌های بی‌نظیر هم هست.»

پدرش گفت: «عمویت می‌خواهد گوشت بریانی درست کند.»

رناتا گفت: «من گوشت نمی‌خورم.»

مامان پرسید: «از کِی تا حالا؟»

«از امروز صبح. یک کتاب درباره گیاهخواری خواندم.»

taha
۱۴۰۰/۰۲/۰۵

داستانی هیجان انگیز و جذاب

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۹۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۸۰۰
تومان